loading...
حسن محمدی
آخرین ارسال های انجمن
حسن محمدی بازدید : 313 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)


وارث امامت :
امام هشتم شيعيان جهان حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام چهل و ششمين بهار عمر شريف خويش را پشت سر گذاشته بود ليكن هنوز جهان به نور جمال نهمين ستاره تابناك آسمان ولايت و امامت منور نشده بود .
و اين موضوع باعث تشويش خاطر و نگرانى شيعيان شيفته ولايت از يك طرف و گستاخى معاندان امامت از سوى ديگر شده بود كه در طليعه سخن از هر كدام نمونه اى ذكر مى شود.
از كلثم بن عمرن روايت شده است كه گفت من به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : شما كه فرزند دوست دارى پس دعا كن تا خدا پسرى به تو مرحمت فرمايد.
حضرت رضا عليه السلام فرمود: فقط يك پسر به من نصيب مى شود كه او وارث امامت من خواهد بود(4).
حسن بن بشار واسطى گويد: حسن بن قيام صيرفى از من خواست كه از امام رضا عليه السلام براى او اجازه شرفيابى بگيرم و من اجازه گرفتم ، وقتى به محضر امام رسيد گفت : آيا تو امام هستى ؟
امام رضا عليه السلام فرمودند: بله
گفت : همانا من شهادت ميدهم كه تو امام نيستى .
امام به او فرمودند: تو از كجا مى دانى كه من امام نيستم ؟!


گفت : من از امام صادق نقل مى كنم كه ايشان فرمودند: امام عقيم نمى شود و تو به اين سن رسيده اى و پسر ندارى .
امام رضا عليه السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا من ترا شاهد مى گيرم كه چندى نمى گذرد مگر اينكه به من فرزندى روزى فرمايى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند همانطورى كه از ظلم و ستم پر شده .
حسين بن بشار گويد: ما وقت را محاسبه كرديم فاصله اين ماجرا و تولد امام نهم عليه السلام ماههاى باردارى بود(5).
ولادت :
حكيمه خاتون دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند كه : يك روز برادرم حضرت رضا عليه السلام مرا خواست و فرمود: امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود و لازم است كه تو در زمان ولادت حاضر باشى .
من در حضور حضرت رضا عليه السلام ماندم زمانيكه شب فرا رسيد آن بزرگوار مرا با خيزران و زنان قابله وارد اطاق و خود آن حضرت پس از آن كه چراغى براى ما روشن كرد از اطاق خارج شد و در را به روى ما بست .
زمانى كه درد زايمان بر سبيكه مادر آن حضرت عارض شد و ما او را در ميان طشت جاى داديم ، چراغ خاموش شد و خاموشى آن باعث اندوه ما گرديد.
در همين زمان بود كه نهمين خورشيد امامت طلوع كرد و در ميان طشت جاى گرفت پرده نازكى كه مثل جامه بود آن بزرگوار را فراگرفته بود، نورى از جمال حضرت جواد ساطع شد كه همه اطاق روشن گرديد و ما از چراغ بى نياز شديم .
من حضرت امام محمد تقى عليه السلام را در بر گرفته و در دامنم جاى دادم و آن پرده نازكى كه آن عزيز را احاطه كرده بود از صورت مبارك ايشان دور كردم ، در اين زمان حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام وارد اطاق گرديد و بعد از آنكه امام محمد تقى عليه السلام را در ميان لباسهاى پاك پيچيده بوديم از ما گرفت و آن برگزيده خدا را در ميان گهواره گذاشت و آن را به من سپرد و فرمود: از اين گهواره جدا مشو.
وقتى روز سوم ولادت آن حضرت فرا رسيد چشمان مبارك خود را به سوى آسمان گشود و پس از آنكه به طرف راست و چپ خود نگاه كرد فرمود:
اشهد ان لااله الالله و ان محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله من همينكه اين اعجاز از حضرت جواد عليه السلام مشاهده كردم به حضور امام رضا عليه السلام شتافته جريان را به عرض ايشان رساندم حضرت در جواب من فرمود: آن معجزاتى كه بعد از اين از امام جواد عليه السلام خواهى ديد بيش از اين است كه فعلا ديدى (6).
مسعودى درباره اين موضوع از حكيمه خواهر امام رضا عليه السلام چنين نقل مى كند:
حكيمه مى گويد: زمانيكه مادر ابى جعفر عليه السلام حامله شد به امام رضا عليه السلام نوشتم جاريه تو سبيكه حامله شده پس امام - در جوابم - نوشت او ساعت فلان از روز فلان از ماه فلان حامله شده پس زمانى كه او وضع حمل مى كند هفت روز ملازمش باشد. زمانيكه مادرش او را به دنيا آورد به زمين افتاد و گفت : اشهد ان لااله الالله و ان محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله .
و در روز سوم عطسه كرد و فرمود: الحمدلله صلى الله على محمد و على الائمة الراشدين .
((حالات امام رضا عليه السلام پس از ولادت امام نهم ))
وقتيكه حضرت جواد عليه السلام متولد شد امام رضا عليه السلام در تمام شب بالاى گهواره اش با آن حضرت گفتگو مى كرد و آن برگزيده خدا را نوازش مى فرمود.
پس از اين كه چند شب متوالى امام اين عمل را انجام ميداد كلثم بن عمران گويد به امام عرض كردم : فدايت شوم براى مردم قبل از ما نيز فرزندانى متولد مى شد آيا همه مردم فرزندان خود را اينطور عادت ميدادند؟
امام در جوابم فرمود:
واى بر تو، اين عمل عادت دادن نيست ، بلكه من علم و دانش به فرزند خودم مى آموزم .
در آن شبى كه حضرت امام محمد تقى عليه السلام متولد شد. حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام به ياران خود فرمود:
امشب پسرى شبيه حضرت موسى بن عمران كه درياها را شكافت براى من متولد شده ، آن بانويى كه يك چنين پسرى را زائيده پاك و پاكيزه است ، آنگاه فرمود: پدر و مادرم فداى آن شهيدى (يعنى امام جواد عليه السلام ) كه اهل آسمان براى او گريه مى كنند آن بزرگوار، شهيد غيظ و غضب خواهد شد. خدا به قاتل آن حضرت غضب مى كند. قاتل آن برگزيده خدا، در دنيا چندان نمى ماند، خداوند او را به سرعت دچار عذاب دردناك خويش ‍ خواهد كرد(7).
و در نقلى ديگر چنين آمده :
خدا به من فرزندى بخشيد كه شبيه است به موسى و مانند عيسى بن مريم است ، يزدان مادر او را پاك آفريد آنگاه فرمود اين فرزند من به جور و ستم كشته خواهد شد.
قاتل و جفا كننده اش بعد از شهادت فرزندم از زندگانى بهره اى نخواهد برد و به زودى گرفتار مى شود(8).
تاريخ ولادت :
راجع به روز و ماه تولد حضرت امام محمد تقى عليه السلام حداقل چهار قول هست :
1 - مرحوم كلينى در اصول كافى و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد فقط رمضان 195 ه‍ق را ذكر كرده اند(9).
2 - مرحوم فتال در روضة الواعظين و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب (10) و مرحوم اربلى در كشف الغمه روز ولادت را 19 رمضان 195 ه‍ق ذكر كرده اند.
3 - قولى هم وارد شده كه 15 رمضان 195 ه‍ ق روز ولادت آنحضرت است .
4 - 10 رجب 195 ه‍ ق را مرحوم احمد بن محمد عياش را مقتصب الاثر روز ولادت امام نهم دانسته است .
از ايام هفته شب جمعه و به نقلى مضامين وارده در دعاى ناحيه مقدسه قول چهارم را تاءييد مى كند كه :
اللهم انى اسئلك بالمولودين فى رجب محمد بن على الثانى وابنه على بن محمد المنتجب .
مشخصات شناسنامه اىكنيه : ابوجعفر، ابوجعفرالثانى نيز گويند، چون ابوجعفر اول كنيه امام پنجم است و بطور خاص ابوعلى هم به امام نهم گفته مى شود(11).
القاب : جواد تقى ، قانع ، مرتضى ، نجيب ، منتجب ، متقى ، زكى ، متوكل ، مرتضى ، المختار، عالم كه اشهر القاب ايشان جواد و تقى است .
نام پدر: حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ثامن الائمه
نام مادر: سبيكه امام رضا عليه السلام ايشان را خيزران ناميد
مدت عمر: مشهور 25 سال و سه ماه و 3 يا 12 يا 15 يا 18 روز از روى تحقيق 24 سال و كسرى كه كسرى آن : سه ماه و 24 روز، 4 ماه و 20 يا 25 روز، 2 ماه و 15 يا 16 يا 18 يا 20 روز، 1 ماه و 11 يا13 يا15 روز 12، مى باشد.
مدت امامت : هفده سال كه در زمان خلافت ماءمون عباسى به امامت رسيد و در عصر، معتصم به شهادت رسيد(12)
اولاد: پسران : ابوالحسن امام على نقى عليه السلام - ابواحمد موسى مبرقع - حسين - عمران و دختران آن حضرت : فاطمه ، خديجه ، ام كلثوم و حكيمه (13).
و نسل آن حضرت از دو پسر: امام على نقى عليه السلام و موسى مبرقع هستند.
و شيخ مفيد فرزندان ايشان را چنين معرفى مى كند:
على هادى عليه السلام موسى ، فاطمه ، امامه (14).
نقش خاتمچندين نقش بر خاتم حضرت جواد عليه السلام نقل شده : 1 - ((حسب الله حافظى )) بر نگين نقره و به قولى بر عقيق سرخ و اى براى كفايت مهمات مجرب است .
2 - ((الشكر بدوام النعم )) يعنى سپاس خدا را بخاطر استمرار نعمتها اين كلمه در نگين براى زياد شدن نعمت و ايجاد وسعت در معيشت نفعى عظيم دارد.
3 - ((المهيمن عضدى )) يعنى نگهبان بازوى من (قدرت من ) اين نيز براى تقويت يافتن بر همه چيز نافع است .
4 -((نعم القادر الله ))
5 - العزة لله همانند نقش خاتم پدر بزرگوار امام رضا عليه السلام (15) شاعر امام نهم عليه السلام : حماد.
و دربان ايشان : عمروبن الفرات (16).
سيماى امام جوادعليه السلامتركيبى در نهايت كمال نزاكت و ابروهاى كمانى پيوسته باريك و چون گل محمدى سرخ و سفيد، چشم سياه و درشت ، بينى كشيده باريك ، دندانهاى ريز سفيد چون در خوشاب (درخشنده ) گوشهاى بزرگ ، انگشتان رسا و كشيده ، بين دو كتفه گشاده ، كمر باريك ، سينه و شكم هموار و مساوى يكديگر و خطى از موهاى رعنا از ميان سينه تا به نزديك ناف كشيده ، محاسن سياه و برهم پيچيده (فر) گردن بلند قامت متوسط مايل به بلندى ، مفاصل قوى ، در يكى از دو كتف مقدس نقش مهر امامت ظاهر و نمايان بود(17).
منزلت مادر امام نهم از ديدگاه سه معصوم عليهم السلامسبيكه مادر بزرگوار حضرت جواد عليه السلام هرچند از حيث اجتماعى از طبقه اى بسيار پايين و كنيز است ليكن از رتبه والاى معنوى و طهارت روح و طينت پاك برخوردار شده تا حدى كه اين كنيز ام ولد از سه معصوم با مضامين والايى تاءييديه گرفته است كه به شرح ذيل به محضر شيفتگان ولايت تقديم مى گردد:
1 - قال رسول الله صلى الله عليه و آله بابى ابن خيرة الاماءابن النوبيه الطيبة الفم المنتجبة الرحم .
پدرم فداى پسر كنيز نوبيه كه دهانش خوشبو و زهدانش نجيب زاى است (18)
2 - يزيد بن سليط گويد: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را در راه مكه ملاقات كردم فرمود: من در اين سال گرفتار مى شوم (يا از دنيا مى روم ) بعد از من امر امامت با پسرم على است . اى يزيد وقتى كه بعد از من او را در اين محل ملاقات كردى و خواهى كرد به او مژده بده كه پسرى امين ، ماءمو و مبارك برايش متولد خواهد شد او به تو خبر ميدهد كه تو مرا در اين جا ملاقات كرده اى ، به او بگو كنيزى كه آن پسر از او به دنيا خواهد آمد از بستگان ماريه قبطيه كنيز رسول خداست ((اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز (مادر امام محمد تقى ) برسان (19) و همين موضوع حكايت از رتبه والاى آن بانوى فضيلت دارد.
3 - امام رضا عليه السلام : آن بانويى كه يك چنين پسرى (امام جواد عليه السلام ) را زائيده پاك و پاكيزه است (20).
نص بر امامتابى يحيى صنعانى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه كودكش ابى جعفر عليه السلام را آوردند فرمود: هذاالمولود الذى لم يولد مولود اعظم منه بركة على شيعتنا منه .
اين همان مولودى است كه مولودى پربركتتر از او نسبت به شيعيان ما به دنيا نيامده است (21).
معمربن خلاد گويد: پس از ولادت ابى جعفر (امام جواد عليه السلام ) خدمت امام رضا عليه السلام موضوعى را بيان كرديم فرمود: شما چه احتياجى به اين مطلب داريد اين ابوجعفر عليه السلام است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام (22) و فرمود ما اهل بيت صغيرانمان از كبيرانمان موبه مو ارث مى برند(23).
صفوان بن يحيى روايت مى كند به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش ‍ از آنكه خداوند ابوجعفر عليه السلام را به شما عطا فرمايد در جواب ما مى فرموديد: خدا به من پسرى عطا خواهد فرمود اينك كه عطا فرموده و چشم ما را - به نور جمال او - روشن كرده است خداوند مرگ شما را براى ما پيش نياورد، ولى اگر مسئله اى پيش آيد كه خواهد بود؟
امام به ابى جعفر عليه السلام كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد گفتم فدايت شوم : اين سه ساله است ، فرمود: سه ساله بودن چه ضررى دارد، عيسى بن مريم در كمتر از سه سالگى حجت خدا بود(24). و در جواب فردى ديگر كه همين سؤ ال راپرسيده بود امام فرمود: همانا خداوند سبحان عيسى بن مريم را به رسالت شريعت تازه مبعوث كرد در حاليكه سن او كمتر از سنى كه ابوجعفر عليه السلام در آن است (25).
امام جواد عليه السلام در آخرين حج پدروقتى كه ماءمون حضرت امام رضا عليه السلام را به خراسان دعوت كرد، آن حضرت قبل از حركت به سوى خراسان سفرى به حج نمود و حضرت جواد عليه السلام را كه در آن زمان شش سال داشت همراه خود برد.
امام جواد عليه السلام هنگام طواف ، احساس كرد كه پدر بزرگوارش خانه خدا را آنچنان وداع مى نمايد كه انگار بار ديگر به زيارت آنجا باز نخواهدگشت .
اين جريان سبب شد كه - امام جواد با تاءثر شديد - در داخل حجر اسماعيل نشست ، وقتى امام رضا عليه السلام از اعمال فارغ شد، فردى را به دنبال فرزند دلبند خود فرستاد تا او را به حضورش بياورند، امام جواد عليه السلام از آمدن به حضور پدر خوددارى كرد - چون ياريا رفتن به محضر انور پدر را با آن عواطف مواج خويش و حزن شديدش نداشت - ناچار خود امام رضا عليه السلام به حجر اسماعيل آمد و فرمود: عزيزم چرا اينجا نشسته اى ؟ برخيز برويم .
فرزند خردسال امام با چشمان اشكبار گفت : چگونه برخيزم - در حاليكه - ديدم خانه خدا را به گونه اى وداع كردى كه گويا به اين جا ديگر باز نخواهى گشت . امام جواد عليه السلام اين سخن را گفت و از جاى برخاست - و همراه امام حركت كرد - (26).
فضيلت زيارت ثامن الحجج از ديدگاه امام جواد عليه السلاممحمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم صاحب تفسير از على بن مهزيار نقل مى كند كه به امام جواد عليه السلام گفتم : قربانت شوم زيارت امام رضا عليه السلام برتر است يا زيارت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام ؟ فرمود:
زيارت پدرم افضل است ، چونكه اباعبدالله عليه السلام را همه مردم زيارت مى كنند و در حاليكه پدرم را زيارت نمى كند مگر خواص از شيعه .
شيخ طوسى با اسنادش از كلينى مثل اين روايت را نقل كرده و شيخ صدوق هم با اسنادش از على مهزيار همين را روايت كرده است (27).
حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام مى گويد:
به امام جواد عليه السلام گفتم : من بين زيارت حضرت ابى عبدالله عليه السلام و زيارت قبر پدرت در طوس متحير هستم چه مى فرماييد: پس ‍ فرمودند: منتظر باشيد، سپس - بلند شده - به اندرونى وارد شدند و بيرون آمدند در حالى كه اشك بر گونه هايش جارى بود و فرمودند: زوار ابى عبدالله عليه السلام زياد بودند در حاليكه زائران قبر پدرم در طوس كم هستند(28).
عشق امام جوادعليه السلام به زهرا سلام الله عليها

شمس نهم و امام هشتم
گفتا پدرم شود فدايت

زكريابن آدم نقل مى كند: هنگامى كه در نزد امام رضا عليه السلام بودم ، امام جواد عليه السلام را آوردند سن وى كمتر از چهار سال بود دست خود را بر زمين زد و سر را به سوى آسمان بلند كرد و مدت زيادى در انديشه شد، امام رضا عليه السلام فرمود: فرزند جان ! براى چه اين قدر فكر مى كنى ؟
فرمود: در انديشه آن هستم درباره مادرم فاطمه چه به جا آوردند؟!
اماوالهل لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانسسفنهما فى اليم نسفا . اما به خدا سوگند آندو نفر را بيرون مى آورم سپس آندو را آتش مى زنم و پراكنده مى كنم و به دريا مى ريزم آندو را، چه دريا ريختنى ؟!
حضرت رضا عليه السلام امام جواد عليه السلام را نزد خود خواست و ميان دو ديده آن حضرت را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد تو از براى امامت شايسته هستى (29).
امام جواد عليه السلام و حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجههمه معصومين به نوعى از آمدن مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه سخن گفته اند، از جمله حضرت جواد عليه السلام و يكى از شخصيتهاى والائى و پيروى بى چون و چرا از ولى الله زمان خويش بود و درسى جاويد براى عموم شيفتگان ساحت قدسى ولايت داد و نام نيك خود را در جريده عشاق ولائى نگاشته حضرت عبدالعظيم حسنى است او كه توفيق معاصر بودن با سه امام عليهم السلام را يافته و نزد هر سه امام به منزلت رفيعى دست يافت .
و اينك ما خوشه اى از كلمات درربار معصومين و بالاخص يازدهمين معصوم حضرت جواد عليه السلام را از زبان ايشان تقديم مى نمائيم .
1 - حضرت عبدالعظيم حسنى نقل مى كند به خدمت مولايم امام محمد بن على موسى عليه السلام شرفياب شدم ، ميخواستم راجع به امام قائل از ايشان سوال نمايم ، آيا او مهدى عجل الله تعالى فرجه است يا غير او؟
امام جواد عليه السلام پيش از سؤ ال من فرمود:
اى اباالقاسم همانا قائم از ما (اهل بيت ) مهدى است كه در زمان غيبت واجب است انتظار او را بكشند و در زمان ظهورش از او اطاعت كنند. او فرزند سوم من است ، به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به نبوت مبعوث كرد و ما را به امامت مخصوص گردانده :
انه لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما و ان الله تبارك و تعالى يصلح امره فى ليلة كما يصلح امر كليمه موسى ذهب ليقتبس لاهله نارا فرجع و هو رسول نبى ثم قال :
افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج .

همانا اگر از دنيا نماند مگر يك روز هرآينه خداوند آن روز را طولانى مى كند تا آن كه ايشان خروج نمايند، و زمين را از عدل و داد پر كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده بود و خداى تبارك و تعالى كار او را در يك شب سامان دهد، همانطور كه كار كليمش موسى را در يك شب اصلاح فرمود او رفت تا براى خانواده خويش آتشى بياورد برگشت در حاليكه به مقم رسالت و نبوت نايل شده بود.
بعد امام جواد عليه السلام فرمود: برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است (30).
2 - روزى حضرت عبدالعظيم حسنى چنان مجذوب و تحت تاءثير عظمت حضرت جواد عليه السلام قرار گرفته بود كه آروز و عشق قلبى خود را چنين ابراز مى كند:
روزى به امام محمدبن على بن موسى عليه السلام عرض كردم كه : همانا من اميدوارم حضرتعالى همان قائم از اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم باشى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده .
حضرت فرمود: اى اباالقاسم احدى از ما اهل بيت نيست مگر آنكه به امر خدا قيام كند و به دين خدا هدايت مى كند، ولى من آن قائمى كه خداوند به واسطه او زمين را پاك مى كند از اهل كفر و انكار، و بواسطه او زمين را از عدل و داد پر مى كند نيستم .
او شخصيتى است كه تولدش بر مردم مخفى مى شود و شخص ايشان را مردم غايب مى شوند و نام بردن از ايشان بر مردم حرام است و او همنام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است . او شخصيتى است كه زمين بر او طى مى شود و هركار سختى بر او آسان ميشود اصحاب او سيصد و سيزده نفر به عدد سپاهيان اسلام در جنگ بدر است كه براى كمك به ايشان از دورترين نقاط زمين جمع مى شوند و اين فرمايش خداى عزوجل است : اينما تكونوا ياءت بكم الله جميعا ان الله على كل شى قدير (بقره 148).
هركجا باشيد خداوند همگى شما را بياورد همانا خداوند بر هر چيزى تواناست .
پس زمانى كه اين جمعيت با اذن الهى براى كمك به ايشان اجتماع كردند، همواره با دشمنان خدا جنگ مى كند تا زمانى كه خداى تبارك و تعالى راضى شود.
جناب عبدالعظيم حسنى مى گويد: به ايشان عرض كردم : مولاى من چگونه مى داند كه خدا راضى شده است ؟
فرمودند: خداوند در قلبش رحم مى اندازد(31).
در همين رابطه حديثى ديگر از يازدهمين معصوم و نهمين امام شيعيان نقل شده است كه ترجمه آن به شرح ذيل مى باشد.
صقربن ابى دلف نقل مى كند كه از اباجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام شنيدم كه مى فرمود: امام بعد از من پسرم على است ، امرش ‍ امر من و سخن او سخن من و اطاعت از او، اطاعت از من است ، و امام بعد از او پسرش حسن است كه امر او امر پدرش و سخن او سخن پدرش و اطاعت از او پيروى از پدرش مى باشد. سپس سكوت كرد.
پس عرض كردم : اى فرزند رسول خدا امام بعد از حسن كيست ؟
پس امام جواد عليه السلام گريه اى شديد كرد و سپس فرمود:
همانا امام بعد از حسن پدرش كه قائم به حق منتظر است .
پرسيدم اى فرزند رسول خدا: براى چه قائم خوانده مى شود؟ فرمود:
براى آنكه او بعد از فراموش شدن نامش و مرتد شدن اكثر قائلان به امامتش ‍ قيام مى كند.
پرسيدم و براى چه منتظر ناميده مى شود؟
فرمود: همانا براى او غيبتى است كه روزهاى آن زياد و مدت آن طولانى مى شود، پس مسلمانان مخلص انتظارش را مى كشند و افراد شكاك انكارش ‍ مى كنند و منكران ، اعتقاد به او را مسخره مى كنند و كسانيكه وقت معلوم مى دارند دروغ مى گويند و عجله كنندگان در عصر غيبت هلاك مى شوند و تسليم شدگان در برابر قضاى الهى در عصر غيبت نجات مى يابند(32)
لباس و آراستگى حضرت جواد عليه السلامحضرت جواد الائمه عليه السلام ، لباس تميز، پاكيزه و قيمتى مى پوشيدند.
كلينى از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
انا معشر آل محمد نلبس الخز واليمينه 
ما خاندان پيغمبر هستيم كه خز و لباسهاى قيمتى مى پوشيم .
و شيخ صدوق از على بن مهزيار از امام نهم روايت كرده كه : نمازهاى واجب را با خز و ساير لباسهاى قيمتى مى خواند و عباى گرانبهايى به دوش ‍ مى انداخت ، جبه خز مى پوشيد و با همين لباسهاى اعلاء نماز مى خواند به ما هم امر ميكرد در چنين لباسهايى نماز بخوانيم (33).
جواب به يك شبهه
شايد پس از مطالعه مطلب فوق در ذهن برخى از خوانندگن اين سوال مطرح شود كه از يك سو در نهج البلاغه مى خوانيم كه : ان الله فرض ‍ على الائمهة الحق ان يقدروا انفسهم ضغفة الناس خداوندبر امامان حق واجب كرده است كه خود را همچون ضعيفترين مردم - در مسائل اقتصادى - قرار دهند(34) از سوئى ديگر در همان كتاب شريف مى خوانيم كه : تمام پيغمبران به زخارفت دنيا بى اعتنا بودند(35) و در روايتى وارد شده است كه حضرت على ، عليه السلام به اصبغ بن نباته فرمود: پنج سال در كوفه حكومت كردم ، روزى كه وارد كوفه شدم با اين لباس و با اين مركب و با اين اساس جزئى وارد شدم ، اگر روزى كه برمى گردم غير از اينها داشه باشم ، فاننى من الخائنين .
و در جاهايى ديگر رواياتى مانند استفاده امام حسن عليه السلام و امام صادق عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام از لباسهاى فاخر و قيمتى را مى خوانيم اين دو دسته روايات را چگونه جمع كنيم ؟
جواب اين است كه اسلام دينى الهى بر مبناى فطرت و عقل است و براى هر مقطعى از زمان و نقطه اى از جهان برنامه مناسب مانند دارد.
اولا: دو روايت نقل شده از على عليه السلام در مقام حكومت است و در عصر ضعف اقتصادى عامه مردم ، كه حكمران اسلامى موظف است خود را و زندگى شخصى خويش را در حد ضعيف ترين اقشار مردم قرار دهد تا درد آنان را بداند و محروميت آنها را بچشد.
ثانيا: ميان بى اعتنائى به زخارف دنيا و استفاده از برخورداريهاى آن تلازم نيست و گاهى اتفاق مى افتد كه فرد ثروتمند و برخوردار از مال دنيا از تعلقات قلبى به امورات دنيايى آزاد و رسته است در حاليكه فردى با كمترين برخوردارى از امور دنيوى ولكن دلبسته آن است و در كتب اخلاقى نمونه هاى متعددى بر اين مورد ذكر شده از جمله درويشى كه جاماندن كشكولش اسباب اضطراب خاطرش را فراهم كرده يا فردى كه بخاطر دو سكه نقر پس انداز از اداى شهادتين در بحرانى ترين حالات بيمارى خوددارى مى كرد. بنابراين آنچه مهم است عدم دلبستگى به دنيا و زخارف دنيوى است .
با اين مقدمه روشن مى شود كه :
اولا: حضرت جواد عليه السلام در مسند حكمرانى نبود.
ثانيا: در جامعه آن روز فقر مطلق همچون عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر مردم حاكم نبود.
ثالثا: اقتضاى شرايط زمان و مكان و شئونات ، آن بود كه با ظاهرى آراسته و لباسهاى گرانقيمت در انظار عمومى حاضر شوند، و در برخى موارد كه اعتراض مى شد با منطقى برتر منتقد را قانع مى نمودند.
معروف است كه يكى از دراويش به لباس امام صادق عليه السلام اعتراض ‍ كرد و ايشان در جواب فرمودند: بيا جلو به لباس زيرين من دست بزن ، آمد و لمس كرد ديد جامه اى از كرباس به تن دارد، در حاليكه آن درويش در زير خرقه جامه اى بس نرم از پارچه اى لطيف پوشيده بود، و با اين حركت امام ، رسوا شد.
احترام مؤمن در قاموس فرهنگ اهل بيت عليهم السلام از كعبه هم بالاتر است ، مؤمنين بايد با ظاهرى آراسته و پاكيزه در انظار عموم حاضر شوند و اين مطلب در مواردى كه فرد جداى از موقعيت فردى ، نوعى انتساب به جامعه مسلمين دارد از اهميت بيشترى برخوردار مى شود.
فرزندان حضرت جواد عليه السلاماز فرزندان ذكور امام نهم عليه السلام دو پسر به يادگار ماند:
1 - امام على النقى عليه السلام خورشيد هدايت و دهمين مهر سپهر سرورى (كه به يارى خداوند در يك مجلد مخصوص مناقب فضائل و خدمات ارزنده ايشان مورد بحث قرار خواهد گرفت ان شاءالله ).
2 - ابوجعفر موسى المبرقع بن محمد بن على بن موسى بن جعفر عليهم السلام :
ايشان جد سادات رضوى است كه الحمدلله نسل فرزندان وى هنوز هم زياد هستند و بسيارى از سادات نسبشان به و ميرسد.
وى اولين فرد از سادات رضوى است كه در سال 256 ه‍ق به قم وارد شد و چون همواره به روى خويش رقع (نقاب ) مى انداخت بنابراين به ايشان موسى مبرقع مى گويند.
ايشان وقتى وارد قم شدند بزرگان عرب كه در قم بودند سيد را از قم بيرون كردند و از روى ناچارى به كاشان رفت و در آنجا احمدبن عبدالعزيزبن دلف عجلى او را گرامى داشت و خلعتهاى زياد و چهارپايان نيكو سوار به ايشان هديه كرد و در سال 20 هزار دينار مقررى بر وى تعيين كرد.
بعدها بزرگان عرب ساكن قم با پوزش حواسين و احترام زيادى سيد را به قم وارد كردند و گرامى داشتند و اوضاع و احوال سيد در قم خوب شد و از ثروت خود دهات و مزرعه هايى خريد و پس از آن از دخترانش زينب ، ام محمد، ميمونه (36) به قم دعوت كرد و آن ها از كوفه به قم رفتند و در همان شهر از دنيا رفتند و در نزديكى حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليه دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام دفن شدند.
زينب همان بانويى است كه بر آرامگاه حضرت معصومه سلام الله عليها قبه اى بنا نهاد چون پيش از آن قبر ايشان پوشيده از حصير و بوريا بود.
موسى شب چهارشبنه آخر ارديبهشت دو روز به آخر ربيع مانده در سال 296 از دنيا رفت و امير قم عباس بن عمروالغنوى به ايشان نماز خواند و در شهر قم دفن گرديد و اكنون هم زيارتگاه است (37).
قابل ذكر است كه مراد از بزرگان عرب ساكن قم كه موسى مبرقع را گرامى داشتند و همينطور به فرزند ايشان اكرام كردند، طايفه جليله اشعريه هستند. آنها فرزندان عبدالله و الاحوص از فرزندان سعدبن مالك بن عامراشعرى از قبيله اى در يمن بودند كه سال 94، ه‍ق به قم آمده و در آن شهرى را بناگذاشتند و قم بوسيله آنان آباد شد و در ميان آن ها از عصر امام صادق عليه السلام تا نزديكهاى عصر شيخ طوسى در هر طبقه اى تعداد زيادى از علما و بزرگان و راويان و محدثين و صاحبان تاءليف و تصنيف بودند كه مراتب والاى داشتند و كمتر كتابى است كه در آن صفحه اى از راويان اشعرى نباشد.
و صاحب تاريخ قم مى گويد كه از مفاخر آنها اين است كه اولين فردى ك تشيع را در قم ظاهر ساخت موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى است و از جمله آن مفاخر زكريابن آدم بن عبدالله بن سعد اشعرى كه امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود:
ان الله يدفع البلاء بك عن اهل قم كمايدفع البلاء عن اهل بغداد بقبر موسى بن جعفر عليه السلام :
همانا خداوند بلا را خاطر تو از اهل قم دفع مى كند همانطورى كه بلا را از اهل بغداد به خاطر قبر موسى بن جعفر عليه السلام دفع مى نمايد.
و از جمله مفاخر آنها مزارع و باغات زيادى است كه به ائمه عليهم السلام وقف كرده اند و آنها اولين افرادى هستند كه به ائمه عليه السلام خمس ‍ فرستادند و افراد زيادى منسوبين آن ها را گرامى داشتند و از جمله افتخارات آنان اين بود كه پيراهن حضرت رضا عليه السلام را با هزار دينار طلا از دعبل خزاعى خريدند و از جمله مفاخر آنها اين است كه امام صادق عليه السلام به عمران بن عبدالله فرمود: اظلك الله يوم لاظل الاظله : خداوند در سايه قرار دهد شما را روزى كه سايه اى جز سايه او نيست .
از موسى مبرقع دو پسر به يادگار ماند: محمد و احمد كه نسابان در فرزند داشتن محمد اختلاف كرده اند ولكن نسل امام محمد تقى عليه السلام از طريق احمد بن موسى ادامه يافت .
3 - حكيمه خاتون عليهم السلام :
اسم صحيح ايشان حكيمه است و آنچه در زبان عوام معروف شده است كه اسم ايشان حليمه مى باشد تحريف و اشتباه هست .
وى از زنان نيكوكار، اهل عبادت ، تيزهوش ،بود كه در موضوع ازدواج امام حسن عسكرى عليه السلام با نرجس خاتون مادر حضرت حجت ثانى عشر رواياتى از ايشان نقل شده است (38).
حكيمه خاتون توفيق زيارت چهار امام معصوم نصيبش شد كه عبارتند از: امام محمد تقى عليه السلام ، امام على النقى عليه السلام ، امام حسن عسكرى عليه السلام و امام عصر آن عزيزى كه بى صبرانه سرير عدالت در انتظار اوست عجل الله تعالى فرجه الشريف . نكات در خور توجه در زندگى ايشان است دو نكته حساس مى باشد:
1 - صاحب سر بودن ايشان كه از علو رتبه معنوى و ايمان قوى و زكاوت خدادادى آن بانوى فضيلت حكايت مى كند.
2 - روحيه ولائى عجيب : براى نمونه يك برخورد ايشان رابا نرجس خاتون ذكر مى كنيم :
با وجود آنكه نرجس خاتون كنيز بود و تحت تربيت آن حضرت پس از اينكه وى از كرامت الهى بر ايشان مبنى بر مادرى وى بر چهاردهمين معصوم اطلاع يافتند فوق العاده در برابر ايشان خضوع مى كردند روزى حكيمه براى زيارت امام حسن عسكرى عليه السلام رفت و نرجس خاتو پيش آمد تا كفش از پاى بانوى خويش درآورد.حكيمه گفت : تو بانوى من هستى به خدا سوگند اجازه نمى دهم تو كفش مرا درآورى و به من خدمت كنى بلكه من بر تو خدمت مى كنم و بر روى چشمم مى گذارمت . امام حسن عسكرى عليه السلام اين مذاكره را شنيد و فرمود:جزاك الله خيرا يا عمه : اى عمه خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد(39).
حكيمه خاتون پس از عمرى زندگى در مسير ولايت و با شيوه اى ستوده در سامرااز دنيا رفت و در همانجا دفن شدند و قبر ايشان در پايين پاى عسكريين است .
4 - خاتون بانويى اهل معرفت و دانشمند و اهل نظر در اخبار و روايات و معتقد به امامت ائمه دوازده گانه عليهم السلام بود.
شيخ طوسى در كتاب الغيبة از كلينى از محمد بن جعفر اسدى نقل مى كند كه او گفت : احمد بن ابراهيم به من گفت : من در سال 262 ه‍ ق به محضر خديجه دختر امام جواد عليه السلام وارد شدم و از پشت پرده با او صحبت كردم و از دينش پرسيدم و او همه امامانى كه به امامتشان معتقد بود شمرد. از ايشان خواستم حديثى بيان كند گفت : شما قومى صاحب خبر هستيد آيا اين روايت حضرت حسن عسكرى عليه السلام را نشنيده ايد كه نهمين از فرزندان حسين عليه السلام ميراث او را تقسيم مى كند و او زنده است (40).
در خاتمه اين فصل دو نكته مهم را يادآورى مى كنيم :
1 - روايت فوق الذكر اين حقيقت را نمايان مى سازد كه فرزندان حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم در عين حالى كه از مراتب والاى فضيلت برخوردار بودند وليكن با تاءسى به شهيده دفاع از حريم ولايت اسوه عصمت و طهارت حضرت زهراى مرضيه عليهاالسلام همراه با ايفاى رسالتهاى فرهنگى و اجتماعى خويش نهايت اهتمام خود را جهت رعايت حريم روابط اجتماعى زن و مرد به كار مى بستند بنابراين همراه با اداى وظيفه ترويج احكام شرع انور و روايات درربار ائمه طاهرين عليهم السلام و نشر علوم اسلامى اسوه كامل عملى براى زنان شيفته فضائل اهل بيت عليهم السلام بودند.
2 - در همين روايت كوتاه فرهنگ مترقى و حياتبخش انتظار ظهور فرج با مفهوم پويا و مثبت آن كه تلاش همه جانبه براى زمينه سازى ظهور و بهبود وضعيت موجود و عدم رضايت به وضعيت فعلى مورد توجه قرار گرفته و به زنده بودن چهاردهمين معصوم و دوازدهمين امام نور كه تحقق گمشده بشريت در برنامه هاى بسيار كامل دولت كريمه حضرتش خواهد بود، تاءكيد شده است .
اميد كه با استفاده بهينه از فضاى عطرآگين ولائى كشور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف خود را لايق استقبال از آن بدر منير متفق رابطه ناگسستنى خويش با ولايت از شاهدان دولت عدالت آن حضرت در رجعت باشيم ان شاءالله .
چهارده علم غيب1 - داوود بن قاسم جعفرى نقل مى كند: خدمت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه همراهم بود كه بر من مشتبه شده بود و غمگين بودم ، حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زيادبن شبيب است دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .
2 - وحضرت لبخندى زد و نيز سيصد دينار به من داد و دستور داد كه آنرا به نزديكى يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت مرا به پيشه ورى راهنمايى كن تا با اين پول از او كلائى بخرم تو او را راهنمايى كن .
داوود مى گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آيا مرا به پيشه ورى راهنمائى مى كنى تا با اين پول از او كلائى بخرم ؟گفتم : آرى مى كنم .
3 - و نيز ساربانى از من خواسته بود كه به آن حضرت بگويم او را نزد خود به كارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت كنم ديدم غذا مى خورم و جماعتى نزدش هستند براى من ممكن نشد با ايشان صحبت كنم .
حضرت فرمود: اى اباهاشم بيابخور و پيشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنكه من بخواهم فرمود:
((اى غلام ، ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار))(41).
4 - در كتاب خزينة الاصفيا در شرح احوال امام جواد عليه السلام چنين نقل شده است :
چون ماءمون عباسى وفات يافت امام عليه السلام فرمود: وفات ما هم پس از پايان سى ماه اتفاق مى افتد، آن چنانكه گفته بود شد.
5 - نقل است كه يكى از ياران امام عليه السلام مهياى سفر گشت براى توديع نزد امام عليه السلام رفت فرمود امروز هنگام سفر نيست به هر حال امروز بايد درنگ كرد! بنا به دستور امام عليه السلام در آن روز به مسافرت نرفت ولى دوست وى كه با او همراه مى شد به مسافرت رفت و از آن شهرى كه در آن جا بود رهسپار گرديد. قضا را، سيلى شبانه آمد و او را غرق كرد(42).
6 - از عمران بن محمد اشعرى نقل شده كه خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم ، پس از انجام كارهايم عرض كردم : ام الحسن به شما سلام رساند، و خواهش كرد يكى از لباسهايتان را براى آنكه كفن خود كند عنايت فرمائيد، امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بى نياز شد.
من بدون آنكه مقصود امام را بفهمم از محضر امام خارج شدم و به ولايت خود برگشتم در آنجا خبر يافتم كه ام الحسن 13 يا 14 روز پيش از آنكه من خدمت امام عليه السلام برسم از دينا رفته بود(43).
7 - حسين مكارى مى گويد: در بغداد به خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم وقتى كه زندگيش را مشاهده كردم از ذهنم گذشت كه : ((امام به زندگى مرفهى رسيده هرگز به وطن خود بر نخواهد گشت )) امام لحظه اى سر به زير انداخت ، آنگاه سرش را بلند كرد در حاليكه از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود: اى حسين ، نان جوين و نمك خشن در حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من از آنچه مرا در آن مى بينى محبوبتر است (44).
8 - پس از شهادت امام رضا عليه السلام هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى ديگر براى انجام حج رهسپار مكه شدند در سر راه به مدينه آمدند تا با امام محمد تقى عليه السلام نيز ملاقات نمايند آنان در منزل امام جعفر صادق عليه السلام كه خالى بود فرود آمدند، امام كه خردسال بود به مجلس ‍ آنان وارد شد و شخصى بنام ((موفق )) ايشان را به حاضران معرفى كرد و همه به احترام برخاستند و سلام كردند. امام جواب داد، آنگاه پرسشهايى عنوان شد كه امام به خوبى و در نهايت مهارت به همه آن ها پاسخ داد و همگان از اينكه آثار امامت را در ايشان ديدند به امامتش اطمينان پيدا كردند و آن حضرت را ستودند و دعا كردند.
يكى از آن افراد به نام ((اسحاق )) روايت كرده من نيز در نامه اى ده مساءله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود عهد كردم اگر آن بزرگوار به پرسشهاى من پاسخ صحيح داد از او تقاضا كنم دعا فرمايد كه خداوند فرزندى را كه همسرم حامله بود پسر قرار دهد. مجلس طولانى شد مردم پيوسته سؤ ال مى كردند و امام بى درنگ پاسخ ميداد. برخاستم تا بروم و قصد داشتم روز بعد محضر امام مشرف شوم و نامه را به ايشان بدهم ، امام تا مرا ديد فرمود: اى اسحاق خداوند دعاى مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احم بگذار. از فرموده امام بى اندازه خوشحال شدم و گفتم : سپاس خداى را بى ترديد اين همان حجت خداست اسحاق به وطن خود بازگشت و خداوند پسرى به او عنايت فرمود و نام او را احمد گذاشت (45).
9- محمدبن وليد كرمانى مى گويد: به نزد امام جواد عليه السلام آمدم و در نزد ايشان جمعيت زيادى يافتم و برگشتم به جلو و روبروى ايشان نشستم تا آنكه ظهر شد و برخاستم به نماز. پس زمانيكه نماز ظهر را خوانديم در پشت سرم چيزى احساس كردم و ناگاه حضرت جواد عليه السلام را ديدم به سوى او رفتم و دستش را بوسيدم . سپس امام نشست و از آمدن من پرسيد آنگاه فرمود: سلام كن عرض كردم فدايت شوم سلام كردم ، پس سه بار اين سخن را تكرار فرمود و من سلام كردم : وعرض كرد يا ابن رسول الله آيا راضى شدى ؟ پس خداوند از قلب من بيرون كرد آنچه كه بود، تا حديكه اگر من تلاش كنم و نفسم را آماده نمايم كه به شك برگردم نمى توانم به آن برسم و فردا من كسى شدم كه كارهايش را اول وقت انجام ميدهد و از در اول بالا رفتم و قبل از كاروان راه افتادم و كسى نديدم كه به او بگويم و من انتظار داشتم از كسى راهنمايى بگيرم و كسى پيدا نكردم تا اينكه گرما و گرسنگى سخت شديد شد و من شروع كردم پيدا نكردم تا اينكه گرما و گرسنگى سخت شديد و من شروع كردم به آب خوردن تا گرسنگى و سوز عطش را فرونشانم . مشغول آب خوردن بودم كه ناگاه ديدم غلامى به سوى من مى آيد كه طبقى را حمل مى كند و بر آن غذاهاى رنگارنگ است و غلام ديگرى طشت و ابريق (كوزه ) مى آرد و آنها را در برابر من گذاشتند و گفتند: امام به تو امر كرد كه بخورى ، پس خوردم زمانيكه فارغ شدم به سوى من آمد و من به احترام ايشان بلند شدم و مرا به نشستن و خوردن امر فرمود پس امام به غلام نگاه كرد و فرمود كه : با او بخور تا نشاط شود و سرحال آيد تا اينكه فارغ شدم و غلام رفت آن ريزه هاى غذا را كه بر طبق بود بردارد امام فرمود: صبر كن و آنها را براى حيوانات صحرا بگذار ولو ران گوسفندى باشد و آنچه از اساس خانه است ، بردار، سپس فرمود: سؤ ال كن .
10 - عرض كردم : خداوند مرا فداى شما كند درباره مشك چه مى فرمائيد؟ فرمود: همانا پدرم دستور داد براى او مشك درست كنند، فضل به ايشان نوشت مردم اينرا نقص مى دانند. پدرم نوشت : اى فضل آيا نمى دانى كه يوسف ديباى زربافت مى پوشيد و بر كرسيهاى طلا مى نشست و اينها چيزى از حكمت او نكاست و همينطور سليمان دستور داد براى او به اندازه چهار هزار درهم عطر بسازند.
سپس پرسيدم : براى دوستان شما در قبال دوستى شما چه پاداشى است ؟
فرمود: همانا امام صادق عليه السلام غلامى داشت كه استر آن حضرت را نگاه مى داشت ، زمانيكه آن حضرت وارد مسجد شد غلام در كنار استر نشسته بود ناگاه كاروانى از خراسان آمد يكى از كاروانيان به آن غلام گفت : آيا موافق هستى كه من به جاى تو غلام و مملوك امام صادق عليه السلام شوم و در عوض هرچه دارم از آن تو باشد و من مال زيادى دارم برو و اين اجازه را براى من بگير و من به جاى تو غلام شده و با امام مى مانم غلام - شادان و سرحال - گفت از امام مى خواهم .
پس آن غلام به محضر امام صادق عليه السلام رفت و گفت : قربانت شوم خدمت مرا مى شناسى و سابقه مصاحبتم با شما را ميدانى پس اگر خداوند خيرى را به من سوق دهد آيا شما مانع آن مى شويد؟امام فرمود: از پيش ‍ خودم عطا مى كنم و از غير ترا باز مى دارم پس غلام قول و سخن آن مرد را حكايت كرد.
امام فرمود: اگر از خدمت ، به ما دلتنگ شده باشى و آن مرد به ما راغب و شيفته باشد او را مى پذيرم و ترا مى فرستيم زمانيكه غلام از محضر ايشان برگشت حضرت او را خواند و فرمود: به خاطر سابقه همنشينى تو با ما ترا نصيحت مى كنم و اختيار با خود شماست زمانيكه قيامت برپا مى شود رسول خدا به نور خدا آويزان است و امير مؤمنان به رسول خدا و امامان به اميرمؤمنان و شيعيان مابه ما و با ما داخل مى شوند به آنجا كه داخل مى شويم و به محل ورود ما وارد مى شوند.
غلام گفت : بلكه در خدمت شما مى مانم و خيرآخرت را بر خير دنيا ترجيح مى دهم و غلام خارج شد و به سوى آن مرد رفت و آن مرد گفت : بيرون آمدى با چهره اى كه غير حالت شما موقع داخل شدن بود. غلام سخن امام صادق عليه السلام را به او گفت و او را به محضر امام صادق عليه السلام داخل كرد.پس آن مرد ولاى او را پذيرفت و دستور داد به آن غلام هزار دينار بدهند. پس برخاست به سمت او از او خداحافظى كرد و از او خواست كه برايش دعا كند.
11 - به امام عرض كردم : مولايم اگر فرزندانم در مكه نبودند خوشحال مى شدم كه در اينجا ماندنم را طولانى كنم و امام به من فرمود: با غم بساز، سپس من كيسه اى گذاشتم و دستور داد كه آنرا بردارم ، ابا كردم ، و گمان كردم خشم گرفته تبسم كرد و فرمود بردار به آن نيازمند مى شوى و برگشتم و ديدم نفقه ما را برده اند و در لحظه ورود به مكه به آن نيازمند شدم (46).
12 - ابن عثمان همدانى گويد: گروهى از اصحاب ما از شيعيان و يك نفر از زيديه به محضر امام محمد بن على الرضا عليهما السلام رسيدند و از امام عليه السلام پرسيدند كداميك از اين جمع از پيروان مذهب ما نيست .
امام جواد عليه السلام به غلام دستور داد دست اين مرد را بگير و بيرون ببر، در اين هنگام آن زيدى گفت :
اشهدان لااله الاالله و ان محمدا رسوله و انك حجة الله بعد آبائك .
شهادت مى دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست و همانا محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و همانا تو حجت خدا هستى بعد از پدرانت (47).
13 - محمد بن العلا گويد: ديدم حضرت امام محمد بن على عليه السلام بى زاد و راحله شبانه حج به جا مى آورد و برمى گردد. و من برادرى در مكه داشتم كه انگشتر من در نزد او بود، سپس به او گفتم از برادرم براى من علامتى بگير، پس امام جواد عليه السلام از حج شبانه برگشت و در حاليكه انگشتر همراهش بود(48).
14 - ابوهاشم مى گويد: مردى به نزد امام محمد تقى عليه السلام آمد وگفت يا ابن رسول الله همانا پدرم مرده و من از مال مطلع نيستم و اولاد من زياد است و من از شيعيان شما هستم به داد من برس . امام جواد عليه السلام فرمودند: وقتى نماز عشا را خواندى بر محمد و آل محمد صلوات بفرست ، همانا پدرت به خواب تو مى آيد و از موضوع مال به تو خبر مى دهد. آن مرد عمل كرد و پدرش را در خواب ديد. پدرش به او گفت : مال در فلان محل است آنرا بردار و به محضر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم برو به او خبر مده كه من ترا بر مال راهنمايى كردم ، آن مرد رفت و مال را گرفت و به امام خبر داد و گفت سپاس خداى را كه ترا گرامى داشته و برگزيده است (49).

چهارده معجزه ابى جعفر الثانى عليه السلام1 - شهادت عصا بر امامت :
قاضى يحيى بن اكثم كه از دشمنان سرسخت اهل بيت و از گرفتاران در دام عجب علم و حريصان بر مقام و مال دنيا بود مى گويد:
روزى داخل شدم كه قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كنم ، امام جواد عليه السلام را ديدم كه با او راجع به مسائل گوناگونى مناظره كردم ، همه را پاسخ داد. به او گفتم : ميخواهم چيزى از شما بپرسم ولى شرم دارم ، امام فرمود: من پاسخ آنرا بدون آنكه سؤ الت را بر زبان آورى مى گويم ، تو مى خواهى سؤ ال كنى ، امام كيست ؟
گفتم : آرى به خدا سوگند سؤ الم همين است .
فرمود: منم
گفتم : نشانه يى بر اين مدعا دارى ؟
در اين هنگام عصايى كه در دست آن حضرت بود به سخن درآمد و گفت :
ان مؤلائى امام هذا الزمان و هو الحجة .
همانا مولاى من حجت خدا و امام اين زمان است (50)
2 - نجات همسايه :
على جرير مى گويد: در نزد امام جواد عليه السلام نشسته بودم ، گوسفندى از خانه امام گم شده بود يكى از همسايگان را به اتهام دزدى كشان كشان به پيش آن حضرت آوردند، فرمود: واى بر شما از همسايه ما دست برداريد، گوسفند را او ندزديده الان گوسفند در فلان خانه است برويد و گوسفند را بگيريد. رفتند گوسفند را در همان خانه يافتند و صاحب خانه را گرفته ، زدند و لباسش را پاره كردند، اما او گوسفند ياد مى كرد كه گوسفند را ندزديده است ، او را نزد امام آوردند. امام فرمود: واى بر شما بر اين شخص ستم كرده ايد، گوسفند خودش به خانه او وارد شده و او اطلاعى نداشته ، آنگاه امام عليه السلام آن مرد را به نزد فراخواندند و براى دلجويى و جبران خسارت لباشس مبلغى به او بخشيدند(51).
3 - كرامت و درخت سدر:
شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد نقل مى كند، وقتى كه حضرت جواد عليه السلام با همسرش فضل دختر ماءمون از بغداد به مدينه مراجعه مى فرمود به كوفه تشريف آوردند مردم او را مشايعت مى كردند. موقع غروب به خانه مسيب رسيد در آنجا فرود آمد و داخل مسجد رفت . در صحن مسجد رفت سدرى بود كه هنوز ميوه نياورده بود، امام كوزه آبى خواست و در پاى درخت وضو گرفت و براى مردم نماز مغرب خواند. در ركعت اول سوره حمد و اذا جاءنصرالله خواند و در ركعت دوم حمد و قول هوالله خواند و پيش از ركوع قنوت گرفت ، پس ركعت سوم را خواند و تشهد و سلام گفت ، بعد از نماز مدتى مغرب را به جاى آورد و تعقيب خواند و دو سجده شكر به جاى آورد و از مسجد بيرون آمد زمانيكه به كنار درخت سدر رسيد مردم ديدند كه آن درخت ميوه داد و از اين جريان شگفت زده شدند از ميوه آن درخت خوردند، ميوه اش هسته ندارد آنگاه امام عليه السلام را توديع نمودند(52).
4 - وقوع زلزله با دعاى امام جواد عليه السلام :
قطب رواندى نقل كرده : معصتم امام جواد عليه السلام را به بغداد دعوت كرد و دنبال بهانه اى بود كه آن حضرت را مورد شكنجه و آزار قرار دهد، روزى برخى از وزرا را خواست و گفت استشهادى تهيه كنيد كه محمد تقى عليه السلام قصد خروج و قيام دارد و اگر به دروغ هم باشد جمعى شهادت دهند و امضاء كنند، پرونده سازى شروع و استشهاد تنظيم گرديد، وقتى به اصطلاح قضايى پرونده تكميل و كيفر خواست صادر شد و قرار گذاشتند كه امام را احضار كرده و به او بگويند شما قصد شورش دارى چون انكار كرد شاهدان دروغين بيايند و شهادت دهند.
مراحل طى شد و پرونده اى ساختند كه جمعى از مدينه و حجاز نوشته اند كه محمد تقى ابن الرضا عليهماالسلام قصد خروج دارد و براى اين كار سلاح و پول فراوانى تهيه كرده و تعداى از درباريان هم از ماجراى اطلاع دارند.
معصتم آن حضرت را خواست و گفت يا بن الرضا مگر تو قصد خروج و قيام دارى ؟
امام فرمود: به خدا قسم اين فكر هرگز در خاطرم خطور نكرده زيرا علم ما نشان مى دهد كه چنين زمانى نخواهد آمد و من هم چنين فكر نكرده ام معصتم گفت نامه ها و استشهادات هست و فلان و فلان هم شهادت مى دهند فرمود: آنها را حاضر كنيد معصتم پرونده سازان را حاضر ساخت و آنان با كمال گستاخى گفتند: آرى نوشته اى كه خروج مى كنى و ما اين نامه ها را از غلامان و بستگان تو گرفته ايم كه سند قطعى در پرونده است .
راواى گويد: حضرت جواد عليه السلام در ايوان قصر نشسته بود يك طرف ديگر آن شاهدان دروغ پرداز و پرونده ساز قرار داشتند در اين حال كه نسبت دورغ به امام دادند حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائى خواند ناگهان گهواره زمين تكان مى خورد و معتصم و وزراى او بر خود لرزيدند و به التماس افتادند هر يك از آنها مى خواست فرار كند تا از جا برمى خاستند به رو مى افتادند.
ديگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پريشان ، معتصم خود در حيرت اضطراب بود گفت : يابن رسول الله من توبه كردم آنها را هم ببخش اين واقع يك صحنه سازى بيش نبود دعا كن خداوند اين جنبش و زلزله را ساكت و ساكن گرداند و اين مردم نابخرد را هم ببخش و از تقصير آنان بگذر. حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائى خواند عرض كرد پروردگارا، تو ميدانى اين طبقه ضاله دشمنان تو و دشمنان من هستند از اينها درگذر، پس زلزله فرو نشست .
5 - آزاد شدن اباصلت از زندان :
اباصلت هروى مى گويد: وقتى كه در حضور حضرت رضا عليه السلام آماده به خدمت بودم فرمود:
اى باصلت : به قبه هارونيه وارد شو و از چهار گوشه گور هارون مشتى خاك بياور، حسب الامر امام از چهار گوشه قبر وى خاك آوردم . امام عليه السلام خاك طرف در قبه را يعنى پشت سر هارون را گرفت ، بوكرد و ريخت ، فرمود: اگر بخواهند مرقد مرا پشت سر هارون حفر كنند سنگى ظاهر خواهد شد كه اگر تمام كلنگداران خراسان جمع شوند نتوانند آنرا بكنند سپس خاك طرف بالا سر و پايين پاى گور را گرفت و بوئيد همان سخن را فرمود، آنگاه خاك پيش روى او را گرفت و فرمود: تربت من در پيش قبر اوست و مرقد مرا در آنجا تهيه خواهند كرد هنگاميكه به حفر مرقد من پرداختند به آنها بگو به اندازه هفت پله مرقد مرا حفر نمايند، آنگاه زمين را بشكافند و اگر امتناع كردند و خواستند لحدى براى من ترتيب دهند بگو لحد مرا دو ذراع و يكجوجب قرار دهند كه از آن پس خدا به اندازه اى كه بخواهد آنرا وسيع گرداند. در آن موقع نمى از طرف بالا سر قبر من به چشمم مى رسد! اين دعائى كه به تو مى آموزم بخوان ابى جريان پيدا مى كند چنانچه همه لحد را فرا مى گيرد و ماهيان كوچكى در آن آب پيدا مى شود بعد از آن نانى به كه به تو مى دهم ريز كرده در ميان آن آب بريز ماهيان ريزه هاى نان را مى خورند تا چيزى از آنها باقى نماند آنگاه ماهى بزرگى پيدا مى شود و همه آن ماهيان كوچك را مى بلعد چنانچه اثرى از آن ماهيان باقى نمى ماند، آنگاه ماهى بزرگ از چشم ناپديد مى شود در آن موقع دست بر روى آب گذارده دعائى ديگر كه به تو مى آموزم بخوان آب خشك مى شود و اثرى از ترى آب در قبر مشاهده نمى شود. البته همه اين دستورات را در حضور ماءمون انجام خواهى داد. پس از شهادت امام رضا عليه السلام به وصيت مذكور عمل شد.
سپس ماءمون از اباصلت درخواست كرد كه آن دعائى را كه خواندى و آن همه آثار به ظهور رسيد به من بياموز اباصلت نقل مى كند گفتم : به خدا سوگند پس از خواندن بلافاصله از خاطرم محو گرديد، راست گفتم ليكن ماءمون باور نكرد، دستور داد مرا به زندان برده به زنجير بستند(53).
حضرت رضا عليه السلام دفن شد و من مدت يك سال در زندان بسر بردم .پس از يك سال از تنگناى زندان و بيدار خوابى شبها به ستوه آمدم ، دعائى خواندم و براى آزادى خويش به محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم متوسل شدم و از خدا تمنا كردم به بركات آل محمد گشايش در كار من بدهد.
هنوز دعا تمام نشده بود، حضرت ابى جعفر عليه السلام منجى گرفتاران جهان وارد زندان شده فرمود: اى اباصلت از تنگناى زندان به ستوه آمده اى ؟
عرض كردم : به خدا سوگند سخت ناراحتم .
فرمود: برخيز، دست به زنجيرها زد از دست و پاى من زنجيرها به زمين افتادند و بعد دست مرا گرفت از كنار ماءمون زندان عبور داد در حاليكه مرا مى ديدند، ليكن ياراى صحبت كردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا كه براى هميشه نه دست ماءمون به تو برسد و نه دست تو به او(54).
سرانجام گستاخى :
محمد بن زكريا مى گويد: ماءمون هر نيرنگى كه داشت براى امام جواد عليه السلام بكار برد( تا آن حضرت را آلوده و دنياطلب نشان دهد) ولى چيزى دستگيرش نشد چون عاجز شد و خواست دخترش را براى زفاف حضرت فرستد - دستور داد - دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواسته به هر يك از آنان جامى كه در آن گوهرى بود بدهند كه حضرت در كرسى دامادى مى نشيند در پيشش دارند - و چنانكه دستور داده بود كردند - لكن امام به آنها توجهى نكرد.
مردى بود بنام مخارق كه آوازه خوان ، تارزن و ضربگير بود و ريش درازى داشت ماءمون او را دعوت كرد.
مخارق گفت : يا اميرالمؤمنين اگر امام جواد عليه السلام مشغول كارى از امور دنيا باشد همانطوريكه تو مى خواهى او را به دنيا مشغول مى كنم . سپس در برابر امام جواد عليه السلام نشست و آوازى شروع كرد كه اهل خانه دورش جمع شدند و شروع كرد به ساز زدن و آواز خواندن ، ساعتى ادامه داد.
امام جواد عليه السلام به او اعتنايى نمى فرمودند و به راست و چپ هم نگان نمى كرد سپس سرش را به طرف او بلند كرد و فرمود:
اى دراز ريش از خدا بترس ، ناگهان ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى كه مرد دستش كار نمى كرد.
ماءمون از حال او پرسيد جواب داد:
چون امام جواد عليه السلام بر من فرياد زد دهشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبود پيدا نمى كنم (55).
7 - ايمن از شر ماءمون :
صفوان بن يحيى مى گويد: ابونصر همدانى به من گفت كه حكيمه دختر ابى الحسن قرشى كه از زنان نيكوكار بود به من گفت : وقتى امام جواد عليه السلام از دنيا رفتند براى عرض تسليت به نزد ام فضل رفتم و به او تسليت گفتم و او را بسيار غمگين يافتم كه با گريه و ناله و بى تابى خودش را مى كشت (كنايه از شدت ناراحيت ) من نزد او نشستم تا مقدارى ناراحتيش ‍ فرو نشست و ما مشغول سخن درباره كرم امام جواد و توصيف ايشان و بيان آنچه خداوند از عزت و اخلاص و شرافت و بزرگوارى به ايشان عطا كرده بود شديم .
ناگاه دختر ماءمون (ام فضل ) گفت : آيا به تو خبر دهم از ايشان چيز عجيبى را؟
گفتم : آن چيست ؟
گفت : من زياد به ايشان غيرت مى ورزيدم و هميشه مراقب او بودم و چه بسا از او چيزى مى شنيدم و به پدرم شكايت مى كردم پس مى گفت : دخترم تحمل كن . پس همانا او (امام جواد عليه السلام ) جگر گوشه رسول خداست روزى من نشسته بودم كنيزى وارد شد و سلام كرد.
گفتم تو كيستى ؟
گفت : من كنيزى از فرزندان عمار بن ياسر هستم و همسر ابى جعفر محمد بن على عليهماالسلام همشر شما مى باشم . پس به من مقدارى حسد داخل شد كه قادر به تحمل آن نبودم و تصميم گرفتم خارج شوم و سر به بيابان بگذارم و نزديك بود كه شيطان مرا به بدى بر آن كنيز وادار نمايد، پس خشم خود را فرو بردم و به او كمك كردم و لباس پوشانيدم پس زمانيكه از پيش ‍ من رفت نتوانستم بر خود مسلط شوم برخاستم و به پيش پدرم رفتم و موضوع را به او خبر دادم در حاليكه او مست لايعقل بود، پس گفت : اى غلام براى من شمشيرى بياور پس غلام شمشير را آورد و او بر اسب سوار شد و گفت به خدا سوگند او (امام جواد عليه السلام ) را قطعه قطعه
مى كنم .من زمانيكه اين وضعيت را مشاهده كردم ، گفتم : انالله و انااليه راجعون با خود و شوهرم چه كردم ؟! و به صورتم سيلى مى زدم پس پدرم بر محضر او (امام جواد عليه السلام ) داخل شد و همواره او را با شمشير مى زد تا قطعه قطعه كرد. سپس خارج شد و من دوان دوان پشت سر او بيرو آمدم و از اندوه و بيقرارى شب را نخوابيدم .
صبج شد و من پيش پدرم رفتم و گفتم مى دانى ديشب چه كردى ؟ گفت : چه كردم ؟ گفتم ابن الرضا عليه السلام را كشتى چشمهايش اشك آلود شد و بيهوش گرديد زمانيكه به هوش آمد گفت واى بر و چه مى گويى ؟!
گفتم : بله به خدا سوگند پدر بر او وارد شدى و همواره وى را با شمشير مى زدى تا قطعه قطعه كردى پس از اين خبر به شدت مضطرب و نگران شد.
پس گفت : ياسر خادم را به نزد من بياوريد.
پس زمانيكه آوردند به ياسر خادم گفت : اين (ام فضل ) چه مى گويد:
ياسر گفت : اى اميرالمؤمنين راست مى گويد.
پس پدرم با دستش به سينه و صورتش مى زد و مى گفت : انالله و انااليه راجعون هلاك شديم ، به خدا نابود شديم ، و تا ابد رسوا شديم .
واى بر تو برو و ببين ماجرا از چه قرار است و سريعا به من خبر بياور كه نزديك است جانم از بدنم خارج شود.
پس ياسر خارج شد و من برگونه و صورتم مى زدم پس خيلى زود برگشت و گفت مژده بده اميرالمؤمنين :
ماءمون گفت : هر چه بخواهى مژدگانى مى دهم - چه ديدى ؟ - گفت بر او وارد شدم ديدم نشسته و پيراهنى دارد كه دست و پاى ايشان را پوشانده به او سلام كردم و گفتم اى فرزند پيامبر دوست دارم اين پيراهنت را به من هبه نمائى در آن نماز بخوانم و بوسيله آن متبرك شوم من مى خواستم به بدن او نگاه كنم كه آيا در آن زخم يا اثر شمشير هست .
پس فرمود: من ترا با بهتر از آن مى پوشانم گفتم : غير از اين نمى خواهم پس ‍ حضرت آن را كند پس بدن ايشان را نگاه كردم اثر شمشير نبود پس ماءمون به شدت گريست و گفت : بعد از اين چيزى نماند اين عبرت براى اولين و آخرين است .
سپس ماءمون گفت : اى ياسر اما سوار شدنم براى رفتم به سوى او و وارد شدنم بر او يادم هست ، ولى از خارج شدنم از محضر ايشان و آنچه با ايشان كردم چيزى به يادم نمى آيد و يادم نيست كه چطور به مجلسم برگشتم و رفتن و برگشتنم چگونه بود خداود لعنت كند اين دختر را لعنتى سخت .
به نزد او (ام فضل ) برو و به او بگو پدرت مى گويد: اگر بعد از اين بيائى و از امام جواد عليه السلام شكايت كنى يا بدون اجازه ايشان از منزل خارج شوى از طرف او از تو انتقام مى گيرم .
سپس به نزد امام جواد عليه السلام برو و از طرف من سلام برسان و ايشان بيست هزار دينار ببر و اسبى را كه ديشب به آن سوار بودم به او بده و به هاشمى ها و امرا دستور بده كه نزد او روند و سلام كنند.
ياسر گويد: به نزد هاشمى ها و اوامر رفتم و اين موضوع را به آنان اعلام كردم و مال و اسب را برداشته و به سوى امام جواد عليه السلام رفتم و به محضر ايشان وارد شدم و سلام ماءمون را ابلاغ كردم و بيست هزار دينار، را در برابر ايشان گذاشتم و اسب را به ايشان عرضه كردم آن حضرت مدتى به اسب نگاه كرد و تبسم فرمود و سپس فرمود: اى ياسر آيا عهد بين من و او چنين بود؟!
پس عرض كردم : اى مولاى من عتاب را كنار گذار، به خدا و حق جدت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سوگند كه ماءمون از كارش هيچ نفهميده و نمى دانست كه در كدام زمين خداست و هر آينه نذر كرده و سوگند خورده كه هرگز مست نشود و اين مطلب را شما به روى او نياور و او را به خاطر آنچه از او سرزده عتاب مكن .
امام فرمود: عزم من هم چنين بود.
عرض كردم : عده اى از بنى هاشم و امرا در برابر در منتظر هستند، ماءمون آنها را فرستاده تا بر شما سلام كنند و وقتى كه سوارى مى شوى به نزد وى بروى شما را همراهى نمايند و در ركابتان باشند.
امام فرمود: بنى هاشم و امرا را وارد كن مگر عبدالرحمن بن حسن . و حمزة بن حسب پس خارج شد م و آن ها را وارد كردم سلام كردند پس امام لباس خواست و پوشيد و برخاست و سوار شد و بنى هاشم و امرا همراه او بودند تا به نزد ماءمون آمد.
پس زمانيكه ماءمون او را ديد برخاست و به سوى او رفت و او را به سينه اش ‍ چسباند و به او خوشامد گفت و اجازه نداد كسى وارد شد و همينطور با او سخن مى گفت .
وقتى اين موضوع تمام شد. امام جواد عليه السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين ماءمون جواب داد: لبيك و سعديك .
امام فرمود: نصيحتى بر تو دارم آنرا بپذير.
ماءمون گفت : سپاسگزارم و از شما تشكر مى كنم آن نصيحت چيست ؟
امام فرمود: شبانه از منزل خارج مشو كه از اين مردم منكوس واژگون شده بر شما ايمن نيستم ، در نزد من حرزى است كه با آن خود را حفظ كن و از شرور و بلاها و ناخوشايندها و آفتها و عاهات در امان باش همانطوركه ديشب خدا مرا از تو نجات داد و اگر با آن حرز لشكريان روم يا بيش از آن را ملاقات نمايى يا اهل زمين بر عليه تو و براى شكست دادن به تو اجتماع نمايند با قدرت و جبروت الهى هيچ كارى نمى توانند بكنند و همينطور شياطين جن و انس .
اگر دوست ميدارى بفرستم تا از جميع آنچه گفتم و هرآنچه كه از آن مى ترسى در امان باشى ، اين حرز بيش از حد مجرب اشت .
ماءمون گفت : آنرا با خط خودت بنويس وبرايم بفرست تا بازداشته شوم از آنچه ذكر كردى .
امام فرمود: از روى محبت و بزرگوارى آنرا مى فرستم .
سپس ماءمو گفت : عمويت به قربانت از آنچه از من سر زد درگذر و مرا ببخش .
امام فرمود: چيزى نبود، چيزى جز خير نبود
پس ماءمون گفت : به خدا سوگند با خراج شرق و غرب به سوى خداوند تقرب مى جويم و فردا كه صبح مى شود آنچه را مالك شده ام براى كفاره آنچه گذشت ، انفاق مى كنم .
سپس ماءمون گفت : اى غلام آب و غذا بياوريد و بنى هاشم را وارد كن . پس ‍ بنى هاشم داخل شدم و با ماءمون غذا خوردند و به تناسب منزلت هر كدام از آنان امر كرد خلعت و جايزه دهند.
سپس به امر ابى جعفر عليه السلام گفت : در پناه خداوند برگرد و فردا آن حرز را براى من بفرست .
پس امام عليه السلام برخاست و سوار شد و ماءمون دستور داد امرا همراه او سوار شوند تا منزلش ببرند.
ياسر گويد: زمانيكه امام جواد عليه السلام صبح كرد كسى را به دنبال من فرستاد و مرا خواند و پوست آهوى نازكى از من خواست و سپس با خط خود آن حرز معروف را نوشت و فرمود: ياسر آنرا در بازويش ببندد وضوى كاملى بگيرد و چهار ركعت نماز بخواند در هر ركعت فاتحة الكتاب و هفت مرتبه اية الكرسى (56) و هفت مرتبه آيه شهدالله (57) و هفت مرتبه والشمس و هفت مرتبه والليل و هفت مرتبه قل هوالله احد و سپس آنرا به بازوى راستش ببندد با حول الهى و قوت او در هنگام بلايا از هر چيزى كه مى ترسى و دورى مى كند سالم مى ماند(58).
ناگفته نماند كه برخى در اين خبر تشكيك كرده اند، ليكن مرحوم علامه مجلسى مى فرمايند: به صرف استبعاد نمى توان همچون خبرى كه مكررا نقل شده را منع نمائيم .

از بس كه كريمى و جوادى
بر دشمن خويش حرز دادى

رفع يك شبهه :
شايد به ذهن خواننده محترم بيايد كه چرا حضرت جواد عليه السلام به فردى چون ماءمون ستمگر حرز مى دهند؟ بايد توجه داشت كه در اعمال حضرات معصومين عليهم السلام آنچه ملاك هست منافع اسلام و مسلمين بوده و هست و با توجه به شرايط زمان و مكان و ملاحظه نسبيت بين خلفا در تاريخ اسلام به اتخاذ مواضع شاهديم روزى على عليه السلام مشاورت خلفا را قبول مى كند و روزى حضرت جواد عليه السلام حرز مى دهد و اينها به معناى تاءييد اين خلفا نمى باشد.
حرز حضرت جواد عليه السلام :
بسم الله الرحمن الرحيم ، لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم ، اللهم رب الملائكة والروح و النبيين و المرسلين و قاهر من فى السموات و الارضين و خالق كل شى ء ومالكه ، كف عنى باءس اعدائنا و من ارادبنا سؤ ا من الجن و الانس فاعم الصارهم و قلوبهم واجعل بينى و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا انك ربنا و لاحول و لاقوة الابالله عليه توكلنا و اليه انبنا و هوالعزير الحكيم ربنا وعافنا من شر كل سوءو من شر كل دابة انت آخذ باصيتها و من شر ماسكن فى الليل و النهار و من شر كل سؤ و من شر كل ذى شر يارب العالمين و اله المرسلين صلى الله عليه و آله اجمعين و خص ‍ محمدا و آله باتم ذلك ولاحول ولاقوه الا بالله العلى العظيم (59) .
حرز ديگر آن حضرت :
يا نور يا برهان يا مبين يا منير يا رب يا اكفنى الشرور وافات الدهور واسئلك النجاة يوم ينفخ فى الصور(60).
8 - طى الارض و آزادى زندانى :
شيخ مفيد و طبرسى از محمد بن حسان و على بن خالد روايت كرده اند كه گفت : در آن زمان كه در سامرا بودم گفتند: مردى مدعى نبوت را از شام آورده و زندانى كرده اند. شنيدن اين موضوع بر من گران آمد، خواستم او را ببينم به همين خاطر به زندانبانان محبت كرده و با آن رابطه برقرار كردم تا اجازه دادند كه نزد او بروم . وقتى او را ديدم بر خلاف شايعاتى كه شنيده بودم وى را فردى عاقل و وارسته يافتم .
گفتم : فلانى مى گويند تو مدعى نبوت هستى و به اين دليل زندانى شده اى .
گفت : هرگز، من چنين ادعايى نكرده ام ، جريان من از اين قرار است كه : من در موضع معروف به راءس الحسين شام كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را در آنجا گذاشته يا نصب كرده بودند مشغول عبادت بودم .
ناگهان شخصى به نزد من آمد و گفت : برخيز برويم من بلند شدم و با او براه افتادم كمى راه رفتيم ديدم در مسجد كوفه هستم فرمود:
اينجا را مى شناسى ؟
گفتم : بله مسجد كوفه است او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم ، بعد با هم از آنجا بيرون آمديم مقدارى با او راه رفتم ناگاه مشاهده كردم كه در مسجد مدينه هستيم .
او به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و نماز خواند و من هم با ايشان نماز خواندم بعد از آنجا خارج شدم ، مقدارى قدم زديم ناگاه ديدم كه در مكه هستم كعبه را طواف كرد و من هم طواف كردم ؟ بنا به نقل كافى اعمال حج به جا آورديم ) بعد از آنجا خارج شديم چند قدمى نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام به عبادت الهى مشغول بودم هستم آن مرد رفت و من در شگفتى غوطه ور بودم كه خدايا او كه بود و اين چه كرامتى ؟! يك سال از اين موضوع گذشت كه ديدم باز ايشان آمد و از ديدن او شاد شدم از من خواست كه با او بروم من با او رفتم همچون سال گذشته مرا به كوفه ، مدينه و مكه برد و به شام برگرداند.
وقتى خواست برود گفتم ترا به آن خدايى كه قدرت اين كار را به تو داده سوگند ميدهم بگو كه تو كيستى ؟
فرمود: من محمد بن على موسى بن جعفر هستم .
من اين واقعه را به دوستان و آشنايان بيان كردم و ماجرا شايع شد تا اينكه مرا به اينجا آوردند و ادعاى نبوت را به من نسبت دادند.
گفتم : جريان ترا به محمد بن عبدالملك زيات بيان كنم .
گفت : بگو.
من نامه اى به او كه وزير اعظم معتصم عباسى بود نوشتم و موضوع را به ايشان بازگو كردم ، او در زير نامه من نوشته بود: نيازى به آزاد كردن ما نيست ، به آن كس كه ترا از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه بردو باز به شام برگرداند و همه اين كارها را در يك شب انجام داد بگو تا از زندان آزادت نمايد.
على بن خالد مى گويد: پس از مشاهده جواب نامه از نجات او نااميد شدم با خود گفتم : بروم و به ايشان دلدارى دهم وقتى به زندان آمدم ديدم ماءموران زندان متحير و سرگشته به اين طرف و آن طرف مى دوند.
پرسيدم : موضوع چيست ؟
گفتند: آن زندانى مدعى نبوت را كه به زنجير كشيده بوديم از ديشب نيست در حاليكه درها بسته و قفلها مهر و موم است . معلوم نيست به آسمان يا زير زمين رفته يا مرغان هوا ايشان را ربوده اند.
على بن خالد زيدى مذهب با مشاهده اين واقعه به امامت معتقد و از اعتقادى خوب برخوردار شد(61).
9- صله شاعر ولائى :
جابربن يزيد مى گويد: روزى به خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم و از حاجتم به او شكايت كردم .
فرمود: اى جابر در نزد ما درهمى نيست ، پس از فاصله كوتاهى كميت (شاعر نامى اهل بيت ) وارد شد و به امام جواد عليه السلام عرض كرد فدايت شوم آيا اجازه مى فرمائيد براى شما قصيده اى بخوانم ؟ امام على عليه السلام فرمودند بخوان . كميت قصيده اش را براى امام عليه السلام خواند.
امام عليه السلام فرمود:
اى غلام از آن اتاق بدره اى (كيسه اى حاوى ده هزار درهم ) بياور و به كميت بده . غلام آورد و داد.
پس كميت گفت : فدايت شوم اجازه مى فرمائيد قصيده اى ديگر بخوانم ؟
امام عليه السلام فرمود: بخوان . پس او قصيده ديگرش را خواند.
و امام عليه السلام فرمود: اى غلام از آن اتاق بدره اى بياور و به كميت بده ، غلام آورد و به كميت داد.
كميت گفت : فدايت شوم اجازه مى فرمائيد قصيده سوم را بخوانم ؟
امام عليه السلام فرمود: بخوان و او خواند.
امام عليه السلام به غلام دستور داد از آن اتاق بدره اى بياور و به كميت بده .
آنگاه كميت گفت : به خدا سوگند براى خواسته دنيوى شما را مدح نكردم و براى اين مدحم چيزى نمى خواهم ، مگر صله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را و آن حقى كه خداوند بر شما واجب كرد.
پس امام به كميت دعا كرد و به غلام فرمود آن كيسه ها را به جايشان برگردان .
جابر مى گويد: من در دلم چيزى احساس كردم كه امام به من فرمود در نزد من درهمى نيست و امر كرد به كميت سى هزار درهم دادند امام فرمود:
اى جابر برخيز و داخل خانه شو، بلند شدم و به خانه داخل شدم ، ولى در در آن چيزى نيافتم و به سوى امام عليه السلام آمدم ، و آنگاه امام عليه السلام به من فرمود: اى جابر آنچه كه ما از شما مخفى مى كنيم بيشتر از آن چيزى است كه بر شما آشكار مى سازيم . سپس دستم را گرفت مرا به خانه داخل كرد، پس از آن به پايش زد انبوهى از طلا پيدا شد(62). فرمود: اين جابر به اين نگاه كن و به احدى مگر از افراد موثق از برادران دينى خود خبر مده ؛ همانا خداوند ما را بر آنچه اراده كنيم قادر ساخته است (63).
10 - شفاى چشم :
محمدبن ميمون مى گويد: من در مكه همره امام رضا عليه السلام بودم به حضرت عرض كردم : من مى خواهم به مدينه بروم ، نامه اى بنويس به ابى جعفر عليه السلام ببرم امام رضا عليه السلام تبسم فرمود و نامه اى نوشت .
به مدينه رفتم و چشمهايم درد داشت (و درست نمى ديد) به خانه امام رفتم نامه را دادم موفق - غلام امام - گفت سرنامه را بگشا و بازكن و در پيش روى امام بگير (چنان كردم ) سپس حضرت جواد عليه السلام به من فرمود: اى محمد حال چشمت چطور است ؟
عرض كردم يا ابن رسول الله بيمار است و نور چشمم رفته همانطور كه مشاهده مى فرمائيد.
آنگاه دستش را دراز كرد و بر چشم من كشيد بينائيم برگشت همانند سالمترين وضعيتى كه بود شده بودم ، سپس دستها و پاهاى حضرت را بوسيدم و برگشتم در حاليكه بينا شده بودم و حضرت جواد عليه السلام در اين زمان كمتر از سه سال داشت .
11 - نقره از برگ زيتون :
ابوجعفر طبرى از ابراهيم بن سعيد روايت كرد كه ديدم حضرت امام محمد تقى عليه السلام بر برگ درخت زيتون دست مى زد، پس آن برگ نقره مى گرديد، من آنها را از آن حضرت گرفتم و بسيارى از آنها را در بازار خرج كردم و هرگز تغييرى نكرد، يعنى نقره خالص شده بود.
12 - طلا شدن خاك :
اسماعيل بن عباس هاشمى مى گويد: روز عيدى خدمت حضرت محمد جواد عليه السلام رفتم و به آن جناب از تنگى معاش شكايت كردم آن حضرت مصلاى خود را بلند كرد و از خاك سبيكه اى از طلا برگرفت يعنى خاك به بركت دست آن حضرت پاره طلاى گداخته شد پس به من عطا كرد آنرا به بازار بردم شانزده مثقال بود(64).
13 - جاى انگشت بر سنگ :
در بعضى دلائل (امانت ) آن حضرت است و نيز روايت كرده از عمر بن يزيد كه گفت ديدم امام محمد تقى عليه السلام را پس گفتم يابن رسول الله علامت امام چيست ؟ فرمود آن است كه اينكار را به جا آورد پس دست خود را بر سنگى گذاشت و جاى انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد(65).
14 - نرم شدن آهن :
رواى گفت : ديدم كه حضرت جواد عليه السلام آهن را مى كشيد بدون آنكه آنرا در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش مى كرد(66).
جواداالائمه و جهاد فرهنگىروسياهى يحيى بن اكثم و عباسيان در مجلس عقد:
بنا به نقل مرحوم شيخ مفيد از ريان بن شبيب وقتى كه ماءمون مى خواست دخترش ام فضل را به همسرى امام جواد عليه السلام درآورد، قبول موضوع بر عباسيان بسى سنگين بود چرا كه آنان نگران بودند كه اين امر باعث انتقال حكومت به علويان شود براى همين آنها به پيش ماءمون رفتند و گفتند تو را به خدا قسم مى دهيم كه از اين تصميم منصرف شو و بار ديگر ما را در غم انتقال قدرت از عباسيان به علويان مبتلا نكن ، در گذشته كه على بن موسى را وليعهد كردى همه هراسان و نگران بوديم تا خدا ما را از آن كفايت نمود، حال براى نامزدى دخترت ام فضل يكى از عباسيان را اختيار كن .
ماءمون جواب داد: اما اختلاف ميان شما و علويان ، سبب و باعث آن شما بوده ايد اگر منصفانه رفتار مى كرديد آنها بر شما برترى داشتند، پيشينيان من كه با علويان بدرفتارى كردند قطع رحم نمودند من از اين كار به خدا پناه مى برم ، از اينكه على بن موسى را وليعهد خويش كردم پشيمان نيستم ، از او خواستم كه به جاى من خلافت كند ولى قبول نكرد قضاى حتمى خداوند جاى خويش گرفت ((و كان امرالله مقدورا)) (بدرستى كه دانشمندترين ، سياستمدارترين و فتنه جوترين خليفه عباسى ماءمون عليه الهاويه است در محضر عباسيان كه همگى از دسيسه هاى او مطلع و در واقع صحنه گردان فتنه بودند چنين خود را بيگانه و خيرخواه جلوه ميدهد ببينيد با مردم عوام بى چاره چه مى كرد؟!)
اما اينكه ابوجعفر را به دامادى خويش برگزيده ام ؟ بخاطر اينكه او با وجود كمى سن در فضل و دانش و اعجوبه بودن برتر از همه است اميدوارم كه زمينه اى فراهم شود تا ديگران نيز همچون من بر مراتب فضل و برترى ايشان مطلع شوند.
عباسيان بار ديگر كمى سن آن حضرت را بهانه كرده و گفتند: اگر چه رفتار اين جوان و كمالاتش ترا به اعجاب واداشته ولى سن او كم است ، با معلومات فقهى آشنا نيست ، مدتى صبر كنيد تا تحت تربيت قرار گيرد بعد عزم خويش را عملى نمائيد.
ماءمون جواب داد: واى بر شما من به منزلت اين جوان از شما داناتر هستم ، اين جوان از اهل بيتى هست كه دانش آنها از جانب خدا و الهامات الهى است . همواره پدرانش در دانش دين و ادب از رعيت بى نياز بودند رعيتى كه عملشان به كمال نرسيده است ، اگر او را قبول نداريد امتحانش كنيد تا مراتب علم و كمالاتش روشن شود.
گفتند قبول داريم مى آزمائيم .
اجازه دهيد دانشمندى را بياوريم تا در محضر شما از علم فقه و شريعت از او سؤ ال نمايد اگر از عهده امتحان برآيد بركار وى اعتراضى نداريم و فضل ايشان بر همه ما معلوم مى شود وگرنه از پيامد ناخوشايند اين كار ايمن خواهيم بود، ماءمون پذيرفت و جلسه به پايان رسيد.
آنان پس از بازگشت از پيش ماءمون ، به شور نشسته و به توافق رسيدند كه از قاضى نامى و مشهور يحيى بن اكثم دعوت نمايند تا در پيش ماءمون سئوالى از امام جواد عليه السلام بپرسد كه عاجز شود و به او وعده دادند كه پول كلانى خواهند داد لذا يحيى بن اكثم پذيرفت كه اين كار را انجام دهد. آنگاه به نزد ماءمون برگشته و آمادگى خويش را اعلان كردند.
در روز معين ، مجلس آماده شد، هر كس درجاى خود قرار گرفت يحيى بن اكثم نيز آمد، ماءمون گفت براى ابوجعفر عليه السلام تشك و ساده اى (رختخواب ) انداختند و دوتا متكا گذاشتند، حضرت جواد عليه السلام و ماءمون در كنار هم نشستند، يحيى بن اكثم نيز روبروى امام جواد نشست و مردم نيز طبق مقامشان هر يك در جاى خويش قرار گرفته بودند.
يحيى ابن اكثم گفت : يا اميرالمؤمنين اجازه مى فرمائيد كه از ابوجعفر سئوال بكنم ؟ گفت : از خودش اجازه بگير.
يحيى به آن حضرت گفت : فدايت شوم اجازه مى فرمائى مساءله اى بپرسم ؟
فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
يحيى گفت : خدا مرا فدايت گرداند اگر فردى در حال احرام شكارى را بكشد حكمش چيست ؟ (يادآورى اين نكته خالى از لطف نيست كه اين دانشمند معاند از روى عمد يك مساءله اى را انتخاب كرده بود كه فروع متعدد دارد و اگر بعضى از فروع جواب داده شود مى شود بحث را پيچاند و فروعات ديگر را طرح كرد، البته غافل از اينكه اين خاندان علم با شير مادر به جانشان ره يافته و با افاضات الهى از دانش ديگران بى نياز و همواره بر ذروه كمال علمى درخشيده و خواهند درخشيد)
امام جواد عليه السلام فرمودند: در حل كشته يا در حرم ؟ عالم به حرمت بوده يا جاهل ؟ از روى عمد كشته يا اشتباه ؟ آزاد بوده يا غلام ؟ صغير بوده يا كبير؟ اين اولين صيد او بوده يا بيشتر؟ آن صيد از پرندگان بوده يا غير آنها؟ كوچك بوده يا بزرگ ؟ شخص محرم بر اين عمل اصرار دارد يا پشيمان شده ؟ شب اين عمل را انجام داده يا روز؟ احرام عمره بوده يا احرام حج ؟
يحيى از شيندن اين فروع و مسائل متحير و نشانه عجز و زبونى در قيافه اش ‍ آشكار شد و زبانش به لكنت افتاد و امر براى اهل مجلس روشن شد كه او حريف حضرت جواد عليه السلام نيست .
ماءمون گفت : خداى رابخاطر اين نعمت و درستى تشخيص خودم حمد مى كنم ، آنگاه رو به عباسيان كرد و گفت : اكنون آنچه را كه منكر بوديد بر شما روشن شد؟!
آنگاه ماءمون از امام خواست كه خطبه بخواند و امام خطبه خواند و عقد ام الفضل ميان ايشان و ماءمون واقع گرديد و صداق او را مبلغ پانصد درهم كه با مهريه جده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها برابر بود مقرر فرمود.
وقتى كه عقد جارى شد خدمتگزاران و اطرافيان ماءمون آمدند و با غاليه (ماده خوشبو) محاسن خواص اهل مجلس را خوشبو كردند سپس نزد ساير اهل مجلس رفتند و آنها را نيز معطر ساختند و بعد سفره و خوانهاى طعام آوردند و مردم غذا خوردند و ماءمون مطابق شاءن هر گروهى جايزه داد و غير از خواص بقيه مردم پراكنده شدند.
آنگاه ماءمون از حضرت جواد عليه السلام تقاضا كرد در صورتى كه مايل باشيد جواب مسائل شخص محرم را بفرمائى تا بهره مند شويم .
حضرت فرمودند: اگر محرم صيدى را در غير حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد يك گوسفند كفاره آن خواهد بود كه بايد قربانى كند، اگر آن صيد در حرم باشد بايد دو گوسفند قربانى كند، اگر جوجه اى را در حل بشكد بايد يك بره كه از شير گرفته شده قربانى نمايد، ولى قيمت آن جوجه بر او واجب نيست وليكن اگر جوجه را در حرم بكشد كفاره اش يك گوسفند و قيمت جوجه است .
اگر صيد از حيوانات وحشى مثل الاغ وحشى باشد بايد يك گاو قربانى كند، اگر صيدى كه كشته شترمرغ باشد بايد يك شتر قربانى كند.
كفاره كشتن صيد بر عالم و جاهل مساوى است . اگر عمدا صيد را بكشد گناه كرده ، ولى چنانچه از روى اشتباه باشد چيزى بر او نيست .
كفاره فرد حر بر خودش واجب است و كفاره غلام بر مولاى او واجب مى شود براى صغير كفاره نيست ، ولى بر كبير كفاره واجب است .
شخصى كه پشيمان شود بعد از كفاره عقاب آخرت ندارد ولى آنكه بر كشتن صيد اصرار ورزد دچار عذاب آخرت نيز مى شود.
ماءمون كه از تبيين و تشريح احكام فروع اين مسئله شوق زده شده بود گفت : احسنت يا اباجعفر خداوند براى تو خير بخواهد اگر صلاح مى دانيد شما نيز سؤ الى از يحيى بن اكثم بپرسيد؟
امام فرمود: سؤ ال بكنم ؟
يحيى (كه حساب كار دستش آمده بود) گفت : فدايت شوم ميل ميل شماست اگر از من چيزى بپرسى چنانچه بلد بودم جواب مى دهم وگرنه از خود شما ياد مى گيرم .
امام فرمود: چه مى گوئى درباره اين مسئله كه :
مردى در اول روز به زنى نگاه كرد كه بر او حرام بود، چون آفتاب بلند شد آن زن بر او حلال گرديد همين كه ظهر شد بر او حرام گرديد وقتى به موقع عصر فرا رسيد حلال شد وقتى آفتاب غروب كرد حرام گشت ، در زمان عشا حلال شد وقتى نصف شب شد حرام گرديد، چون فجر طلوع كرد بر او حلال شد اين چطور زنى است ؟ به چه علت حلال و حرام گرديد؟
يحيى كه حسابى گيج شده بود، گفت : به خدا سوگند قسم كه من جواب اين مسئله را نمى دانم شما بفرمائيد تا ياد بگيرم .
حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين زن كنيزى است و آن مرد اجنبى و نامحرم است .
اول صبح نگاه كردن آن مرد به آن زن (براى اينكه نامحرم بود) حرام بود.
چون آفتاب بلند شد آن كنيز را خريد بر آن مرد حلال شد. موقع ظهر آن كنيز را آزاد كرد حرام شد. وقت عصر آن زن را تزويج كرد حلال شد. موقع غروب به سبب ظهار (كه شوهر به همسرش بگويد پشت تو نظير پشت مادر من باشد) حرام شد زمان عشا چون كفاره ظهار را داد حلال گرديد نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، چون طلوع فجر فرا رسيد رجوع كرد لذا آن زن بر آن مرد حلال شد.
آن گاه ماءمون به حاضران در مجلس روى كرد و گفت : در ميان شما كسى هست كه اين مساءله چنين جواب دهد؟گفتند: نه والله اميرالمؤمنين به راءى خود داناتر است .
ماءمون گفت : واى بر شما، اهل بيت از نظر فضل و كمال درميان مردم ممتازند و كمى سن مانع فضيلت ايشان نمى شود(67).

يبان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صميمى و همنشين ابن ابى داود نقل شده كه گفت : روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حاليكه اندوهگين بود درباره حزنش ‍ بااو سخن گفتم ، گفت : امروز دوست داشتم كه بيست سال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از اين سياه (بنا به نقلى چهره ايشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام در نزد اميرالمومنين ثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خليفه از نحوه تطهير آن دزد به سبب اجراى حد سوال كرد و براى همين موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن على عليه السلام را هم احضار كرد از ما پرسيد كه قطع دست از كجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خليفه گفت : دليل آن چيست ؟
گفتم : براى اينكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر اين فرمايش خداى تعالى در تيمم كه : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم (68) و با من عده اى در اين فتوى اتفاق كردند. و ديگران گفتند: بلكه واجب است كه از آرنج قطع شود.
خليفه : گفت دليل بر آن چيست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ايديكم الى المرافق (69)و اين دلالت دارد براينكه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خليفه روى كرد به امام جواد عليه السلام و گفت :اى اباجعفر در اين موضوع چه مى فرمائيد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين قوم در اين باره سخن گفتند خليفه گفت : آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چيست ؟
امام عليه السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين مرا معاف دار.
خليفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه راءى و نظرت را بيان فرمائى .
- گفتنى است كه شايد اين همه اصرار آن خليفه بدذات براى تحريك حسد علماى دربار و مدعيان فقاهت بر عليه حضرت جواد عليه السلام بود - امام فرمودند: حال كه سوگند دادى مى گويم كه همه آن ها اشتباه كردند در اين مورد سنت است همانا واجب است كه از پيوند استخوانهاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمايند.
خليفه گفت : دليل اين حكم چيست ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: سجده بر هفت عضو هست ؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانيكه دستش از مچ دست بريده شود يا از آرنج براى اين دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نمايد و خداى متعال فرمود: و ان السماجد لله (70) مسجدها از آن خداست يعنى اين اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست .
ابن ابى داوود گويد: در آن لحظه من قيامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زنده نبودم .
- حال ببينيد سرانجام حسد اين عالم بى عمل دربارى را كه با وجود يقين به صحت حكم امام براى آن كه مبادا پذيرش و مقبوليت اين چراغ هدايت برخوردار از علم لدنى بازار وى را كساد كند به چه جنايتى هولناك دست مى زند و در لباس نصيحت و خيرخواهى خليفه جائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد عليه السلام تحريك مى كند چه بدفرجامى كه اين بدبخت براى خود تدارك ديد از شر حسد و شيطنت حسودان به خداوند پناه مى بريم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خيرخواهى اميرالمؤمنين بر من واجب است چيزى را مى گويم كه مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى شوم .
خليفه گفت : آن چيست ؟
گفتم : زمانيكه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقيهان رعيتش و دانشمندان آنها را براى امرى كه از امور دين واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم اين مسئله سؤ ال مى كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گويند و در حاليكه در مجلس خليفه اهل بيت او، فرماندهان ، وزراء و كاتبان هستند مردم از بيرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى همه آنها را كنار مى گذارد به خاطر قول مردى كه قسمتى از اين امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جواد عليه السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خليفه است و سپس به حكم ايشان كه برخلاف حكم فقهاست دستور مى دهد؟! اين چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خليفه تغيير كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت : خداوند به سبب اين خيرخواهى به تو جزاى خير دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرايش دستور داد كه امام جواد عليه السلام را به منزلش دعوت نمايد پس او دعوت كرد امام عليه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در مجالس شما حضر نمى شوم .
آن وزير گفت : من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش ‍ خانه ام قدم گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جويم و فلانى از وزراى خليفه دوست دارد شما را ملاقات نمايد و با اصرار به امام عليه السلام قبولاند و ايشان را مسموم كرد(71).
نقش امام در خنثى ساختن روايات ساختگى :
يحيى بن اكثم كه سمبل علمى معارضين با جريان ولايت در عصر امام نهم عليه السلام است در مجلسى كه ماءمون خليفه دانشمند و سياستمدار عباسى نيز حضور داشت از امام جواد عليه السلام پرسيد:
يابن رسول الله روايت شده كه جبرئيل به نزد رسول خدا آمد و گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: من از ابى بكر راضى هستم ببين كه او هم از من راضى است يا نه ؟ نظر حضرتعالى راجع به روايت چيست ؟
امام جواد عليه السلام جواب داد: من منكر فضل ابى بكر نيستم ولى راجع به اين خبر بايستى سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع را يادآورى كرد كه فرمود: قد كثرت الكذابة على و يتكثر بعدى فمن كذب على متمدا فليتبوء مقعده من النار فاذا اتاكم الحديث عنى فاعرضوه على كتاب الله فما وافق كتاب الله و سنتى فخذوا به و ما خالف كتاب الله و سنتى فلاتاءخذوا به .
يعنى نسبت دهندگان دروغ به من زياد شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد هر كس دانسته دروغى به من نسبت دهد پس بايد نشيمنگاهش را از آتش فراهم سازد. زمانيكه از من چيزى به شما رسيد آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه نمائيد آنچه با كتاب و سنت من سازگار بود آن را بگيريد و آنچه با كتاب و سنت من سازگارى نداشت پس آن را نگرفته (و بدان عمل ننمائيد)
اين روايت با كتاب خدا سازگار نيست چون خداوند مى فرمايد:
و لقد خلقناالانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (72) و هر آينه ما انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش ‍ بدان وسوسه مى كند مى دانيم و از رگ گردن به او نزديكتريم .
آيا خداوند عزوجل از خشنودى و ناخشنودى ابى بكر بى اطلاع بودن و سوال كرده است ؟!!(73).
در سؤ الى ديگر يحيى ابن اكثم بدين روايت ساختگى توسط يحيى بن عنبسه دروغ پرداز و جعل كننده حديث متوسل شد و پرسيد كه :
نظر حضرتعالى راجع به روايت انهما (عمر و ابوبكر) سيداكهول اهل الجنة .
امام فرمودند: اين روايت هم محال است چون همه اهل بهشت جوان خواهند بود و در آنجا پير پيدا نمى شود (كه آقا و يا نوكر داشته باشد) اين روايت را بنى اميه در قبال حديث صحيح انهما سيد شباب اهل الجنه يعنى حسن و حسين عليهما السلام دو آقاى جوانان بهشت هستند جعل كرده اند.
يحيى بن اكثم پرسيد: روايت شده كه رسول خدا فرموده : ان مثل ابى بكر و عمر فى الارض كمثل جبرئيل و ميكائيل فى السماء در اين باره چه مى فرمائيد.تنخ
امام جواد عليه السلام فرمودند: راجع به اين حديث هم بايد دقت شود جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب الهى هستند كه هرگز به خدا معصيت نكرده اند و لحظه اى از اطاعت ربوبى جدا نشده اند ولى ابوبكر و عمر مشرك بودند اگر چه بعد اسلام را اختيار كرده اند اكثر عمر آن دو در شرك سپرى شده محال است كه خداوند آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
در سؤ الى ديگر يحيى بن اكثم گفت :
روايت شده كه پيامبر خدا فرمود: لو لم ابعث لبعث عمر اگر من مبعوث نمى شدم حتما عمر مبعوث مى شد در اين باره چه مى فرمائيد؟
امام فرمود: كتاب خدا از اين حديث راست تر است ، خداوند در كتابش ‍ چنين فرموده واذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح (74) و زمانى كه ما از پيامبران ميثاق اخذ كرديم و از تو و از نوح ؛ خداوند چطور ميثاق خود را تغيير مى دهد؟! هيچكدام از پيامبران به اندازه چشم به هم زدنى مشرك نبودند پس چطور فردى كه اكثر عمر خود را در شرك به خدا گذارنده به رسالت مبعوث مى شود و علاوه پيامبر خدا فرموده نبئت و آدم بين الروح و الجسد من به نبوت مبعوث شدم در حاليكه آدم بين روح و جسد بود(آفريده نشده بود).
هدف از جعل اين احاديث ساختگى :
عصر ماءمون كه هر محقق منصفى وى را دانشمندترين ، وقت شناسترين و سياستمدارترين خليفه از خلفاى عباسى مى داند. عصر نضج (رشد) چشمگير شبهات و اوج تهاجم فرهنگى بر مبانى اررشى و مستحكم اماميه است . ماءمون عباسى از يكسو خود را شيعه جا مى زند تا حمايت ايرانيان و علويان را از آن خود سازد و از سوى ديگر مبانى متقن فقه سياسى تشيع بويژه در ابعاد حاكميت و نظاير آن را به شدت مخالف با ملك و سلطنت خويش مى يابد بدنى سبب دربار او مجمع آراى گوناگون بود و هر روز به ميزان اقبال علماى فرق به سوى او و دربارش سير صعودى خود را طى مى كرد.
همين موضوع در زمان امام رضا عليه السلام هسته هاى اوليه خود را به نمايش گذاشته و زمان امام جواد عليه السلام به اوج خود مى رسد.
در عصر نهمين ستاره تابناك آسمان ولايت چهره مطرح در عرصه القاى شبهه و عرض اندام علمى يحيى بن اكثم بود.
كه گزيده اى از سؤ الات وى را تقديم كرديم ليكن جهت بررسى دقيق اين موضوع بهتر است كه حداقل به سه انگيزه مهم از انگيزه هاى متعدد مؤثر در جعل حديث اشاره نمائيم .
1 - ماجراى سقيفه بنى ساعده و طرح اسلام خلافت در مقابل اسلام امامت سرآغاز يك سلسله بدعتها و جعلها شد كه از جمله مى توان به مسئله اجماع ، عادل بودند كل صحابه ، روايات حاوى فضايل شيخين اشاره كرد.
2 - روى كار آمدن بنى اميه و اين حقيقت كه اغلب آنها تا سال فتح مكه (هشت هجرت ) يعنى 21 سال پس از دعوت الهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پس از اينكه صحنه گردان همه و يا اكثر كارشكنيها و ستيزه جوئيها بر عليه اسلام همان بنى اميه بودند موضوع نياز به احاديث جعلى را براى جا افتادن آنها به صورت يك امر ضرورى متجلى ساخت و آنان هرچه توانستند جعل حديث را ترويج كردند.
3 - شيوع اسرائيليات در ضمن احاديث ساختگى كه معمولا از روى علم و آگاهى و به منظور خرافى جلوه دادن مبانى ارزشى اعتقادى دين مبين اسلام توسط يهوديان ساخته و پرداخته مى شد و شايع مى گشت و در بعضى موارد هم دوستى ناآگاهانه سرآغاز پيدايش آنها مى شد.
به هر طريق كه ممكن بود عده اى مرموزانه در صدد شايع كردن و حتى متواتر ساختن احاديث جعلى بودند. لذا در عصر حضرت جواد عليه السلام يكى از ماءموريتهاى بارز شيعه و يكى از آثار محورى و مهم وجود شريف آن حضرت شبهه زدايى مستمر و اثبات حقانيت باورهاى اصيل و ناب مذهب ناجى ، انسان ساز و آزاده پرور تشييع بود.
به حق جاى جاى احتجاجات ظفرمندانه آن حضرت از اين موضوع حكايت دارد كه امام نهم در اين عرصه به خوبى كامياب شده و نمائى جذاب از مبانى مستحكم تشيع و قابليتهاى خدادادى خويش را به نمايش ‍ گذاشته اند.
در پايان اين موضوع يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه يكى از موضوعات هميشگى مدنظر برنامه ريزان و سياستگزاران تهاجم فرهنگى بر عليه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله دامن زدند به خرافات و يا خرافى جلوه دادن باورهمحخاى اسلامى بوده و محسوس و ملموس است و دلسوزان اسلام و اصحاب قلم و متعهدين اهل نظر همواره بايست متوجه اين نكته باشد كه الحمدلله هستند.
ترويج فرهنگ دعا:
امام نهم از هر فرصتى براى ترويج فرهنگ دعا به عنوان مخ العباده استفاده مى كرد كه به عنوان نمونه دو مورد از ادعيه آن حضرت را تقديم مى كنيم با ذكر اين نكته كه اگر گنجينه ادعيه حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نبود اصلا بشر نمى دانست كه چگونه بايد خداى واحد قهار را بخواند و به چه شيوه اى عشق ، عبادت و راز و نياز را بر بارگاه صمديت ربوبى عرضه نمايد.
دعاى اول :
الهى لارب لى الا سواك فادعوه ولااله لى غيرك فارجوه انت الرب و اناالعبد يخطى و الرب يعفو فان كانت دعوتى لك صادقه ويقينى لك صادقة فاغنثى يا غياث المستغيثين .
خدايا پروردگارى جز تو ندارم كه او را بخوانم و معبودى غير از تو برايم نيست كه بدو اميدوار شوم ، تو پروردگارى و من بنده و عبد خطا مى كند و پروردگار عفو، اگر دعايم ترا صادقانه باشد و يقينم به تو راستين پس پناه بده اى پناه بى پناهان .
دعاى دوم :
يا من لا شبيه و لامثال ، انت الله لااله انت و لاخالق الاانت تفنى المخلوقين و تبقى انت حملت عمن عصاك و فى رضاك (75).
اى خدايى كه نظير و مثالى بر او نيست ، الله توئى و معبودى جز تو نيست و آفريدگارى جز تو نيست ، آفريده ها را فانى مى سازى و تو باقى مى مانى در حق كسانى كه ترا معصيت مى كنند بردبارى و خوشنودى تو در آمرزش ‍ است .
نمونه اى از غناى فرهنگى شيعه در عصر امام جواد عليه السلام :
محمد بن حسن بن عمار مى گويد: من دو سال نزد على بن جعفر (عموى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبرى كه او از برادرش موسى بن جعفر شنيده بود مى نوشتم ، روزى در مدينه خدمت ايشان نشسته بودم كه ابوجعفر محمد بن على الرضا عليه السلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد، على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو بنشين ، خدايت رحمت كند.
او گفت : آقى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى .
وقتى على بن جعفر به مسند خود برگشت اصحابش او را سرزنش كرده مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!
وى دست به ريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد اگر خداى عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد من فضيلت او را انكار كنم پناه بر خدا از سخن شما، بلكه من بنده او هستم (76).
شفاعت امام جواد عليه السلام به شيعه نيازمند:مردى از بنى حنيفه نقل مى كند: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه حضرت جواد عليه السلام به حج رفته بود با ايشان رفيق راه بودم ، روزى سر سفره طعام كه عده اى از اطرافيان ورجال خليفه هم حضور داشتند عرض ‍ كردم : فدايت شوم والى ما فردى دوستدار اهل بيت است و من به ديوان او ماليات بدهكارم اگر صلاح بدانيد نامه اى بنويسيد كه در حق من ارفاق نمايد.
امام فرمود: من او را نمى شناسم . عرض كردم : فدايت شوم همانطور كه گفتم او از دوستان شماست ، نامه شما به حال من فايده دارد امام عليه السلام كاغذى به دست گرفت و چنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد از حكومت تو فقط كار نيك برايت مى ماند به برادرانت نيكى كن و آماده باش كه خداى عزوجل از اندوه ذره و خردل از تو سؤ ال و بازخواست خواهد كرد آن مرد مى گويد:
وقتى وارد سجستان شدم به حسين بن خالد كه والى آنجابود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه براى او نامه اى مى آورم والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رساند نامه را به او دادم گرفت و آن را بر دو چشم خويش گذاشت .
گفت : حاجت تو چيست ؟
عرض كردم : در ديوان تو ماليات بدهكارم . حسين بن خالد بدهكارى او را از ديوان محو كرد و گفت : تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده بعد پرسيد: خانواده ات چند نفر است ؟ گفتم فلان قدر فرمان داد به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم و همواره و بطور مرتب در ايام زندگى خويش به من نيكى مى كرد(77).
مدارا كردن با پدر:بكربن صالح نقل مى كند به امام جواد عليه السلام نوشتم : پدرم ناصبى و داراى راءى خبيثى است از ايشان خيلى سختى ديده ام ، قربانت بروم براى من دعا فرما و بفرمائيد چه كار كنم آيا افشا و رسوايش نمايم يا با ايشان مدارا نمايم ؟
امام جواد عليه السلام در جواب نوشت : مضمون نامه شما را پيرامون پدرت فهميدم ، اگر خدا بخواهد پيوسته براى تو دعا مى كنم ، مدارا براى تو از افشاگرى بهتر است ، هر آينه با سختى آسانى هست ، صبر نما و شكيبا باش همانا سرانجام كار از آن پرهيزكاران است ، خدا تو را در ولايت كسى كه به ولايتش معتقد هستى ثابت قدم دارد ما و شما امانت هاى خدائى هستيم كه امانات خود را ضايع نمى كند.
بكربن صالح مى گويد - در اثر دعاى آن حضرت - خداوند قلب پدرم را به سوى من برگرداند به نحوى كه در كارى با من مخالفت نمى كرد(78).
از پدر دارد نشان :امام رضا عليه السلام در نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشتند:
شنيده ام هرگاه تصميم دارى از خانه بيرون روى غلامان ترا از درب كوچك بيرون مى برند و اين عمل را بخاطر خيرخواهى به تو انجام نمى دهند بلكه از اين راه بخل مى ورزند تا مبادا كسى از تو بهره مند شود.
اينك پس از وصول اين نامه به حقى كه بر تو دارم دخول و خروج خود را از درب بزرگ مقرر بدار و زمانى كه تصميم دارى از خانه بيرون بروى زر و سيم همراه خود بردار و هر كس از تو درخواست كرد او را از كرم خود بهره مند ساز و به هريك از عموهايت كمتر از پنجاه دينار عنايت مكن و - تشخيص ‍ اعطاى - مازاد بر آن برعهده خود توست و به هريك از عمه هايت كمتر از 25 دينار التفات مكن و مازاد بر آن منوط به خواست خودت مى باشد.
آرى با اين دستور مى خواهم خداى متعال مقام ترا بلند مرتبه و چشمگير سازد به همين مناسبت در پايان نامه خود مى گويم : ((انفاق كن و از تنگدستى مترس ))(79).

مير ملك و داد مى آيد
حامى عدل و داد مى آيد
اى گدايان به راه بنشينيد
اينك از ره جواد مى آيد(80)

چهارده صحابىامام محمد تقى عليه السلام چون زمينه را براى قيام روياروى و مسلحانه بر عليه نظام جور حاكم مساعد نمى ديدند در هر فرصتى كه به دست مى آمد براى باور كردن جهاد علمى و تربيت شاگردان و اصحاب شايسته اهتمام مى ورزيدند وليكن شدت مراقبتهاى اعمال شده توسط دستگاه خلافت عباسى بدان حد رسيد كه چهارهزار صحابى در زمان حضرت صادق عليه السلام ياران امام جواد عليه السلام و راويان از حضرت ايشان را مرحوم شيخ طوسى 113 نفر نوشته است .
در اين فصل به نحوى موجز راجع به حالات 14 تن از اصحاب سرشناس و گرانقدر كه هر كدام شمع وجود خود را وقف ظلمت زدائى از جامعه بشر و ترويج فرهنگ غنى ولايت و امامت كرده بودند اشاره اى گذرا كرده مطالبى را تقديم مى داريم . اميد است كه مؤثر و مفيد باشد. انشاءالله .
1 - على بن مهزيار:
بنا به نقل نجاشى اصل ايشان از دورق (قصبه اى از بخش فلاحيه شادگان ) و ساكن اهواز بود. پدرش نصرانى بوده و بعد اسلام آورده است گفته اند كه على درحالى كه اسلام آورده كودكى بيش نبود و خداوند معرفت اسلام را به وى احسان كرد و به فقاهت موفق ساخت .
وى از امام رضا و حضرت جواد عليهماالسلام روايت نموده است و از اصحاب ويژه امام جواد عليه السلام به شمار مى رود.
ايشان وكيل امام و در نزد آن حضرت داراى منزلت بزرگى بود و همچنين على بن مهزيار صحابى امام هادى عليه السلام و در برخى نواحى وكيل ايشان نيز بود.
آنجناب شخصيتى مورد وثوق كامل و امين و متعبد بود كه مفاهيم بلند و تعدد توقيعات صادر شده از ناحيه معصومين عليهم السلام دليل متقن اين مدعا مى باشد.
تعابير ائمه طاهرين در حق اين بزرگمرد ولائى هر انسان پژوهشگر آشنا با طرز بيان آن امراى بيان و امناى خدا، ولى نعمتان مطلق هستى را به اعجاب وا مى دارد.
به عنوان نمونه توجه شما را به يكى از توقيعات امام محمد تقى عليه السلام خطاب به شيعه ولائى صاحب سربلند همت (على بن مهزيار) جلب مى كنيم :
اى على ، خداوند پاداش ترا نيكو گرداند و ترا در بهشتش جاى داده از خوارى دنيا و آخرت حفظ نمايد و با ما (اهل بيت ) محشور گرداند، اى على من تو را امتحان كردم و در خيرخواهى ، فرمانبردارى ، خدمت بزرگداشت و به جاى آوردن آن چه بر تو واجب است آزموده ام پس اگر بگويم مانند ترا نديده ام اميد دارم كه صادق باشم ، خداوند نعمات جناب الفردوس را به شما پاداش دهد.
جايگاه و خدمت شما در گرما و سرما و شب و روز بر من پوشيده نيست . از خدا مى خواهم كه در روز قيامت با رحمت خويش چنان ترا بپوشاند كه مردم غبطه خورند همانا خداوند بسيار شنواى دعاست .
و در توقيعى ديگر خطاب به على بن مهزيار چنين مى فرمايد:
مرا بوسيله آنچه كه ذكر نمودى مسرور و خوشحال كردى ، همانطور كه تو مرا هميشه خوشحال مى نمائى خداوند رئوف ترا به وسيله بهشت مسرور بفرمايد. آنطورى كه من از تو راضى هستم خداوند از تو خشنود باشد.
كشى عليه الرحمه ضمن اشاره به نصرانى بودن پدر ايشان يكى از حالات عبوديت اين مرد الهى را چنين بيان مى كند: زمانى كه خورشيد طلوع مى كرد به سجده مى رفت تا به هزار نفر از برادران دينى اش مثل آنچه براى خود دعا مى كرد. دعا نمى كرد سر از سجده برنمى داشت و در پيشانى جاى سجده داشت .
وليكن آنچه در خور تاءمل و شايسته تاءسى به اهل نظر و شيفتگان خدمت به دين و عاشقان به حريم قدسى ولايت است اينكه :
روحيه تعبد او را از وظايف سياسى اجتماعى و فعاليتهاى علمى باز نمى داشت و همين ويژگى باعث شد كه از آن عزيز 33 كتاب يادگار بماند كه از جمله مى توان به كتابهاى ذيل اشاره كرد:
1 - كتب الحسين بن سعيد و زيادة 2 - كتاب القائم 3 - كتاب البشارات 4 - كتاب الانبيا 5 - كتاب الخمس 6 - كتاب الوضوء 7 - كتاب الصلاة .
و از طريق اين عالم عامل ولائى احاديث گرانبهائى به ما رسيده است و حداقل ايشان در سند 437 حديث واقع شده اند(81).
روحش شاد و از نعمات بى پايان عشق مقدس ولائى خويش متنعم باد.
2 - ثقة الاسلام محمد بن ابى عمير:
كنيه وى ابواحمد اصلش بغدادى است و ساكن بغداد نيز بوده است . شخصيتى جليل القدر و از اصحاب اجماع نزد شيعه و اهل سنت است ، عامه و خاصه او را به وثاقت و جلالت شناخته و تاءييد كرده اند.
وى عابدترين و پاكدامنترين فرد زمان خود بوده و برخى از حيث فقاهت ايشان را از يونس بن عبدالرحمن هم مقدم دانسته اند و قابل ذكر است كه اصحاب رتبه بس ولاى فقهى براى يونس قائل بوده اند و ايشان را افقه مى دانستند.
محمدبن ابى عمير افتخار درك محضر سه امام (حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام ) داشته است و داراى تاءليفات عديده اى مى باشد.
ابن بطه مى گويد: ابن عمير 94 كتاب داشته از جمله : النوادر الكبير، الرد على اهل القدر والجبر، كتاب الامامه ، كتاب المتعه و كتاب الاستطافة .
روايت شده كه ايشان براى امتناع از قبول منصب قضاوت زندانى و بنا به نقلى بخاطر گرفتن اطلاعاتى راجع به شيعيان او را زندانى كرده و مورد شكنجه قرار دادند و 100 تازيانه زدند و طاقتش تمام شد و نزديك كه نام شيعيان را ببرد كه ناگاه صداى محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت محمدبن ابى امير اذكر موقفك بين يدى الله و با يادآورى آخرت و اجر اخروى شكنجه دنيوى را برجان خريد ولى اسرار شيعيان رافاش نكرد.
برخى از مورخان مدت زندان او را چهار سال نوشته اند ولى مرحوم شيخ مفيد با ذكر روايتى كه سلسله سند آن به على بن ابراهيم صاحب تفسير و پدرش مى رسد مدت زندان وى را 17 سال دانسته مى نويسد كه طول زندگى باعث شد كه اموال وى از بين برود(82).
علاوه بر ضرر مادى طول مدت زندان محمد بن ابى عمير منجر به از بين رفتن كتابهاى ارزنده روائى ايشان شد. زيرا زمانى كه ايشان زندانى شده بودند خواهرانش سعيده و آمنه كه خودشان نيز از راويان حديث به شمار مى روند كتابهاى او را جمع كرده و در غرفه اى نهادند. ليكن در طول زمان بارش باران باعث از بين رفتن كتب ارزشمند ابن ابى عمير شده بدين سبب محمد بن ابى عمير پس از آزادى از زندان مجبور شد يا از روى نسخه هايى كه قبل از تلف شدن آثارش از روى آن ها نسخه بردارى كرده بودند روايت كند و يا از حفظ روايت كند وليكن جلالت شاءن و وثاقت زبانزد عام و خاص ‍ ايشان باعث شد كه مراسيل (حديثى كه سلسله راويان آن ذكر نشده باشد) وى مقبوليت يافته و عبارت : ((مراسيل ابن ابى عمير كمسانيده )) مشهور گردد.
محمد بن ابى عمير بزاز و فردى ثروتمند بود كه برخى سرمايه وى را پانصد هزار درهم نقل كرده اند. مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد روايت مى كنند كه ابن ابى عمير ورشكست شد از مردى ده هزار درهم طلب داشت آن مرد ماجرا را فهميد، خانه اش را به ده هزار درهم فروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد چون به درب خانه او رسيد، درب خانه را زد ابن ابى عمير بيرون آمد، آن مرد پولها را به او داد و گفت اين طلب توست كه آورده ام .
ابن ابى عمير پرسيد اين ثروت را از كجا بدست آورده اى ، آيا ارث به تو رسيده يا كسى بخشيده است ؟
گفت : هيچكدام بلكه خانه ام را فروخته ام تا قرض ترابدهم ابن ابى عمير گفت : ذريح المحاربى به من از امام صادق عليه السلام روايت كرد كه : قال عليه السلام : لايخرج الرجل عن مسقط راءسه .
انسان براى اداى قرض خانه خود را ترك نمى كند.
آنگاه گفت : اين پولها رابرداريد من نيازى به چنين پولى ندارم با آنكه به خدا سوگند حتى به يك درهم نيز نيازمند مى باشم ولى يك درهم از اين پول را برنمى دارم (83).
ابن ابى عمير در دو خصيصه شهره زمان خود بود.
1 - حافظه بسيار قوى كه چهل كتاب را حفظ كرد و اسم آن چهل كتاب را نوادر ناميد و بدين خاطر هم به مراسيل او، همچون مسانيدش اعبتار قائل هستند.
2 - روحيه عبادى كم نظير: بطورى كه در طولانى نمودن سجده معروف بود و در كثرت عبادت ، افراد را با او مى سنجيدند.
با عنايات الهى و زحمات طاقت فرسا محمد بن ابى عمير توانست سرمايه بسيار گرانبهايى از علوم و معارف اهل بيت عصمت و طهارت را به منتقل نمايد تا آن جا كه آن پرهيزكارترين و پارساترين شخصيت زمان خويش در سلسله سند تعداد 645 حديث واقع شده است . جزاه الله عن الاسلام خيرا(84).
3 - احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى :
آنجناب اهل كوفه و از ياران مخصوص امام رضا و امام جواد عليهماالسلام و نزد آنها بسيار ارجمند بود و صاحب تاءليفات كه مهمترين آثار ايشان ((الجامع )) و ((كتاب النوادر)) است . وى فردى مورد اطمينان كامل و فقاهش مورد قبول عامه دانشمندان شيعى است (85).
از ايشان 788 روايت رسيده .
شيخ طوسى در كتاب الغيبه ذيل عنوان الواقفه مى نويسد:
او واقفى بود سپس بخاطر معجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد و بر صحت امامت امام رضا عليه السلام و فرزندانش معتقد شد.
او از آل مهران بود و آن ها واقفى بودند ولى وى بر خلاف راءى آنها بود.
از احمد بن محمد ابن ابى نصر بزنطى نقل شده كه من نزد امام رضا عليه السلام بودم خواستم برگردم ، امام فرمودند: باش من در پيش امام ماندم ، سپس امام به كنيزشان فرمودند: لحاف و رختخواب مرا بياور و براى احمد در آن اطاق جا بينداز، وقتى كه وارد خانه شدم احساس غرورى به من دست داد و از ذهنم گذشت مثل منى در خانه ولى الله و بر رختخواب او؟!!
آن گاه امام مرا صدا زد و فرمود:
على عليه السلام از صعصعه بن صوحان عيادت فرمود، پس از عيادت فرمود: اى صعصعه عيادت مرا از خودت بر قوم خويش فخر قرار مده ، براى خدا تواضع كن تا بلند مرتبه ات نمايد(86).
بدين ترتيب امام بصورت غير مستقيم به اين صحابى خويش درسى فراموش نشدنى داد او را به راه نيل به مراتب عاليه رهنمون ساخت .
زكريا بن آدم :
اهل قم و از ياران بسيار نزديك حضرت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود.
وى از اصحاب مورد اعتماد و صاحب سر اين دو امام بود. بطورى كه در يكى از شرفيابيهايش به محضر امام رضا عليه السلام امام از اول شب تا صبح با او در خلوت سخن مى گفت .
كشى عليه الرحمه در روايتى كه از عبدالله بن الصلت القمى نقل كرده چنين مى نويسد كه وى گفت : در آخر عمر امام جواد عليه السلام به خدمت آن حضرت رسيدم از ايشان شنيدم كه مى فرمود: خداوند به صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم از طرف من جزاى خير عنايت فرمايد آنان ياران با وفاى من هستند.
و از امام رضا عليه السلام روايت شده كه ايشان در جواب به فردى كه گفت : راه من دور است و هميشه نمى توانم به محضر شما برسم احكام دينم و معارف رااز چه كسى فرا گيرم ؟
امام رضا عليه السلام فرمود: از زكريا بن آدم كه در امور دين و دنيا امين است . از اين يار باوفاى امام جواد عليه السلام تعداد چهل حديث به ما رسيده است .
زكريا بن آدم پس از عمرى ، تلاش خالصانه در شهر مقدس قم رحلت نمود و در قم دفن شد و مزار وى اكنون زيارتگاه مؤمنين است (87).
5 - محمد بن اسماعيل بزيع :
از ياران سه امام معصومين امام : موسى بن جعفر، على بن موسى الرضا و محمد بن على الجواد عليهم السلام است .
وى فردى صالح ، اهل عبادت ، درستكار، پركار وصاحب تاءليفات است از جمله آثار او كتاب : ثواب الحج و كتاب الحج مى باشد.
ايشان در عين حال يكى از وزراى دربار عباسى بود و در ديوان آنها كار مى كرد در اين رابطه از امام رضا عليه السلام وارد شده كه فرمودند:
خداوند در دربار ستمگران بندگانى دارد كه به وسيله آنان برهان خود را آشكار مى سازد و آنان را در شهرها قدرت مى بخشد تا بوسيله آنان دوستان و اولياى خود را از ستم ستمگران نگاهدارد و امور مسلمين را سر و سامان دهد آنها پناه مؤمنين در حوادث و خطرها هستند و شيعيان نيازمند ما و گرفتاران به آنان پناه مى آورند و رفع گرفتارى خود را از آنان مى خواهند.
خداوند بوسيله اينان مؤمنان را از ترس ستمگران ايمن مى كند. آنها مؤمنان راستين و امينان خدا در زمين هستند.
از نور آنان رستاخيز نورانى است به خدا قسم بهشت براى آنها و آنان براى بهشت آفريده شده اند؛ بهشت بر آنان گوارا باد.
آنگاه فرمودند: هر يك از شما بخواهند مى تواند به همه اين مقامات برسد.
محمدبن اسماعيل سوال كرد: فدايت شوم با چه چيز؟
امام فرمود: اينكه با ستمگران باشد ولى با شاد كردن شيعيان ما، ما را خوشحال نمايد.
در پايان خطاب به محمدبن اسماعيل كه از وزراى دربار عباسى بود فرمود: اى محمد تو نيز از آنان باش .
علاوه بر آن امام رضا عليه السلام در مجلسى كه از محمد بن اسماعيل سخن به ميان آمد فرمودند: دوست دارم در ميان شما مثل اويى باشد(88).
برقى محمد بن اسماعيل را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته و شيخ وى را از اصحاب امام كاظم عليه السلام شمرده است .
كشى عليه الرحمه مى گويد كه او از امام جواد عليه السلام پيراهنى براى كفن خواست وامام هم پيراهن رابه محمد بن اسماعيل بزيع اعطا فرمود و هم او را راجع به نحوه استفاده از پيراهن در كفن راهنمايى فرمود.
از طريق ايشان 229 حديث رسيده است .
وجود محمد بن اسماعيل بزيع نمونه اى از ميزان تاءثير عميق وجود سراپا لطف و رحمت امام جواد عليه السلام از يك سو و تاءثير ايمان و باور عميق فرد در غلبه بر هاله هاى ناشى از محيط اميد كه افراد روشن و داراى وجدان بيدار با تاءسى به امثال محمدبن اسماعيل بزيع زمينه را براى پذيرش بيش از پيش اهداف ارزشى و نجات بخش اسلام عزيز فراهم نمايند.
6 - فضل بن شاذان بن خليل ازدى :
آنجناب اهل نيشابور از فقهاء و متكلمين نامدار شيعه ، شخصيتى مورد اعتماد و برخوردار از جلالت قدر و داراى تاءليفات عديده كه بعضى آثار وى راتعداد 180 جلد كتاب نوشته اند وى مفتخر به درك محضر چهار امام (حضرات معصومين امام رضا و جواد و على نقى و حسن العسكرى عليهم السلام ) بوده و مدتهاهاى مديدى از محضر بزرگانى چون محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و... و پس از يونس بن عبدالرحمن و سكاك شيخ الطائفه بوده است .
امام حسن عسگرى عليه السلام دو يا سه مرتبه براى فضل طلب رحمت كرده است .
از جمله آثار ارزنده والجواهر، كتاب العلل ، كتاب التوحيد فى كتب الله ، كتاب اثبات ارجعة ، كتاب تبيان اصل الضلاله .
وى در سلسله سند 755 روايت واقع شده است (89).
ايشان از جمله محدثين والا مقام هست كه عالم به زمان ، شبهه شناس و شبهه زداى متعهد بود و با تلفيق روحيه ولائى ، شجاعت و خستگى ناپذيرى درعالم اسلام درخشيده است .
7 - حبيب بن اوس طائى ، ابوتمام :
اصل آنجناب از شام بوده و در دوره جوانى در مسجد جامع مصر سقايت مى كرد، سپس با ادبا همنشين شد، بسيار فهيم و تيز هوش بود و شعر را دوست مى داشت و از آنها فراگرفت و شعر گفت و خوب هم سرود تا اينكه شعرش اوج گرفت و نامش مشهور شد و آوازه اش به معتصم رسيد و اين خليفه عباسى او را به سر من راءى (سامرا) برد.
ابوتمام قصائدى سرود و معتصم به وى جايزه داد و او را بر شعراى ديگر مقدم داشت .
وى مشهور به سعه صدر، خوش اخلاقى و بلند طبعى بود نجاشى و علامه مى نويسند: او امامى بود و اشعار زيادى درباره اهل بيت عليهم السلام سرود از جمله قصيده اى دارد كه در آن نام ائمه را ذكر مى كند تا اينكه به امام محمد تقى (ابى جعفر ثانى ) عليه السلام مى رسد. (چون در زمان امامت امام جواد عليه السلام بوده است )
جاحظ در كتاب الحيوان مى گويد: ابوتمام الطائى به من حديث گفته وى از رؤ ساى شيعه بود و كتاب حماسه ، كتاب مختار شعرالقبائل از ايشان است .
ابن خلكان مى نويسد: وى شاعرى مشهور و يگانه عصر خويش بود در فصاحت لفظ، بافت شعر و سبك نيكو بود و كتاب الحماسه فضل مواج او را نشان مى دهد.
وى حافظه اى قوى داشت و چهارده هزار ارجوزه عربى بعلاوه قصائد - قلعه ها و مدح خلفا حفظ بود(90).
