loading...
حسن محمدی
آخرین ارسال های انجمن
حسن محمدی بازدید : 210 یکشنبه 10 آذر 1392 نظرات (0)

ميثم تمار گفت : من در خدمت مولايم اميرالمؤ منين (ع ) بودم كه جوانى داخل شد و در وسط جماعت مسلمين نشست . چون على (ع ) از بيان احكام فراغت يافت ، پسر جوان برخاست و گفت : اى ابوتراب من فرستاده اى هستم به جانب تو با رسالتى كه كوه ها را به شدت مى لرزاند، از سوى مردى كه كتاب خدا را از اول تا آخر حفظ كرده است و علم قضاوت ها و احكام را مى داند و او از تو در كلام سخنورتر و براى اين مقام سزاوارتر است .
پس براى جواب آماده شو و با كلام ناروا سخنت را آرايش نده . غضب در چهره اميرالمؤ منين (ع ) آشكار شد و به عمار فرمود: سوار شترت شو و در ميان قبايل كوفه بگرد و بگو دعوت على (ع ) را اجابت كنيد تا حق را از باطل و حلال را از حرام و درست را از نادرست بشناسيد.


عمار بر شتر سوار شد. طولى نكشيد كه سيل جمعيت به راه افتاد (گويى صحنه قيامت برپا شده است )، همان طور كه خداوند در قرآن مى فرمايد: (ما ينظرون الا صيحة واحدة - الى قوله - فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون ) (يس ، 51 - 49). پس مسجد مملو از جمعيت شد و مردم به آن جا هجوم آوردند، مانند هجوم ملخ ‌ها به علف هاى تازه در ايام سرسبزيش ، پس عالم صاحب حسن و جمال و شير بيشه شجاعت كه منزه از هر گونه شركى است برخاست و بر فراز منبر رفت ، و با سرفه اى سينه را صاف كرد. تمامى مردم كه در مسجد جامع كوفه بودند، ساكت شدند. آن گاه فرمود: خدا بيامرزد كسى را كه بشنود و حفظ كند. اى مردم چه كسى گمان مى كند كه اميرالمؤ منين (ع ) است ؟ به خدا قسم امام ، امام نخواهد بود، مگر اين كه مرده را زنده بكند يا از آسمان باران بفرستد يا چيزى مانند اينها، كه ديگران از انجام آن عاجز باشند. در ميان شما كسانى هستند كه مى دانند من نشانه پاينده و كلمه تامه و حجت بالغه هستم . همانا معاويه ، جاهلى از جاهلان عرب را به سوى من فرستاده است كه با گستاخى سخنش را گفت و شما مى دانيد اگر من بخواهم استخوان هايش را خرد مى كنم و زمين را در زير پايش مى شكافم و او را در آن فرو مى برم لكن (تحمل مى كنم ، زيرا) تحمل جاهل ، صدقه است .
سپس خداى را حمد كرد و ثناى او را گفت و بر پيامبر درود فرستاد و با دستش به آسمان اشاره فرمود. پس پاره ابرى جلو آمد و پاره ابر ديگرى اوج گرفت و از آن صدايى شنيديم كه مى گفت : (سلام بر تو اى اميرالمؤ منين و اى سيد اوصياء و اى پيشواى متقين و اى فريادرس فرياد خواهان و اى گنج مساكين و اى ملجاء و ماءواى راغبان ). حضرت به تكه ابر اشاره فرمود، نزديك شد. ميثم گفت : (مردم را ديدم كه (از مشاهده اين واقعه ) از خود بى خود شده بودند. پس پا فرا نهاده و سوار آن ابر گرديد و به عمار فرمود: با من سوار شو و بگو: (به نام خدا هنگام راه افتادنش و هنگام لنگر انداختنش ). عمار سوار شد و هر دو از ديدگان ما پنهان شدند. مدتى گذشت ، پاره ابر برگشت ، به طورى كه بر مسجد جامع كوفه سايه انداخت . من نگاه كردم ، ديدم كه مولايم بر مسند قضاوت نشسته و عمار مقابل روى اوست و مردمى دور او حلقه زده اند. سپس حضرت بر فراز منبر تشريف فرما شد و به ايراد خطبه معروف شقشقيه پرداخت .
چون خطبه را به پايان رساند، مردم مضطرب شدند و سخنان گوناگونى در مورد آن جناب گفتند: بعضى از آنها را، خداوند ايمان و يقين افزود و بعضى را كفر و طغيان . عمار گفت : ابر، ما را در هوا به پرواز در آورد تا اين كه پس از مدت اندكى بر شهر بزرگى مشرف شديم ، شهر بزرگى كه اطراف آن را درختان و رودخانه ها احاطه كرده بود. ابر در آن جا پايين آمد و ما (خودمان را) در شهر بزرگى يافتيم كه مردم آن به زبان غير عربى سخن مى گفتند. پس ‍ اطراف اميرالمؤ منين (ع ) جمع شدند و به او پناه آوردند. حضرت آنان را پند داد و به زبان و لغت خود آنان اندرزشان داد. سپس فرمود: اى عمار سوار شو. آن چه فرمود، اطاعت كردم و به مسجد جامع كوفه رسيديم . سپس ‍ فرمود: اى عمار آيا شهرى را كه در آن بودى مى شناسى ؟ گفتم : خدا و رسولش و ولى او داناترند. فرمود: ما در جزيره هفتم چين بوديم . همان طور كه ديدى ، خطبه خواندم . همانا خداوند و رسولش را به سوى همه مردم فرستاد و بر پيامبر است كه مردم را دعوت كند و مؤ منان آن ها را به صراط مستقيم راهنمايى نمايد. به خاطر آن (نعمتى ) كه تو را به آن سزاور نمودم ، شكرگزارى كن و از نااهلان پنهان دار. به راستى كه براى خداوند، در ميان خلقش الطاف پنهانى دارد كه آن را جز او و پيامبر برگزيده اش كس ديگرى نمى داند.
بعضى گفتند: اى اميرالمؤ منين ، خداوند به تو اين قدرت آشكار را عطا كرده است ؛ با اين حال ، چرا براى جنگ با معاويه مردم را به قيام وا مى دارى ؟
فرمود: خداوند آنها را در اثر جهاد با كفار و منافقين و ناكثين و قاسطين و مارقين به بندگى فراخوانده . به خدا قسم اگر بخواهم ، اين دست كوتاهم را در اين سرزمين پهناور شما دراز مى كنم و با آن در شام بر سينه معاويه مى كوبم و از ريشش خواهم كند. پس دستش را دراز كرد و برگرداند و در آن موهاى زيادى بود. مردم تعجب كردند، ولى بعد از اين واقعه ، خبر رسيد كه معاويه در همان روز كه اميرالمؤ منين (ع ) دست دراز كرده بود، از تختش ‍ افتاده و غش كرده و سپس به هوش آمده در حالى كه مقدارى از موهاى شارب و ريشش كنده شده است .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سایتی با امکانات بروز - با آپدیت هفتگی - با تبادل اطلاعات و آماده برای تبادل اطلاعات در مورد صنعت لبنیات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    این سایت تا چه حد انتظارات شما رو برآورده کرده؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2970
  • کل نظرات : 86
  • افراد آنلاین : 37
  • تعداد اعضا : 288
  • آی پی امروز : 428
  • آی پی دیروز : 150
  • بازدید امروز : 821
  • باردید دیروز : 370
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,191
  • بازدید ماه : 7,776
  • بازدید سال : 94,689
  • بازدید کلی : 2,309,451
  • کدهای اختصاصی


    ختم صلوات

    ابزار نمایش اوقات شرعی

    وضعیت آب و هوا

    حديث تصادفی

    آیه الکرسی
    ترجمه آیه الکرسی
    خداست که معبودى جز او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبک او را فرو مى‌گیرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‌داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‌یابند. کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاى بزرگ. * در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست. * خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‌اند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‌برد. و [لى‌] کسانى که کفر ورزیده‌اند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مى‌برند. آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند