loading...
حسن محمدی
آخرین ارسال های انجمن
حسن محمدی بازدید : 259 جمعه 25 مرداد 1392 نظرات (0)

شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و مسلمان شد، پس از مدتى به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه من قبول است ؟.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند توبه پذير مهربان است .
او گفت : گناه من بسيار بزرگ است !
پيامبر فرمود: واى بر تو، عفو و بخشش خدا بزرگتر است ، حال بگو بدانم گناهت چيست ؟
او عرض كرد: من به يك مسافرت طولانى رفتم ، همسرم باردار بود، پس از چهار سال به خانه برگشتم ، همسرم به استقبال من آمد، و پس از احوال پرسى ديدم در خانه ما دختركى رفت و آمد مى كند، به همسرم گفتم : اين دخترك كيست ؟ (از ترس اينكه او را نكشم ) گفت : دختر همسايه است ، با خود گفتم لابد پس از ساعتى مى رود، ولى ديدم او همچنان در خانه من است و همسرم او را پنهان مى كند، به همسرم گفتم : راستش را بگو اين دخترك كيست ؟
گفت : يادت هست كه وقتى مسافرت رفتى من باردار بودم ، اين دخترك نتيجه همان باردارى است و دختر تو است !
وقتى فهميدم كه دختر من است ، شب تا صبح ناراحت بودم ، كه با او چه كنم ، وجود او ننگ است ، سرانجام صبح زود از خواب بيدار شدم ، نزديك بستر دختر، رفته ديدم خوابيده ، او را بيدار كردم و به او گفتم با من بيا به نخلستان برويم ، بيل و كلنگ را برداشتم و براه افتادم ، او نيز به دنبال من مى آمد، وقتى به نخلستان رسيديم ، زمينى را در نظر گرفتم ، و به كندن گودالى مشغول شدم ، دخترك مرا كمك مى كرد و خاكها را بيرون مى ريخت ، وقتى كه گودال به وجود آمد، پاهاى دخترك را گرفتم و او را به گودال انداختم ...
(اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حلقه زد... و آن حضرت منقلب شد...)
سپس دست چپم را روى شانه او گذاشتم و به روى او با دست راست خاك مى ريختم ، او پابپا مى كرد و مى گفت : پدرم چه مى كنى ؟
به او اعتنا نكردم و همچنان به كارم ادامه دادم ، در اين ميان مقدارى خاك به ريش من پاشيد، او دست خود را دراز كرد و خاك ريشم را پاك نمود، در عين حال همچنان خاك بر سرش ريختم تا زير خاك ماند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه اشك چشمش را پاك مى كرد و گريه گلويش را گرفته بود، فرمود: اگر رحمت خدا بر غضبش پيشى نگرفته بود، هماندم انتقام آن دخترك بى گناه را از تو مى گرفت !

حسن محمدی بازدید : 289 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)
با من حرف بزن؛
پشت روزها و شب‏هاى مظلوميتت نشسته‏ام به انتظار اين‏كه حرف‏هايت را بشنوم. آمده‏ام به درگاه تو تا خاك گام‏هاى عنايت تو را به چشم بكشم. آمده‏ام تا بعد از چهارده قرن غربت، حكايت غريبى‏ات را برايم روايت كنى. مى‏دانم نه تو توان بيانش را بتمامه دارى و نه من شكيبايى شنيدنش را.
تو بر افلاك نشسته‏اى و حاملان عرش الهى قمريان شاخسار رحمت تواند!
و من بر خاك زانوان غم در آغوش به سوگ جراحت سرزمين كربلا نشسته‏ام.
انتظار شنيدن صداى تو را ندارم، امّا خوب مى‏دانم اگر بخواهى تك‏تك كلماتت كه از فراز سنگين و پرغصه‏اى از تاريخ حكايت مى‏كند بر قلب من حك مى‏شود.

حسن محمدی بازدید : 543 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)
كوچه باغ‏هاى تنگ و تاريك مدينه، زير نور بى‏رمق ماه، در هاله‏اى از تاريكى فرو رفته است. ديوارهاى گلى، با آن درهاى چوبى كه از شدت اشعه‏هاى خورشيد، رنگ باخته‏اند، چهره خسته و قديمى شهر را، جلوه خاصى بخشيده‏اند. شهر در بستر شگفت‏انگيز شب، به شهر مردگان مى‏ماند. تنها، گاه نجواى مرغى در دل نخلستان‏هاى اطراف مدينه، پيكر اين سكوتِ وهم‏انگيز را مى‏خَلَد.
در ميان اين كوچه‏هاى تنگ و تاريك، مردى خسته از گذر ايام، باكوله‏بارى از خاطره‏ها و تلخ‏كامى‏ها، اما استوار و مصمم، گام برمى‏دارد. درپى‏او، بانويى بر مركبى نشسته، خاموش و آرام، روان است. از دور مى‏پندارى سال‏هاى بى‏شمارى از بهار زندگى را پشت سر دارد. از نزديك به‏راحتى مى‏توان خطوط درهم رنج و غصه را در چهره‏اش خواند؛ اما برسراسر وجودش آميخته‏اى از بزرگى و عظمت سايه افكنده است. دوكودك زيبا و دلربا نيز آنان را همراهى مى‏كنند. در چشم‏هاى كوچك و درخشانشان، خواب لانه كرده است. به زحمت پيكر خود را به پيش مى‏رانند. دست در دست يكديگر دارند و مهربان و صميمى‏اند.
حسن محمدی بازدید : 260 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)

- دختر عزيز و دلبندم! بيا به آغوش من! مدت‏هاست كه چشم‏هاى ملتمسم انتظار مقدمت را مى‏كشند. بشتاب!
- پدر مهربانم! به خدا قسم! من به ديدار تو علاقه‏مندترم!(1)
فاطمه(س) آرام چشم‏هايش را گشود و لحظه‏اى به سقف خيره شد. پدرش بود كه او را به سوى خود خوانده بود. اما چه زيبا و فرح‏بخش! پيامبر(ص) را ديده بود كه در قصرى كه از دُرّ و مَرمَر سفيد ساخته شده بود و تمامى فضا را روشن كرده بود، انتظار او را مى‏كشيد. چهره‏اش بازشد. گويى روحى تازه در كالبدش دميده بودند. مدت‏ها بود كه طعم خوشحالى را نچشيده بود. دريافت كه در آستانه تولدى نوين قرار دارد و دفتر زندگانى غمبارش، تا چندى ديگر بسته خواهد شد. سخن پيامبر(ص) در آن لحظه‏هاى آخر كه فرموده بود:

حسن محمدی بازدید : 273 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)
«...هرگاه شاخ شيطان ظاهر شد؛ هر وقت افعى‏هاى پليد مشركين، دهان باز كردند؛ پيامبر(ص) برادرش على(ع) را در كام آنان افكند. او روگردان نمى‏شد تا آن‏كه دشمنان را سخت پشيمان كند و شراره آتش آنان را با ذوالفقارش سرد و خاموش. او كسى است كه از تلاش در راه خدا رنج‏ها ديده و هميشه در اجراى اوامر كوشيده است. نزديك‏ترين به رسولِ‏خداست و مولاى دوستان خدا، هميشه آماده و سخت‏كوش...»(1)
ديوارها مى‏لرزيد. به سقف مسجد نگاه كردم، خود را به‏زحمت روى ستون‏ها نگاه مى‏داشت. فرو نمى‏ريخت. شايد فكر مى‏كرد اين گوش‏هاى سنگى، اين بت‏هاى انسان نما، با شنيدن فرياد من، با شنيدن وصف تو، به سمت تو مى‏آيند، دستان بسته‏ات را باز مى‏كنند، دورت حلقه مى‏زنند، بر مصيبت پيامبر تسلّايت مى‏دهند، حكومت را -هر چند ارزشش براى تو از لنگه كفش وصله دار هم ناچيزتر است- اين امتداد رسالت پدرم را به تو مى‏سپارند....

حسن محمدی بازدید : 217 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)
چشمانش پر از ترس شد و نفسش در سينه حبس. دستش را فشردم. راستش من هم ترسيده بودم. دختر زبير هم. ولى او يك فرشته هفت‏ساله بود، فراتر از هفت آسمان صلابت. متوسل به اعماق چشمان او بوديم كه برفراز بيابان گم شده بود. صداى تو را كه شنيد، نفسش را آزاد كرد و مراشاد.
- «آرى، ابوسفيان! غلامت «اسود» را من به خاك سياه نشاندم. با اجازه كسى كه اجازه من دست اوست. چون مانع رفتنم شد.تو هم عبرت بگير و جانت را بردار و ببر، وگرنه تا لحظه ديگر تو هستى و شن‏هاى بيابان، كه به خونت رنگين شده...»(1)

حسن محمدی بازدید : 226 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)
- «امّ ملدم! اُخرجى عن رسول الله(ص)».
اين صداى تو بود. ديگر باورم مى‏شود كه تو بر بالينم نشسته‏اى و اين دستان توست كه روى سينه‏ام آيينه شفا مى‏كارد. پلك نمى‏زدم، تا تجسّم روشنت، زير چشمانم باقى بماند. گرمم بود و پيشانى‏ام غرق عرق. شميم صحابه در اتاق پيچيده بود و عطر زلال تو. همين كه لبهاى مليحت گشوده شد كه: «اى تب! بيرون شو از پيامبر خدا...» اصحاب به شهود شفاى من از دستان تو رسيدند و تب من به فنا پيوست.(1)
طبيب دردهاى پيغمبر(ص)!
نه. نه. تو خودت مرهم بودى. قربان دستانت! تو را دوست نمى‏دارد مگر مؤمن و دشمنى‏ات نمى‏كند الّا منافق.(2) تو را پروردگار عالميان، به بهانه رفع بلا از زمين آفريد؛ كه آسمان‏ها را از تصدّق سر تو بنا نهاد. آسمان نگهبان وسعت تو بود. روزى كه زير آبى بلندش خم شدى. كفش‏هايت را بيرون آوردى و به نماز وسيع خود اقتدا كردى. تو غرق در خدا شدى و ملائك مست حضورت شدند. آسمان زير چشمى به كفش‏هايت مى‏نگريست كه مدّت‏ها بود، به آن غبطه مى‏خورد.

حسن محمدی بازدید : 278 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)
«محّمد حنفيه» فرزند على‏بن ابى‏طالب(ع) است. البته مادر وى فاطمه(س) نيست. وى در جنگ جمل، علمدار لشكر بود. على(ع) به او فرمان حمله داد. محمد حنفيه حمله كرد، ولى دشمن با ضربات نيزه‏وتير جلو علمدار را گرفت. در نتيجه محمد از پيشروى بازماند.حضرت خود را به او رساند و فرمود: «از ضربات دشمن مترس، حمله كن.»
وى قدرى دوباره پيشروى كرد، ولى باز متوقف شد. على(ع) از ضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شد. نزديك او آمد و با قبضه شمشير به دوشش كوبيد و فرمود: «اين ضعف و ترس را از مادرت به‏ارث برده‏اى.»
يعنى من كه پدر تو هستم ترسى ندارم.(6)
رسول اكرم(ص) در مورد انتخاب همسر، كه نقش اساسى در تربيت فرزند دارد مى‏فرمايد: «موقع انتخاب همسر دقت كن كه فرزندت را در رحم چه شخصى مى‏خواهى قرار دهى.»

حسن محمدی بازدید : 241 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)
على(ع)در مورد شخصيت بزرگ و الهى خويش كه آن را مديون تربيت‏هاى نبى گرامى اسلام(ص) مى‏داند مى‏گويد: «شما قرابت مرا باپيغمبر(ص)و منزلت مخصوصى كه نزد آن حضرت داشتم به خوبى مى‏دانيد. طفل خردسالى بودم كه پيغمبر(ص) مرا در دامان خود مى‏نشاند، در آغوشم مى‏گرفت و به سينه خود مى‏چسباند. گاهى مرا در بستر خواب خود مى‏خوابانيد و از مودت، صورت به صورت من مى‏ساييد و مرا به استشمام بوى لطيف خود وا مى‏داشت. براى من هرروز از سجاياى اخلاقى خود، پرچمى مى‏افراشت و امر مى‏فرمود تااز رفتار وى پيروى كنم.»(4)
حضرت امام حسين(ع) در جواب «عبيدالله‏بن‏زياد» كه او را دعوت به سازش كرده بود فرمود: «دامن‏هاى پاكى كه مرا تربيت كرده‏اند، از پذيرش ذلّت ابا دارند.»

حسن محمدی بازدید : 488 جمعه 04 مرداد 1392 نظرات (0)
روزى على(ع) در منزل بود و فرزندانش عباس و زينب، كه آن‏زمان خردسال بودند، در دو طرف آن حضرت نشسته بودند. على(ع) به عباس فرمود: بگو يك.
- يك.
- بگو دو.
عباس عرض كرد: حيا مى‏كنم با زبانى كه يك گفته‏ام، دو بگويم.
على(ع) براى تشويق و تحسين وى، چشم‏هايش را بوسيد.
سپس حضرت به زينب كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود. زينب عرض كرد: پدر جان، آيا ما را دوست دارى؟
حضرت فرمود: بلى، فرزندان ما پاره‏هاى جگر ما هستند.
زينب گفت: «دو محبت در دل مردان با ايمان نمى‏گنجد: حب خدا و حب اولاد. ناچار بايد گفت: حب به ما شفقت و مهربانى است و محبت خالص مخصوص ذات لايزال الهى است.»
حضرت با شنيدن اين حرف به آن دو، مهر و عطوفت بيشترى مى‏فرمود و آنان را تحسين و تمجيد مى‏كرد.
رسول اكرم(ص) فرمود: «پدرى‏كه باگاه محبت‏آميز خود فرزند خويش را مسرور مى‏كند، خداوند به او اجر آزاد كردن بنده‏اى را عنايت مى‏فرمايد.»

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
سایتی با امکانات بروز - با آپدیت هفتگی - با تبادل اطلاعات و آماده برای تبادل اطلاعات در مورد صنعت لبنیات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    این سایت تا چه حد انتظارات شما رو برآورده کرده؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2970
  • کل نظرات : 86
  • افراد آنلاین : 83
  • تعداد اعضا : 288
  • آی پی امروز : 382
  • آی پی دیروز : 150
  • بازدید امروز : 714
  • باردید دیروز : 370
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,084
  • بازدید ماه : 7,669
  • بازدید سال : 94,582
  • بازدید کلی : 2,309,344
  • کدهای اختصاصی


    ختم صلوات

    ابزار نمایش اوقات شرعی

    وضعیت آب و هوا

    حديث تصادفی

    آیه الکرسی
    ترجمه آیه الکرسی
    خداست که معبودى جز او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبک او را فرو مى‌گیرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‌داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‌یابند. کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاى بزرگ. * در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست. * خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‌اند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‌برد. و [لى‌] کسانى که کفر ورزیده‌اند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مى‌برند. آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند