شناسنامه حضرت داوود(ع)
ایشان از انبیاء بنی اسرائیل است که علاوه بر قدرت معنوی ونبوت دارای حکومت وسیعی نیز بود ونام مبارکش 16 بار در قرآن ذکر شده است.ایشان در سرزمینی بین مصر وشام به دنیا آمد ونام پدرش ایشا بود.او 100 سال عمر کرد که 40سالش را بر مردم حکومت ورهبری نمود.
داوود به معنای کسی است که زخم دل خویش را با داروی محبت التیام بخشدونیز گفته اند کسی است که عشق وسوز خود را با اطاعت وفرمانبرداری از خداوند شفا بخشید.روایت شده که داوود کنیزی داشت که مامور بود هرشب درب خانه را قفل کند تا ایشان به عبادت بپردازند.شبی کنیزک مرد غریبه ای را در خانه دید وبه او گفت که با اجازه چه کسی وارد شده ای واو در جواب گفت که من بدون اجازه شاهان بر آنها وارد میشوم داوود از این صحبتها متوجه شد که ملک الموت به سراغش آمده است.
وبه او گفت که چرا از قبل به من خبر آمدنت را ندادی ؟
عزرائیل گفت :من قبلا پیامهای زیادی را برایت فرستادم!
داوود گفت:چه کسی آن پیامها را برای من آورده است؟
عزرائیل گفت:پدرت،برادرت و... کجا رفتند؟
داوود گفت:همه مردند.
عزرائیل گفت:آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز میمیریقفهمانگونه که آنها مردند وسپس جان او را گرفت.داوود را در بیت المقدس به خاک سپردند.او 19 پسر از خود به جای گذاشت که از میان آنها سلیمان مقام علم ونبوت را به ارث برد.
شخصیت وویژگیهای داوود(ع)
داوود پس از طالوت به قدرت رسید خداوند زبور را به او نازل کرد وساختن زره را به او آموخت وآهن را برایش نرم کرد.او هر روز زرهی میساخت وبه فروش میرساند.
داوود فردی خوش صوت بود بطوریکه وقتی میخواند پرندگان وحیوانات نیز دورش جمع میشدند.حضرت علی (ع)مبفرماید:او با دست خود زنبیلهایی از لیف خرما میساخت وبا پول آنها نان جوین تهیه میکرد ومیخورد.
قضاوت حضرت داوود(ع)
ایشان روزها واوقات خود را به 4قسمت تقسیم کرده بودند:یک روز برای عبادت وروزی برای قضاوت ،یک روز برای پند واندرز وروزی هم به کارهای شخصی میپرداخت.
روزی داوود در اتاق قصر خود مشغول عبادت بود ناگهان 2 نفر دور از چشم نگهبانان وارد اتاقش شدند.داوود به محض دیدن آنها وحشت کرد اما آنها به داوود گفتند:نترس ،ما دو نفر بایکدیگر نزاعی داریم که داوری را نزد شما آورده ایم وتو درست قضاوت کن تا به ما ستمی نشود.آنگاه کسی که به حق او ستم شده بود گفت:این برادر دینی 99 راس گوسفند دارد ومن تنها دارای یک راس هستم،ولی او چشم طمع به تنها گوسفند من دوخته ومن او را نتوانسته ام قانع کنم واو در بحث بر من چیره شده است.
داوود به شاکی گفت:قطعا این مرد بر تو ستم نموده واین چیز تازه ای نیست .بسیاری از دوستان نسبت به هم ستم میکنند مگر کسی که ایمان آورده باشد.طرفین دعوا با شنیدن این حرف قانع شدند ورفتند وقضاوت نیز مطابق واقع بود اما داوود در قضاوت عجله نمود زیرا بدون شنیدن حرف طرف مقابل علیه او داوری کرد ووقتی متوجه اشتباه خود شد توبه نمود وخداوند او را بخشید.
اصحاب سبت
گروهی در زمان پیامبری حضرت داوود(ع)در شهر ایله که در ساحل دریای سرخ بود زندگی میکردند.خداوند آنها را از صید ماهی در روز شنبه نهی کرده بود .آن روز ماهیان احساس امنیت میکردند وکنار دریا ظاهر میشدند ولی در روزهای دیگر به عمق آب میرفتند.اما بنی اسرائیل برای صید ماهی فراوان تصمیم گرفتند حوضچه هایی درست کنند تا وقتی ماهیها در روز شنبه وارد آن شدند درب آن را مسدود نمایند وروز یکشنبه ماهیها را صید نمایند واین نقشه را عملی کردند.آنها مدتی را به همین منوال گذراندند وپول زیادی به جیب زدند.
در این قضیه مردم 3گروه بودند:
گروه اول از این حیله خشنود بودند وبه آن دست زدند.گروه دوم از آنها که حدود ده هزار نفر بودند آنان را از مخالفت خدا نهی نمودند.گروه سوم ساکت بودند ونیز به نهی کنندگان میگفتند:چرا قومی را که خدا هلاکشان میکند یا عذاب برآنها نازل میکند نهی میکنید؟وآنها در جواب گفتند :ما نهی میکنیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم.اما چون کارشان نتیجه ای نداشت به خاطر ترس از عذاب آنجا را ترک کرده وبه روستای دیگری رفتند.پس از رفتن آنها شبانگاه خداوند ساکنین شهر ایله را بصورت بوزینه ها مسخ کرد.خبر این حادثه به روستاهای اطراف رسید .مردم برای مشاهده وضعیت به آن قریه آمدند اما چون دروازه شهر بسته بود از دیوار بالا رفته ودیدند که همه به بوزینه تبدیل شده اند.آنها پس از 3روز به هلاکت رسیدند.
شناسنامه حضرت سلیمان(ع)
ایشان یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که هم دارای نبوت بوده وهم حکومت ونام مبارکش 17بار در قرآن کریم ذکر شده است.نام پدرش داوود ونام مادرش آبیشاع یا تشبع میباشد.وی در 13 سالگی حکومت را بدست گرفت که در آن جن وانس وپرندگان وچرندگان وباد تحت فرمانش بودند.سرانجام پس از 40سال حکومت وپادشاهی در 53سالگی از دنیا رفت وآصف بن برخیا را وصی خود قرار داد.در روایت آمده که خداوند به او وحی کرد زمانیکه درختی به نام خرنوبه در بیت المقدس بروید زمان مرگت فرا رسیده،پس روزی سلیمان آن درخت را دید ونامش را پرسید ویقین پیدا کرد که زمان مرگش فرا رسیده است،بنابراین به معبد خود رفت ودر حالیکه به عصایش تکیه زده بود از دنیا رفت.سرانجام موریانه ها عصای او را جویدند واو به زمین افتاد وانس وجن به مرگش پی بردند واو را در بیت المقدس به خاک سپردند.
پیامبری حضرت سلیمان(ع)
خداوند داوود وسلیمان رتا مورد توجه خود قرار داد وعلم ادیان وآشنایی به احکام را به آنان آموخت.هنگامی که داوود از دنیا رفت سلیمان همه را جمع کرد وعلم وتوانائی خود را به آنان یادآور شد.
آزمایش سخت حضرت سلیمان(ع)
سلیمان آرزو داشت فرزندان شجاعی نصیبش شود که در اداره کشور وجهاد با دشمنان یاریش کنند.او دارای همسران متعدد بوداو با آنها همبستر شد تا صاحب فرزند شود اما چون از لفظ انشاا...استفاده نکرد جز فرزندی ناقص الخلقه چیزی نصیبش نشد.سلیمان توبه کرد واز خداوند پوزش طلبید.
نعمتهای ویژه به حضرت سلیمان(ع)
او از خدا خوواست تا ملکی به او بدهد که به دیگران نداده وخداوند نیز دعایش را مستجاب کرد ونعمتهای زیادی را به او عطا فرمود.
از جمله باد را مسخر او قرار داد تا به دستورش باد او را به همه جا ببرد بطوریکه مسافت 1ماه را از صبح تا بعد از ظهر میپیمود.
شیاطین را مسخر خود نمود و آنها در امورات بنایی وغواصی و... یاریش میکردند ونیز شیاطین کافر را به بند میکشید.
خداوند به سلیمان اجازه داد تا هر جور که میخواهد از این سلطنت استفاده کند واو را به جایگاه رفیعی رساند.
چشمه ای را در زمین مسخرش نمود که از آن مس گداخته بیرون میزد.
جنیان را به خدمت او گمارده وبه دستور او عمل میکردند وبرای او کارهای مختلفی از جمله ساختن کاخ وسفال واشکال مختلف و ...انجام میدادند.
اسبهای اصیبلی که از تماشای آنها لذت میبرد .
آگاهی از گفتگوی حیوانات وپرندگان ونیز صحبت کردن با آنها:در یکی از روزها سلیمان صدای مورچه ای را شنید که به دوستانش گفت:ای مورچگان هم اکنون به خانه های خود بروید که الان سلیمان ولشکریانش از روی ما رد خواهند شد ونابودمان خواهند نمود .سلیمان با شنیدن صدای مورچه خنده اش گرفت وخداوند را برای این همه نعمتی که به او عطا کرده بود سپاس گفت واز محضرش خواست تا خود را شکر گزارش قرار دهد.
غیبت هدهد وخبر تازه او
روزی سلیمان بر روی تختش نشسته بود وهمه پرندگان در اطراف او بودند وبرای او سایه بان تشکیل داده بودند تا از شر آفتاب در امان باشد.اما چون هدهد در محضرش نبود وجایش خالی بود از همان محل آفتاب به سلیمان خورد ومتوجه غیبت هدهد شد واز اینکه هدهد بدون هماهنگی با او غیبت کرده بود عصبانی شد وتصمیم گرفت او را سخت کیفر کندمگر اینکه دلیل قانع کننده ای بیاورد.طولی نکشید که هد هد از راه رسید وگزارش کرد من از ماجرایی خبر دارم که تو از آن بی خبری !من از کشور سبا خبری دارم وآن اینکه در آن کشور زنی را دیدم که بر مردم حکومت میکند وقدرت زیادی دارد ودارای تخت وتاج بزرگی است که به جواهرات زیادی مزین شده ولی با وجود نعمتهای زیادی که خداوند به آنها ارزانی فرموده شکر آنرا به جا نمی آورند و او را پرستش نمیکنند ،بلکه خورشید را میپرستند وبراو سجده میکنند.وقتی که صحبت هدهد به اتمام رسید سلیمان به او گفت :بزودی از حرفهایی که زدی تحقیق میکنم تا راست ودروغت مشخص شو برای همین نامه ای نوشت وبه او داد تا برای ملکه سبا ببرد .وقتی ملکه سبا نامه رادید همه را جمع کرد ومتن نامه را برای آنها خواند:
بسم الله الرحمان الرحیم
توصیه من این است که نسبت به من برتری جویی نکنید وبه سوی من بیایید وتسلیم حق شوید.
ملکه در مورد نامه از سران قوم خود نظرخواهی نمود .آنها گفتند ما قدرت فراوانی برای مقابله با او داریم اما در نهایت اختیار با شماست.بلقیس راه مسالمت آمیز را برخشونت ترجیح داد واز بروز جنگ جلوگیری نمود.او پیشنهاد ارسال هدیه گرانبهایی برای ارسال به سلیمان نمود وگفت اگر او هدیه را پذیرفت پادشاه است ولی اگر قبول نکرد پیامبر است وما توان مقابله با را نخواهیم داشت.
او چند نفر را مامور ارسال هدیه کرد.وقتی که نمایندگان بلقیس هدایا را به محضر سلیمان بردند سلیمان روبه آنها کرد وگفت که خداوند بهتر از اینها را به من داده هدایا را با خود ببرید که به زودی با سپاهی گران به سویتان خواهم شتافت.نمایندگان به نزد بلقیس رفته واو را از ماجرا ونیز شوکت وقدرت سلیمان آگاه نمودند.اینجا بود که بلقیس با علم به اینکه توان رویاروییبا پیامبر خدا را ندارد با لشکرش به سمت سلیمان حرکت نمودندزمانیکه سلیمان از تصمیم او آگاه شد رای اینکه قدرت ونیز نشانه نبوت خود را به او نشان دهد به اطرافیان خود گفت کدامیک از شما تواندارید تا قبل از اینکه ملکه به ما برسد تختش را برایم بیاورید.2نفر برای اینکار اعلام آمادگی نمدند که اولی عفریتی بود که گفت من تخت او را قبل از اینکه جلسه ات به پایان برسدواز جای خود برخیزی می آورم.اما نفر دوم مرد صالحی بود که آگاهی زیادی از کتاب الهی داشت وگفت من آن تخت را قبل از آنکه چشم برهم بزنی برایت حاضر میکنم!لحظه ای نگذشت که سلیمان تخت را در جلوی چشم خود دید وبه مامورانش گفت مقداری تخت را تغییر دهند تا ببیند آیا بلقیس متوجه خواهد شد که تخت خودش است یانه؟زمانی که بلقیس واطرافیانش به محضر سلیمان رسیدند بلقیس با اولین برخورد متوجه تخت خود شد که با اعجاز نزد سلیمان حاضر شده بودبنابراین تسلیم حق شد وآئین سلیمان را پذیرفت وبه نقل مشهور با او ازدواج کرد.
حکایت حضرت داود و مورچه عاشق
آن حضرت در حال عبور از بياباني مورچهاي را ديد كه مرتب كارش اين است كه از تپهاي خاك برميدارد و به جاي ديگري ميريزد. از خداوند خواست كه از راز اين كار آگاه شود...، مورچه به سخن آمد كه معشوقي دارم كه شرط وصل خود را آوردن تمام خاكهاي آن تپه در اين محل قرار داده است! حضرت فرمود: با اين جثة كوچك، تو تا كي ميتواني خاكهاي اين تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل كني؟ و آيا عمر تو كفايت خواهد كرد؟! مورچه گفت: همة اينها را ميدانم، ولي خوشم! اگر در راه اين كار بميرم، به عشق محبوبم مردهام! در اين جا حضرت داوود عليهالسلام منقلب شد و فهميد اين جريان درسي است براي او.
اين حكايت درسي عبرتآموز است براي كساني كه ادعاي عشق به مولا را دارند تا بنگرند كه آيا به اين ميزان از همت و تلاش براي رسيدن به آن سرور عزيز رسيدهاند يا نه؟! البته ناگفته نماند كه دشواريها و پايداري و پايمردي است كه عشق و محبت را سهل و آسان ميسازد.
روزی حضرت داوود(علیه السلام) در محراب عبادت با دیدن پرندهای زیبا و طلایی رنگ، برای گرفتن آن تلاش كرد. پرنده پر كشید و بالای دیوار رفت. حضرت داوود(علیه السلام) كه در پی آن به بالای دیوار رفته بود، با دیدن زنی زیبا در خانه مجاور، شیفته او شد. هنگامی كه آن زن را به دستور داوود(علیه السلام) نزد وی آوردند، درباره شوهرش پرسید. وی نام همسرش را اُوریا و از حضور وی در جبهه جنگ خبر داد. حضرت داوود(علیه السلام) با نوشتن نامه به فرمانده سپاه، زمینه اعزام شوهر او به خطرناكترین منطقه درگیری و كشته شدن او را فراهم ساخته و سپس آن زن را به نكاح خود درآورد.
بعد از ازدواج داوود با همسر اوریا خداوند دو فرشته را به شكل انسان نزد حضرت داوود(علیه السلام) فرستاد. آنها از او خواستند تا درباره اختلاف آنان قضاوت كند. هنگامی كه داوود(علیه السلام) فردی را كه به رغم داشتن نودونه میش میخواست تنها میش برادر خود را نیز تصاحب كند، ظالم و ستمگرخواند؛ آنها تصاحب آن زن را به رغم داشتن زنان متعدد بر داوود(علیه السلام) خرده گرفتند.
![حضرت داوود](http://img.tebyan.net/big/1391/09/1101592202261457823019425103177231095013922.jpg)
در این هنگام، حضرت داوود(علیه السلام) متوجه اشتباه و ابتلای خود شد و به سجده افتاد و پس از چهل روز گریه كردن آمرزیده شد.
فرمان خداوند به داوود(علیه السلام) برای رفتن بر سر قبر اوریا، برای حلالیتطلبی از وی و توبه كردن، وعده خداوند به آن حضرت مبنی بر آمرزش وی و جلب رضایت اوریا، با دادن بهشت به او، گریه كردن داوود(علیه السلام) به مدت سی سال، پس از توبه در بیابانها و همراهی و همنوایی انواع حیوانات با وی و عبادت و زهدگرایی شدید وی، پس از این حادثه از این نمونه است.
داوود(علیه السلام) از منظر قرآن
قرآن کریم با دیدگاهی کاملا متفاوت از کتاب مقدس درباره شخصیت حضرت داوود ضمن تصریح بر پیامبر و پادشاه بودن آن حضرت از قضاوت وی در میان مردم خبر می دهد و در سوره ص با بیان ده کمال حضرت داوود را ستایش می کند.
1-الگوی صبر برای پیامبر 2- بندگی خدا 3- قدرت داشتن 4-بازگشت به خدا و انابه های پی در پی
5-تسخیر کوه ها و هم نوایی آنها با او 6- عرضه ی پرندگان بر او 7-هم نوایی آنها در انابه او 8- حاکمیت و حکومت 9-حکمت الهی 10-داوری حق و فیصله دادن به اختلافات
اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ(17-18-19-20/ص)
بر آنچه مىگویند صبر كن و داوود بنده ما را كه داراى امكانات [متعدد] بود به یاد آور .آرى او بسیار بازگشتكننده [به سوى خدا] بود.
إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ
ما كوه ها را با او مسخر ساختیم [كه] شامگاهان و بامدادان خداوند را نیایش مىكردند.
وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ
و پرندگان را از هر سو [بر او] گرد [آوردیم] همگى [به نواى دلنوازش] به سوى او بازگشتكننده [و خدا را ستایشگر] بودند
وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ
و پادشاهیش را استوار كردیم و او را حكمت و كلام فیصلهدهنده عطا كردیم .
داوود(علیه السلام) گمان میكرد خداوند كسی را داناتر از او نیافریده است. برای همین، خداوند دو فرشته را به عنوان دو طرف دعوا نزد او فرستاد و حضرت داوود(علیه السلام) بدون اینكه از مدعی، بیّنهای بخواهد و یا نظر طرف مقابل را دراینباره جویا شود، چنان درخواستی را ظالمانه خواند. بنابراین لغزش داوود(علیه السلام) مربوط به این داوری و قضاوت بود
داستان زن اوریا
امام رضا(علیه السلام) فرمود، اصل ازدواج حضرت داوود(علیه السلام) با زن اوریا درست بوده؛ ولی بعدها به عللی دچار تحریف، شده است.
امام رضا(علیه السلام) در پاسخ ابن جهم كه درباره اصل داستان همسر اوریا پرسید، فرمود: در زمان داوود(علیه السلام) اگر مردی میمرد یا كشته میشد، زن وی باید برای همیشه بدون شوهر میماند؛ اما خداوند خواست كه این سنت غلط برچیده شود و داوود(علیه السلام) نخستین كسی بود كه موظف شد بر خلاف آن عمل كند. بر این اساس هنگامی كه اوریا به صورت طبیعی در جنگ كشته شد، حضرت داوود(علیه السلام) به فرمان الهی موظف شد با زن او ازدواج كند. از آنجا كه پذیرش چنین كاری برای مردم دشوار بود، زمینه برای این حرف و حدیثها فراهم شد.
لغزش در قضاوت
از امام رضا(علیه السلام) گزارش شده است. حضرت در پاسخ ابن جهم درباره چیستی لغزش داوود(علیه السلام) و ابتلای یاد شده برای وی در قرآن فرمود: داوود(علیه السلام) گمان میكرد خداوند كسی را داناتر از او نیافریده است. برای همین، خداوند دو فرشته را به عنوان دو طرف دعوا نزد او فرستاد و حضرت داوود(علیه السلام) بدون اینكه از مدعی، بیّنهای بخواهد و یا نظر طرف مقابل را دراین باره جویا شود، چنان درخواستی را ظالمانه خواند. بنابراین لغزش داوود(علیه السلام) مربوط به این داوری و قضاوت بود.
وقتى[به طور ناگهانى] بر داوود درآمدند و او از آنان به هراس افتاد گفتند مترس [ما] دو مدعى [هستیم] كه یكى از ما بر دیگرى تجاوز كرده پس میان ما به حق داورى كن و از حق دور مشو و ما را به راه راست راهبر باش.
ده خصلت عظيم داوود عليهالسلام
در قرآن، در آيه 15 تا 20 سوره ص، خداوند داوود عليهالسلام را با ده خصلت ارجمند مىستايد، حتى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم سفارش كرده كه در برابر گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوود عليهالسلام صبر و مقاومت داشته باشد.
در آيه نخست (آيه 17 سوره ص) چنين آمده:
اِصبِر عَلى ما يَقُولونَ وَ اذكُر عَبدَنا داوُودَ ذَالأَيدِ اءِنَّهُ اَوَّاب؛
اى پيامبر! در برابر آن چه مخالفان مىگويند شكيبا باش و به خاطر بياور بنده ما داوود عليهالسلام را كه صاحب قدرت، و بسيار بازگشت كننده به خدا بود.
خصال دهگانه ارجمند داوود عليهالسلام عبارتند از:
1 - صبر و مقاومت.
2 - مقام عبوديت و بندگى.
3 - قوت و قدرت معنوى و جسمى.
4 - بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا.
5 - كوهها در تسخير او بودند و با او صبح و شام تسبيح خدا مىگفتند.
6 - پرندگان در تسبيح خدا با او هم آواز مىشدند.
7 - آنها نه تنها در آغاز كار بلكه در همه احوال، با تسبيح او هماهنگ مىشدند.
8 - داشتن حكومت استوار و مقتدرانه.
9- علم و دانش سرشار كه مايه بركات است.
10 - منطقى گويا، و بيانى لطيف و شيوا.
خداوند گاهى او را به عنوان نِعمَ العَبدِ نيكوترين بنده و زمانى او را به عنوان خليفه خود، و نيز به داشتن امتياز و فضايل علم و حكمت معرفى كرده، و نزول كتاب اخلاقى و مهم زبور را بر او، برشمردهاو را با عالىترين خصلتها ستوده است.
كتاب زبور مشتمل بر نصايح و مناجات و امور اخلاقى است، مزامير زبور در كتاب عهدين، مشتمل بر 150 فصل است كه هر كدام به نام مزمور ناميده شده و سراسر آن به شكل اندرز، دعا و مناجات است.
ورود ناگهانى دو نفر شاكى نزد داوود عليهالسلام و داورى او
حضرت داوود عليهالسلام براى آن كه از گزند دشمن محفوظ بماند، پاسداران بسيار داشت، روزى در يكى از اطاقهاى قصر خود كه طبقه بالا بود و همواره در آن جا عبادت مىكرد و آن را محراب خود قرار داده بود و مشغول عبادت بود، ناگهان دو نفر بدون مقدمه و اجازه، سراسيمه از راه غير عادى، بالا رفتند و به حضور او رسيدند.
داوود عليهالسلام از مشاهده آنها وحشت كرد، زيرا فكر مىكرد قصد سويى دارند، ولى آنها بى درنگ به داوود گفتند: نترس، ما دو نفر شاكى هستيم، و براى داورى نزد تو آمدهايم.
آنها به داوود عليهالسلام مجال ندادند كه بپرسد: چرا از راه غير معمولى وارد شديد بى درنگ يكى از آنها شكايت خود را چنين مطرح كرد: اين شخص برادر من است. نود و نُه ميش دارد، و من يك ميش بيشتر ندارم، در عين حال اصرار دارد كه همين يك ميش را به او واگذار كنم، و در سخن بر من چيره شده و مرا در بن بست قرار داده است.
داوود عليهالسلام بى درنگ به شاكى گفت: قطعا برادرت با اين ادعا بر تو ستم نموده است و اين حادثه تازگى ندارد، بسيارى از دوستان نسبت به يكديگر ستم مىكنند، مگر آنها كه ايمان آورده و داراى عمل صالح هستند.
طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع شدند و رفتند، و اصل قضاوت داوود عليهالسلام نيز مطابق واقع بود، ولى داوود عليهالسلام در قضاوت عجله كرد، زيرا بى آن كه سخن شاكى ديگر را بشنود، بر ضد او داورى نمود، گرچه داوريش حق بود.
از اين رو بى درنگ متوجه شتابزدگى و ترك اولىِ خود شد و توبه و استغفار نمود بو به سجده افتاد و بازگشت به خدا نمود.
خداوند از لطف خود او را بخشيدو از اين ماجرا اين درس به انسانهاى داور داده شد كه در داورى خود عجله نكنند، تا حق كسى پايمال نشود.
مطابق روايتى كه از امام رضا عليهالسلام نقل شده؛ فرمود: آن دو نفر دو فرشته به صورت انسان بودند كه به عنوان شكايت از همديگر، نزد داوود عليهماالسلام آمدند، و اين حادثه از اين جهت بود كه روزى داوود عليهالسلام در ذهن خود گمان كرد كه خداوند در آن عصر كسى را عالمتر از او نيافريده، اين حالت نفسانى [كه يك نوع غرور و ترك اولى است ]موجب شد آن دو فرشته از سوى خدا نزد داوود عليهالسلام بيايند. داوود در قضاوت عجله كرد، از مدعى بيّنه (دو شاهد عادل) نخواست، و از منكر چيزى نپرسيد، سپس متوجه اشتباه خود شده و توبه نمود. و فهميد كه آگاهتر از او در جهان وجود ندارد و به اين ترتيب به اشتباه بودن تفكر خود پى برد و خود را اصلاح كرد.
سنت شكنى و ازدواج داوود عليهالسلام با زن بيوه
از عصر حضرت آدم عليهالسلام تا زمان داوود عليهالسلام بين مردم سنت شده بود كه اگر زنى همسرش كشته مىشد يا مىمرد، بلاتكليف مىماند و حق نداشت با كسى ازدواج كند.
خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: كه اين سنت غلط را بشكن، و به مردم بگو: ازدواج با زنان بيوه جايز است.
پس از اين دستور الهى، داوود عليهالسلام نخستين فردى بود كه به اين سنت شكنى اقدام نمود و با زنى كه همسرش به نام اوريا كشته شده بود، پس از به سر آمدن عِدّه، ازدواج كرد.
چون داوود عليهالسلام به عنوان نخستين نفر اين كار را كرد، عدهاى از مردم بهانه گير، از اين كار رنجيده خاطر شدندو در اين رابطه به شايعهپراكنى پرداختند. و بعضى نسبتهاى ناروا را به ساحت مقدس داوود عليهالسلام دادند كه در تورات آمده و به راستى شرم آور و نابخردانه است.
عطاهاى بزرگ خدا به داوود عليهالسلام
خداوند در آيات 10 تا 11 سوره سبأ پس از ذكر موهبت وسيع خود به داوود عليهالسلام كه نشانگر مواهب بسيار معنوى و مادى به داوود عليهالسلام است، سه عطيه بزرگ الهى را نام مىبرد كه خداوند به حضرت داوود عليهالسلام داد:
1 - خداوند به كوهها فرمان داد كه با داوود عليهالسلام (هنگام تسبيح) همصدا و هم آواز شوند.
2 - به پرندگان فرمان داد كه با داوود عليهالسلام (هنگام ذكر خدا) همصدا و هم آواز گردند.
3 - خداوند آهن را براى داوود عليهالسلام نرم كرد و به او دستور داد كه با آهن زرههاى كامل و فراخ بسازد، و حلقههاى آن را به اندازه و متناسب كند.
وقتى كه حضرت داوود عليهالسلام تسبيح خدا مىنمود، كوهها و پرندگان صداى دلنشين و شيواى او را مىشنيدند و با او در ذكر خدا هم آهنگ مىشدند.
امام صادق عليهالسلام در اين راستا فرمود: هنگامى كه داوود عليهالسلام به سوى صحرا و بيابان حركت مىكرد، و آيات كتاب زبور را (كه غالباً به صورت مناجات بود) مىخواند، هيچ كوه و سنگ و پرندهاى نبود مگر اين كه با او همصدا مىشدند آرى، آنها با شعورى كه داشتند تحت تأثير مناجاتهاى اثربخش داوود عليهالسلام قرار مىگرفتند و همنوا با او دل به خدا مىبستند.
او مناجاتهاى كتاب زبور را با آن صداى خوش در محرابش مىخواند. پرندگان آن چنان مجذوب آن صدا مىشدند كه از هوا مىآمدند و بر روى داوود عليهالسلام مىافتادند، و حيوانات وحشى براى شنيدن آن، پيش مردم مىآمدند و از آنها نمىرميدند، زيرا همه، حواسشان غرق در لذت صداى داوود عليهالسلام مىشد.
زهد و پارسايى داوود عليهالسلام
با اين كه داوود عليهالسلام داراى حكومت و امكانات وسيع بود، همواره به طور ساده مىزيست، و حريم پارسايى را رعايت مىكرد، حضرت على عليهالسلام در يكى از خطبههايش از پارسايى داوود عليهالسلام ياد كرده و مىفرمايد: او صاحب صداى خوش، و خواننده بهشت است، با دست خود زنبيلهايى از ليف خرما مىبافت و به همنشينان مىفرمود: كداميك از شما در فروش اين زنبيلها مرا كمك مىكند؟ او از پول آن زنبيلها نان جوين تهيه مىكرد و مىخورد.
زرهبافى حضرت داوود عليهالسلام
امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
نِعم العَبدُ اَنتَ الّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَيتَ المالِ؛
تو نيكو بندهاى هستى، جز اين كه هزينه زندگى خود را از بيت المال تأمين مىكنى.
حضرت داوود عليهالسلام چهل روز گريه كرد، و از خداوند خواست كه وسيلهاى براى او فراهم سازد كه از بيت المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن يك زره مىساخت، و آن را مىفروخت، به طورى كه در سال 360 زره بافت، و از بيت المال بى نياز گرديد.
آرى، قبل از آن عصر، جنگجويان وقتى به جنگ مىرفتند، لباسهاى آهنى مىپوشيدند كه پوشيدن اين لباسها به خاطر سنگينى و انعطافناپذيرى، بسيار دشوار و خسته كننده بود.
داوود عليهالسلام كه به مسأله جهاد و دفاع، اهميت بسيار مىداد، در اين فكر بود كه وسيله دفاعى رزمندگان در عين اين كه آنها را حفظ مىكند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همين مطلب را از خداوند خواست.
خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوود عليهالسلام نرم كرد، و از اين موهبت كمال استفاده را در زرهسازى نمود.
روايت شده: روزى حضرت لقمان عليهالسلام نزد داوود عليهالسلام آمد، او مشغول درست كردن نخستين زره بود، لقمان سكوت كرد و چيزى نگفت، همچنان تماشا مىكرد و مىديد داوود عليهالسلام از آهن مقدارى مىگيرد و با آن مفتولهاى باريك مىسازد، و آن مفتولها را داخل هم مىگذارد... لقمان همچنان منتظر بود ببيند كه داوود عليهالسلام چه مىسازد؟!
تا اين كه داوود عليهالسلام يك زره را به طور كامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشيد و گفت: به راستى چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ است.
لقمان با صبر و تحمل بدون سخن گفتن دريافت كه داوود عليهالسلام چه چيزى مىبافته است، گفت: الصَّمتُ حِكمَة وَ قليل فاعِلُهُ؛ خاموشى حكمت است، ولى افراد خاموش اندكند.
جلال الدين مولانا در كتاب مثنوى مىگويد: لقمان وقتى كه ديد داوود عليهالسلام لباسى با حلقههاى آهن مىبافد تعجب كرد، مىخواست بپرسد، با خود گفت: خاموشى و تحمل بهتر است انسان در پرتو تحمل زودتر به مقصود مىرسد.
سرانجام بافتن آن تمام شد و داوود عليهالسلام آن را پوشيد و به لقمان گفت: اين زره لباس نيكويى براى جنگ است. لقمان گفت: صبر نيز يار و پناه خوب، و برطرفكننده اندوه است:
گفت لقمان صبر هم نيكو دمى است |
كو پناه و دافع هر جا غمى است | |
صد هزاران كيميا حق آفريد |
كيميايى همچو صبر آدم نديد | |
صبر گنج است اى برادر صبر كن |
تا شفا يابى تو زين رنج كهن |
سعدى در گلستان مىگويد:
چو لقمان ديد كاندر دست داوود عليهالسلام |
همى آهن به معجز موم گردد | |
نپرسيدش چه مىسازى كه دانست |
كه بى پرسيدنش معلوم گردد |
گزينش داورىِ بهتر
گله گوسفندى شبانه وارد تاكستانى شدند، و برگها و خوشههاى انگور آن تاكستان را خوردند. صاحب باغ از حادثه با خبر شد و صاحب گوسفند را نزد حضرت داوود عليهالسلام آورد، و از او شكايت نمود، و از حضرت داوود عليهالسلام خواست تا در اين مورد داورى كند.
حضرت داوود عليهالسلام پس از بررسى چنين فهميد كه قيمت در آمد آن باغ كه به وسيله گوسفندان نابود شده به اندازه قيمت آن گوسفندان است، از اين رو چنين قضاوت كرد كه: گوسفندان بايد به صاحب باغ سپرده شوند.
حضرت سليمان فرزند داوود عليهالسلام كه در آن هنگام خردسال بود، در آن جا حضور داشت و به پدر گفت: اى پيامبر بزرگ خدا! اين قضاوت را تغيير ده و تعديل كن.
داوود عليهالسلام گفت: چگونه؟
سليمان عليهالسلام گفت: گوسفندان را به صاحب باغ تحويل بده تا از منافع آنها (از شير و پشمشان) استفاده كند، و باغ را به صاحب گوسفندان تحويل بده، تا در اصلاح آن بكوشد، وقتى كه باغ به حال اول بازگشت، آن را به صاحبش تحويل بده، و در همان وقت، گوسفندان را نيز به صاحبش بسپار.
هر دو قضاوت صحيح و عادلانه بود، ولى نظر به اين كه در مقام اجرا، قضاوت سليمان عليهالسلام دقيقتر اجرا مىشد، و به طور تدريج بود و زندگى هر دو نفر (صاحب باغ و صاحب گوسفند) پس از مدتى سامان مىيافت، قضاوت سليمان از سوى خداوند انتخاب گرديد، البته قضاوت سليمان عليهالسلام را خداوند به او تفهيم نمودو در ضمن، به وجود آمدن ماجرا به اين صورت، براى آن بود كه وصى حضرت داوود عليهالسلام در ميان فرزندانش معرفى گردد، كه سليمان است نه غير او. براى روشن شدن مطلب نظر شما را به داستان زير كه تكميل كننده اين داستان است و از امام صادق عليهالسلام نقل شده، جلب مىكنم:
خلافت و حكومت داوود عليهالسلام بر روى زمين
از ويژگىهاى حضرت داوود عليهالسلام و پسرش سليمان عليهالسلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آنها داد.
و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بىبازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است.
پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مىديدند، به تشكيل حكومت اقدام مىنمودند.
حضرت داوود عليهالسلام سپس پسرش سليمان عليهالسلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آنها را حاكم مردم نمود.
يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛
اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.
نيز مىفرمايد:
وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛
و حكومت داوود عليهالسلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.
حضرت سليمان عليهالسلام پس از داوود عليهالسلام وارث حكومت پدر شدو آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستانهاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)
عمر طولانى براى جوان به خاطر داوود عليهالسلام
روزى حضرت داوود عليهالسلام در خانهاش نشسته بود، جوانى پريشانحال و فقير نيز در نزد او نشسته بود، اين جوان بسيار به محضر داوود عليهالسلام مىآمد و سكوت طولانى داشت. روزى عزرائيل به حضور داوود عليهالسلام آمد و با نگاه عميق به آن جوان نگريست، داوود عليهالسلام به عزرائيل گفت: به اين جوان مىنگرى؟
عزرائيل: آرى، من مأمور شدهام تا سرِ هفته روح اين جوان را قبض كنم.
دل حضرت داوود عليهالسلام به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: اى جوان آيا همسر دارى؟ جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نكردهام.
داوود عليهالسلام به او فرمود: نزد فلان شخصيت (كه از رجال معروف و بزرگ بنى اسرائيل بود) برو، و به او بگو: داوود عليهالسلام به تو امر مىكند كه دخترت را به همسر من گردانى، سپس شب با او ازدواج كن و كنار همسرت باش، و هر چه هزينه زندگى لازم است از اين جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به اين جا نزد من بيا.
پيام داوود عليهالسلام موجب شد كه آن شخصيت دخترش را همسر آن جوان نمايد، و آن جوان به دستور حضرت داوود عليهالسلام عمل كرد، و پس از هفت روز نزد داوود عليهالسلام آمد.
داوود عليهالسلام از او پرسيد: اى جوان! اين ايام چگونه بر تو گذشت؟
جوان، بسيار به من خوش گذشت كه سابقه نداشت.
داوود عليهالسلام: بنشين. او نشست و مجلس طول نكشيد ولى عزرائيل به سراغ آن جوان نيامد، داوود عليهالسلام به او گفت: برخيز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به اينجا بيا.
جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوود عليهالسلام آمد و در محضرش نشست.
باز براى بار سوم به دستور داوود عليهالسلام هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوود عليهالسلام آمد و در محضرش نشست. در اين هنگام عزرائيل آمد، داوود عليهالسلام به عزرائيل فرمود: تو بنا بود پس از يك هفته براى قبض روح اين جوان به اين جا بيايى، چرا نيامدى و پس از سه هفته آمدى؟
عزرائيل گفت:
يا داوُود! اءنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَة؛
اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به اين جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تاخير انداخت.
همنشينى بانوى صبور با داوود عليهالسلام در بهشت
روزى خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد: نزد خلاده دختر اوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشين تو در بهشت است.
داوود عليهالسلام به اين دستور عمل كرد و به درِ خانه خلاده آمد و درِ خانه را كوبيد، خلاده پشت در آمد و همين كه در را باز كرد چشمش به داوود عليهالسلام افتاد، عرض كرد: آيا از سوى خدا درباره من چيزى نازل شده است كه براى ابلاغ خبر آن به اينجا آمدهاى؟
داوود عليهالسلام: آرى.
خلاده: آن چيست؟
داوود: خداوند به من وحى كرد و فرمود: تو همنشين من در بهشت هستى.
خلاده: گويا مرا عوضى گرفتهاى، او من نيستم بلكه همنام من است؟
داوود: خير، او قطعا تو هستى.
خلاده: اى پيامبر خدا به تو دروغ نمىگويم، سوگند به خدا من چيزى در خود نمىبينم كه چنين لياقتى يافته باشم و همنشين تو در بهشت شوم.
داوود: از امور باطنى خود اندكى با من صحبت كن تا بدانم چگونه است؟
خلاده: من يك حالتى دارم كه هر دردى بر من وارد شود، و هر زيان و نياز و گرسنگى به من برسد، هرگونه باشد بر آن صبر مىكنم و از خدا رفع آن را نمىخواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آن چه را جانان پسندد) و جاى آن دردها و زيانها، عوضى از خدا نمىخواهم، بلكه شكر و سپاس آنها را به جا مىآورم.
داوود عليهالسلام راز مطلب را دريافت و به او فرمود:
فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ؛
تو به خاطر همين خصلتها به آن مقام رسيدهاى.
امام صادق عليهالسلام پس از نقل اين ماجرا فرمود:
وَ هذا دِينُ اللهِ الَّذِى ارتَضاهُ للصَّالِحينَ؛
و اين همان دين خدا است كه آن را براى شايستگان پسنديده است.
نمونهاى از عدالت و احسان خدا
در روايات آمده: بانويى فقير و بىنوا در عصر حضرت داوود عليهالسلام زندگى مىكرد. با اندك پولى كه داشت هر روز (يا هر چند روز) اندكى پشم و پنبه مىخريد و به كلاف نخ تبديل مىنمود و سپس آن را مىفروخت و به اين وسيله معاش ساده زندگى خود و بچههايش را تأمين مىكرد. يك روز پس از زحمات بسيار و تهيه كلاف، آن را براى فروش به بازار مىبرد. ناگهان، كلاغى با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد.
بانوى بينوا بسيار ناراحت شد، سراسيمه نزد حضرت داوود عليهالسلام آمد و پس از بيان ماجراى سخت زندگى خود و ربودن كلافش از ناحيه كلاغ، عرض كرد: عدالت خدا در كجاست؟...
حضرت داوود عليهالسلام به او فرمود: كنار بنشين تا درباره تو قضاوت كنم.
اين از يك سو، از سوى ديگر گروهى در ميان كشتى از دريا عبور مىكردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات يافتند هزار دينار به فقير بدهند. خداوند به آنها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو بربايد و به درون كشتى بيندازد و سرنشينان به وسيله آن كلاف، تخته كشتى را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آنها از كلاف استفاده نموده و نجات يافتند.
وقتى كه به ساحل رسيدند به محضر حضرت داوود عليهالسلام براى اداى نذر آمدند، هزار دينار خود را به حضرت داوود عليهالسلام دادند و ماجراى نجات خود را شرح دادند.
حضرت داوود عليهالسلام حكمت و عدالت و احسان خداوند را براى آن بانو بيان كرد، و آن هزار دينار را به او داد، آن زن در حالى كه بسيار خشنود بود، دريافت كه عادلتر و احسان بخشتر از خداوند كسى نيست.
مكافات عمل ناموسى
عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. مردى شهوتپرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان مىرفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مىنمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مىآيى مرد بيگانهاى نزد همسر تو مىرود.
آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى همبستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليهالسلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است.
داوود: آن بلا چيست؟
مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم همبستر شده است.
خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار مىكنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر |
اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى |
تصديق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائيل
عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بسيار عبادت مىكرد به گونهاى كه حضرت داوود عليهالسلام از آن همه توفيق او شگفت زده شد، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: از عبادتهاى آن عابد تعجب نكن او رياكار و خودنما است.
مدتى گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعى نزد داوود عليهالسلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنيا رفته است.
داوود عليهالسلام فرمود: جنازهاش را ببريد و به خاك بسپاريد.
اين موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائيل شد كه چرا داوود عليهالسلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خير نديدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوود عليهالسلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او رياكار است]
خداوند فرمود: اگر او چنين بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خير از او نديدهاند، گواهى آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مىدانستم پوشاندم.
[شايد راز بخشش خداوند از اين رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمىكرد. و به گونهاى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمدارى نموده بود كه خداوند رضايت آنها را موجب عفو قرار داد]
عذاب قانونشكنان و تماشاچيان
يكى از داستانهاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آيه 163 تا آيه 165 بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينهها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است:
عصر پيامبرى حضرت داوود عليهالسلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مىكردند، خداوند آنها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مىكردند كنار دريا ظاهر مىشدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مىرفتند.
دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچهها و جدولهايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهىها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچهها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آنها كنند و همين نقشه عملى شد.
با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مىگرديد و ثروت سرشارى را از اين راه به دست مىآوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مىكردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آنها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مىكردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مىگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛
چرا قومى را كه خدا هلاكشان مىكند يا عذاب بر آنها نازل مىكند، پند مىدهيد؟
نهىكنندگان در پاسخ مىگفتند: ما اين قوم را پند مىدهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفهاش را انجام نداده و معذور نيست؟)
كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر مىكردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آنها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آنها باشيم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينهها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد مىشد و نه كسى از شهر بيرون مىآمد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قريه آمدند و از ديوار بالا رفتند، ناگاه ديدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزينهها مسخ شدهاند، و همه آنها بعد از سه روز هلاك شدند.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: هم آنان كه اين حيله را كردند و هم آنان كه در برابر اين قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات يافتند. آرى اين است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را مىبينند ولى تماشا كرده و بى تفاوت مىمانند.
نكته قابل توجه در اين داستان اين كه: در ميان حيوانات، ميمون و بوزينه به حيله گرى و بى ارادگى و تقليد كوركورانه و متابعت بدون قيد و شرط، معروف است، و هيچ ملتى استعمارزده و ذليل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقليد بى قيد و شرط، در حقيقت آنچه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به اين سيه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و ميمون صفتى آنها بود، گروهى همچون ميمون (كه گاهى حيله مىكند) از راه حيله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى مىكنند و گروهى ديگر باز همچون ميمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آنها فرمود:
كُونوا قِرَدَة خاسِئينَ؛
بشويد بوزينگان خوارشده.
امام سجاد عليهالسلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از ديوار قلعه ايله بالا رفتند ديدن همه اهل قريه از زن و مرد، ميمون شدهاند. اهالى روستاهاى خويشان و دوستان خود را مىشناختند، نزد آنها رفته و از تك تك آنها مىپرسيدند آيا تو فلانى نيست؟ او گريه مىكرد و با سرش اشاره مىنمود و مىگفت: آرى، همانم. آنها سه روز همين گونه ماندند، روز سوم طوفان شديدى برخاست همه آنها را به دريا افكند و به اين ترتيب همه آنها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسيد.
ويژگىهاى همسايه داوود عليهالسلام در بهشت
روزى داوود عليهالسلام عرض كرد: خدايا همسايه من در بهشت كيست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت يونس است.
داوود عليهالسلام از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سليمان عليهالسلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به ديدن متّى رفتند.
پس از ورود به خانه متّى، ديد خانه او بسيار ساده و با حصير ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسيد: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن هيزم به بيابان رفته است. داوود و سليمان صبر كردند تا متى آمد، ديدند پشتهاى از هيزم بر پشت گرفته است و پس از رسيدن هيزم را به زمين گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كيست كه اين مال حلال را به درهمى از حلال از من خريدارى نمايد؟
داوود و سليمان عليهماالسلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آنها را به خانه برد. مقدارى گندم خريد و آسيا كرد، و در گودالى از سنگ خمير نمود. سپس آن را بر روى آتش نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ايشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آنها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمهاى كه به دهان مىگذاشت در آغاز آن بسمالله مىگفت و پس از خوردن آن اَلْحَمْدُلِلَّه را به زبان مىآورد. تا اين كه اندكى آب نوشيد و آن گاه گفت:
خدا را سپاس مىگويم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانيدى و آن همه نعمت را كه به من دادهاى به چه كسى ديگرى دادى؟ زيرا گوش، چشم و دستها و همه اعضايم سالم است، و به من نيرو بخشيدى تا به كندن هيزم بپردازم و آن را بياورم و بفروشم، هيزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشيدهام، كسى را فرستادى تا آن را از من خريدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهيه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشتهام، و برايش زحمت نكشيدهام، و سنگى را در اختيار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختيار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويم كنم، حمد و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد.
داوود عليهالسلام به سليمان عليهالسلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنين بندهاى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زيرا بندهاى شاكرتر از متّى نديدهام.
گفتگوى خدا با داوود عليهالسلام
خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مىنگرم؟
داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
خداوند چرا تو را خاموش مىنگرم؟
داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
خداوند چرا تو را آن گونه مىنگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
خداوند چرا تو را فقير مىنگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كردهام؟
داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن مىنگرم؟
داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مىدهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مىشوى.
هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است
روزى حضرت داوود عليهالسلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مىكرد. مىخواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مىروى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.
خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مىكنم.
داوود عليهالسلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آنها مشغول شد.
داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات
مراسم عرفات بود. حاجىها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليهالسلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مىگويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مىماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مىشنوم، آيا گمان مىكنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟
پايان عمر داوود عليهالسلام
حضرت داوود عليهالسلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مىرسيد همه درها را قفل مىكرد، و كليدهاى آنها را نزد داوود عليهالسلام مىآورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟
او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد مىگردم. داوود عليهالسلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟ چرا قبلا پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟
عزرائيل گفت: من قبلا پيامهاى بسيار براى تو فرستادم.
داوود عليهالسلام گفت: آن پيامها را چه كسى براى من آورد؟
عزرائيل گفت: پدرت، برادرت، همسايهات و آشنايانت كجا رفتند؟
داوود عليهالسلام گفت: همه مردند.
عزرائيل گفت: آنها پيام رسانهاى من به سوى تو بودند كه تو نيز مىميرى همان گونه كه آنها مردند.
سپس عزرائيل جان داوود عليهالسلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آنها، يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليهالسلام حكومت و مقام علم و نبوت داوود عليهالسلام را به ارث برد.