8 - حسن بن محبوب :
ابوعلى حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر وهب السراد:
از بزرگان كوفى است ، وى شخصيتى جليل القدر و از فقهاى نامى بود و از چهار ركن علماى عصر خويش به حساب مى آيد، ازاصحاب اجماع و از فقهايى است كه اصحاب ما (اماميه ) برتصحيح آنچه در نزد او صحيح بوده اجماع كرده اند. اين بزرگوار به درك محضر حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و امام جواد عليهماالسلام مفتخر گرديد و از هر سه آنها روايت دارد.
تمامى افرادى كه راجع به رجال شيعه كتاب نوشته اند او را توثيق كرده اند.
ايشان علاوه بر محدثى مصنف هم بود(91) ايشان فردى خير، ثقه ، راوى حديث و مصنف هست . جلالت شخصيت ايشان جاى شك و ترديد نيست . او از ((واقفه )) بود به سبب معجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد برگشت و به صحت امام رضا عليه السلام پى برد و ملتزم گشت و به امامت حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام معتقد بود و ماند تا محضر امام دهم حضرت هادى عليه السلام رانيز درك كرد.
بنابراين ايشان نعمت درك محضر سه امام معصوم برخوردار شده اند.
يكى از ويژگى هاى ممتاز آنجناب رواياتى است كه راجع به اركان دين و مخصوصا موضوع خطير امامت نقل كرده اند از جمله روايتى را از هشتمين مهر سپهر امامت چنين نقل كرده است كه ايشان فرمودند:
هر امامى برگردن اوليا و شيعيانش عهدى دارد و از جمله موارد كامل كننده اى وفاى به عهد و حسن اداى آن زيارت كردن قبور آنهاست ، پس هر كس از روى علاقه قب آنها را زيارت كند براى تصديق آنچه كه امامان راغب و شيفته آن بودند، در روز قيامت ائمه براى آنها شفيع خواهند بود(92).
10 - على بن اسباط بن سالم :
ابولحسن ، على بن اسباط بن سالم بياع كوفى است و افتخار درك محضر حضرت رضا و امام جواد عليهماالسلام نصيبش شده و از هر دو امام روايت دارد، وى علاوه بر محدث بودن ، مصنف نيز بوده اند و يكى از ويژگيهاى ارزشمند ايشان اين است كه داراى لحنى خيلى خوب و قارى ممتاز قرآن بود.
نجاشى مى گويد: وى مورد اطمينان و قطحى (معتقد به امامت عبدالله افطح ) بود ميان على بن مهزيار و ايشان نامه هايى رد و بدل شد و از مواضع گذشته خود برگشت و به امامت امام جواد عليه السلام معتقد شد. او مورد وثوقترين فرد زمان خود و بسيار راستگو بود.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته اند و علامه پس از نقل تعبير نجاشى و كشى با كمال صراحت مى نويسد من به روايت او اعتماد دارم (93).
11 - عبدالله بن الصلت :
ابوطالب عبدالله بن الصلت قمى ، يك محدث فقه است كه روايتش ‍ آرامبخش و مورد اعتماد است ، بعلاوه ايشان مصنف نيز مى باشد و از توفيق درك محضر درك محضر رضا و امام جواد عليهماالسلام برخوردار شده و از هر دوى آنها رايت دارد.
شيخ طوسى و نجاشى و برقى و كشى وى را توثيق كرده و روايتش را مورد اطمينان دانسته اند(94).
از طريق ايشان 38 حديث رسيده است .

12 - سعد بن سعد القمى :
سعدبن سعدبن الاحوص بن سعد مالك الاشعرى القمى : شخصيت جليل القدر، مصنف ، محدث ارزشمند و فقيهى نام آور بود.ايشان از افتخار مصاحبت سه امام يعنى حضرات ائمه معصومين : موسى بن جعفر، امام رضا و حضرت جواد عليهم السلام برخوردار گشت و از هر سه امام روايت دارد.
تمامى علماى رجال كه پيرامون رواة شيعى كتاب نوشته اند او را به وثاقت ياد كرده اند و از امام جواد عليه السلام تعابيرى صادر شده كه حاكى از رفعت منزلت و جايگاه اوست .(95)
از حديثهاى بسيار ارزشمند ايشان اين حديث شريف است كه از هشتمين مهر سپهر امامت نقل كرده است : از اباالحسن الرضا عليه السلام راجع به زيارت فاطمه دختر موسى بن جعفر عليهماالسلام سئوال كردم : فرمود:
((من زارها فله الجنة )).
كسى كه او - حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها - را زيارت كند ثواب او بهشت است (96).
13- حسن بن سعيد اهوازى :
ابومحمد حسن بن سعيد بن حمادبن سعيدبن مهران اهوازى از جامعترين افراد زمان خود در علم فقه ، آثار و ساير علوم اسلامى بود. كه با برادر خود در تدوين سى جلد كتابهاى او مشاركت داشت ، كتب ارزشمندى كه شهرت برادرشان حسين بواسطه آنهاست .
اين محدث ، امام رضا و امام جواد عليهماالسلام را درك كرده و از هر دوى آنها روايت نقل كرده است .
شيخ طوسى وى را از اصحاب حضرت رضا و امام جواد عليهما السلام نقل كرده و گفته اند كه او على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم حضينى را به محضر امام رضا عليه السلام آورد و آن خدمت - ارزنده به اسلام و مسلمين - بدست آنها تحقق يافت .
كشى هم به اين خصيصه حسن بن سعيد در شناسائى ، معرفى و ارتباط دادن افراد شايسته با امام رضا عليه السلام را نوشته كه اسحاق بن ابراهيم الحضينى و على بن ريان و عبدالله بن محمد الحضينى توسط ايشان به امام رضا عليه السلام معرفى شده اند.
شيخ طوسى ، علامه ابن داود و ابن شهر آشوب و متاءخرين از علماى رجال ، وى را فردى موثق معرفى كرده اند.
در فهرست ابن نديم وى فردى جامع در فقه و داراى مناقب و آثار معرفى شده است (97).
14 - حسين بن سعيد اهوازى :
ابومحمد، حسين بن سعيد كوفى اهوازى شخصيتى است جليل القدر، معروف ، مورد وثوق و اطمينان و صاحب تاءليفات ارزنده كه تعداد آن را سى جلد نوشته اند و با مشاركت برادرشان حسن آنها را نوشته است . كتابهاى او خوب و مورد عمل بودند.
شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت رضا و جواد و هادى عليهم السلام دانسته و بر صاحب تاءليفات ، ثقه و اهوازى بودنش تصريح كرده است .
در رجال نجاشى به تاءليفات سى جلدى او اشاره شده و همين كتابها منشاء شهرت ايشان معرفى شده است .
در فهرست ابن نديم جامعيت اين دو برادر در فقه و علوم اسلامى در زمان خودشان مورد تاءكيد قرار گرفته است . اكثر كتب رجالى تدوين شده پيرامون رجال شيعه ايشان را توثيق كرده و تمجيد نموده اند.
از جمله آثار ايشان مى توان به كتب ذيل اشاره كرد:
كتاب تفسير القرآن ، كتاب الفرائض ، كتاب الحدود، كتاب التقيه ، كتاب الرد على الغلاة ، كتاب المناقب ، كتاب الزهد، كتاب الشهادت از طريق اين دو برادر حدود هفتاد روايت به دست شيفتگان ولايت رسيده است (98).
ماءمون كه بود؟ و چه كرد؟با توجه به نقش محورى ماءمون عباسى در تاريخ زندگى امام على بن موسى الرضا وامام محمدبن على الجواد عليهماالسلام و تاءثير بسزاى او در تحولات سياسى ، علمى و فرهنگى و اجتماعى زمان خودش جهت آگاهى بيشتر خوانندگان عزيز تاريخ كهن و سرشار از مناظر عبرت اسلام پيرامون حالات اين خليفه هوشمند و سياستمدار عباسى مطالب مختصرى تقديم مى شود:
عبدالله بن هارون الرشيد فرزند پنجمين خليفه عباسى است كه پس از برادرش امين به عنوان هفتمين خليفه عباسى شناخته شده است .
ماءمون داراى همان شخصيتى صحيح است . بسيار نيرومند و به احتمال قوى نيرومندترين رجل علمى و ادارى بنى عباس است با مزاياى متعدد و ويژگيهاى منحصر به فرد.
هوش سياسى ، اطلاعات گسترده فقهى ، كلامى ، تاريخى و جامعه شناسى ، او را در تحكيم پايه هاى قدرت و غلبه بر حريفان در كشاكش جنگ قدرت يارى كرد كه در اين بخش گوشه هايى از فراز و نشيبهاى مواضع حساس وى با شيوه اى تحليلى تقديم مى شود.
سالى كه ماءمون به قدرت رسيد دولتش از هر سو در معرض خطر و تهديد بود از جمله :
((سرى بن منصور شيبانى معروف به ((ابى السرايا)) در كوفه و نواحى آن قيام كرد و رهبرى دعوت براى محمد ابن ابراهيم بن اسماعيل بن حسن بن حسن على عليه السلام را بر عهده داشت كه توده مردم با وى بيعت كرده بودند.
در مدينه محمد بن سليمان بن داود بن الحسن سر به شورش برداشته بود.
در بصره على بن محمد بن جعفر بن على بن الحسن و زيد بن موسى بن جعفر ملقب به (زيدالنار) قيام كرده و بر بصره و نواحى آن چيره شده بودند و جاى پايشان محكم شده بود. همچنانكه در يمن ابراهيم بن موسى و در مدينه حسن بن الحسين معروف به ((الافطس )) قيام كرده و براى ((ابن طباطبا)) دعوت كرده كه وقتى او مرد براى خودش دعوت كرد))(99).
علاوه بر شورشهاى مذكور قيام علويها نيز هراز گاهى به وقوع مى پيوست و تقريبا مى توان چنين تعبير كرد كه عموم شيعيان بويژه شيعيان كوفه از هر قيام و شورشى استقبال مى كردند.
اين حركات گسترده مردمى از يكسو دستگاه حكومتى ماءمون هفتمين خليفه عباسى را تحت فشار قرار داده بود و از سوى ديگر جايگاه اجتماعى ماءمون در نزد اعراب و بويژه عباسيان مطلوب نبود كه يكى از عوامل مؤثر در تضعيف موقعيت ماءمون در نزد عباسيان اين بود كه مادر ماءمون كنيز بود در حاليكه امين ششمين خليفه عباسى مادرش زبيده از اعراب اصيل بود و اين عامل بر مقبوليت امين در نزد عباسيان مى افزود.
مادر ماءمون كه بود؟ و چگونه به همسرى هارون درآمد؟
مادر هفتمين خليفه عباسى كنيزى خراسانى بنام ((مراجل )) بود و چركين ترين كنيز آشپزخانه هارون الرشيد.
روزى زبيده همسر دائم و بسيار ذى نفوذ پنجمين خليفه عباسى با شوهرش ‍ هارون الرشيد با شرط حكم و رضا شطرنج بازى كرد - و بنا شد هركس كه بازى را برد حكم نمايد و طرف باخته به حكم راضى شود زبيده برنده شد و طبق شرط حكمى به شرط ذيل صادر كرد كه هارون با زشتترين ، بدشكلترين ، و چركينترين كنيز آشپزخانه نزديكى نمايد. ابتدا هارون الرشيد راضى نشد و حاضر بود كه خراج مصر و عراق را به زبيده ببخشد بلكه او هارون را از اين حكم معذور دارد و عفو نمايد ولكن زبيده قبول نكرد به ناچار مقدمات اجراى حكم را فراهم كردند و گشتند و غير از ((مراجل )) كه تمام صفات مذكور در آن جمع باشد پيدا نكردند. بنابراين زبيده او را خواست تا هارون الرشيد با او آميزش نمايد كه محصول آن زناشوئى ماءمون (100) گشت .
مادر ماءمون در همان اولين روزهاى پس از زايمان از دنيا رفت و برخى مورخان كه مسائل ناشى از باورهاى نژادپرستى حاكم بر عباسيان را تعقيب و تحليل مى كنند همين فوت زودرس مادر ماءمون يعنى ((مراجل )) را خوش ‍ شانسى ماءمون تلقى و ارزيابى مى كنند، چرا كه باعث شد امر تربيت ماءمون به فضل بن سهل واگذار شود و او از هر اقدامى براى تربيت شايسته ماءمون كوتاهى نكرد. قابل ذكر است كه سال ولادت ماءمون 170 ه‍ق در اولين سال خلافت پدرش و سال وفاتش را سال 218 ه‍ق نقل كرده اند.
برخلاف امين كه مشغول خوش گذرانى ، تن پرورى و عيش و نوش بود با شرايط حاكم بر محيط تربيتى و نيز انتخاب فردى ماءمون وى بصورتى كاملا جدى براى نضج و رشد فكريش بسيار بها مى داد و از اين طريق خود را بدانجا رساند كه تقريبا اجماع مورخين نامى تاريخ خلفا حكايت از جامعيت و واعلميت او در ميان خلفاى عباسى دارد كه براى نمونه نظر شريفتان را به فرازهايى از متون معتبر جلب مى كنيم .
1 - از امام رضا عليه السلام نقل شده كه : ((سابعهم اعلمهمم )) هفتمين خلفاى عباسى دانشمندترين آنهاست (101).
2 - ماءمون دانشمندترين خلفاى عباسى در فقه و كلام بود(102).
3 - هارون الرشيد: و عبدالله المرضى الطريقة ، الاصيل الراءى ، الموثوق فى الامر العظيم ، فان ملت الى عبدالله اسخطت بنى هاشم (يعنى العباسيين ) وان افردت محمدا بالامر لم آمن تخليطه على الرعية .
پدر ماءمون راجع به پسرش چنين مى گويد: عبدالله داراى روشى مورد پسند، فكرى اصيل ، مورد اطمينان در كار خطير خلافت هست ، اگر به عبدالله (ماءمون ) مايل شوم بنى هاشم (عباسيان ) را غضبناك كرده ام و اگر محمد (امين ) را در امر خلافت تنها بگذارم از به هم ريختن امور مردم توسط او خاطر جمع و ايمن نيستم (103).
شيوه ماءمون در برخورد با بحران ها
هفتمين خليفه عباسى كه هوش سياسى و ذكاوت او در مورد تاءييد دوست و دشمن است در قبال بحرانهاى متعدد تهديد كننده قدرت خويش با شناخت صحيح وعميق از شرايط حساس حاكم بر زمان و مكان ، مواضع بسيار حساب شده اى اتخاذ كرد كه فرازهاى مهم از آن
سياستها را به نحو اختصار تقديم مى كنيم :
1 - تظاهر به تشيع و يا حداقل جانبدارى كاملا محسوس از مبانى كلامى و آراء فقهى شيعه : براى روشن شدن مطلب نمونه هايى ذكر مى شود.
الف ) اعتقاد به خلق قرآن كه در برخورد با محدثين و فقهاى عامه قاطعانه از آن دفاع كرد.
ب )اعتقاد به جايز بودن نكاح متعه (ازدواج ) موقت و پاسخ صريح و قاطع به خليفه دوم كه آن راتحريم كرد.
ج ) عطوفت به علويان ، عفو شورشيان علوى و بازگرداندن فدك به آنان و ابراز تاءسف عميق از نحوه برخورد اسلاف با علويان .
د) ناسزا گفتن ، به معاويه را سنت جارى ساخت و آشكارا چنين گفت كه :هركس معاويه را به خوبى ياد كند ذمه اش مشغول است و از او راضى هستم و برترين آفريده خدا پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على ابن ابى طالب عليه السلام است (104).
علل و عوامل مؤثر در تشيع ماءمون :
اين موضوع مهم مورد توجه اكثريت قريب به اتفاق محققين ژرف نگر تاريخ اسلام قرار گرفته است ، زيرا اين خليفه دانشمند عباسى مذهب شيعه را مورد توجه قرار داد؟
ره آورد اين شيوه در تحكيم پايه هاى حكومت ماءمون چه بود؟
برخى از مورخين خواسته اند چنين تحليل كنند كه موضوع شيعه بودن ماءمون ريشه در دوران طفوليت وى دارد مربى وى فردى شيعه مذهب بوده است .
ليكن خود ماءمون نظرى ديگرى دارد كه در خور توجه و يكى از ژرفترين مناظر عبرت هست .
بنابه نقل روايان ماءمون خطاب به گروهى از اطرافيانش گفت : آيا مى دانيد كه چه كسى تشيع را به من آموخت ؟
همگى گفتند: نه به خدا قسم نمى دانيم .
گفت : آن را هارون الرشيد به من آموخت .
گفته شد: چگونه چنين بود، حال آنكه او افراد اين خاندان (اهل بيت ) را مى كشت ؟
گفت : او آن ها را به خاطر حكومتش مى كشت و مى دانيد كه حكومت و قدرت بى پدر و مادر است . من يك سال با او به حج رفتم وقتى وارد مدينه شد به پرده دارانش گفت : هيچكس از فرزندان مهاجرين و انصار و بنى هاشم و ديگر قبايل قريش از اهالى مكه و مدينه بر من وارد نشود، مگر آنكه نام و نشان و نسبش را بر شمارد بطورى كه هر كس مى خواست بر او وارد شود بايد مى گفت : من فلان بن فلان ... و تا اينكه به جدش از بنى هاشم ياقريش و غيره مى رسيد و وارد مى شد و هارون الرشيد بسته به منزلت نسبش و هجرت پدرانش از دويست تا پنج هزار دينار به او بخشش مى كرد، و روزى كه من ايستاده بودم فضل بن ربيع وارد شد و گفت : اى اميرالمؤ منين بر در، كسى است كه مدعى است موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام مى باشد و در حاليكه ما و امين و مؤ تمن و ديگر سران در حضورش (هارون الرشيد) ايستاده بوديم بر ما وارد شد، هارون الرشيد به ما گفت : مراقب خودتان باشيد. سپس به راهنما گفت كه اجازه ورودش دهيد و بگوييد كه تنها در محضر من از مركبش پياده شود در حاليكه به همان وضع ايستاده بوديم مردى سالخورده اى كه عبادت فرسوده اش كرده و تنها پوستى بر استخوانش ‍ گذارده بود و پيشانى و بينى اش نشان سجود برخود داشت وارد شد و همينكه رشيد را ديد مى خواست خود را از الاغى كه سوارش بود فرود آورد كه رشيد فرياد زد نه به خدا سوگند كه تنها در محضر من بايد (پياده ) شوى و پرده دار مانع از پايين آمدنش شد. ما همه با احترام عميقى به او نگاه مى كرديم و سران به او خيره شده بودند. وقتى به آن جا رسيد رشيد برخاست و او را تا انتهاى بارگاه استقبال كرد و سرو صورتش را بوسيد و دستش را گرفت و به صدر مجلس برد و در كنارش نسشت با او به گفتگو پرداخت و خوشامدش گفت و از احوالش مى پرسيد و هنگاميكه رشيد با برخاستن او برخاست و وداعش گفت روبه من و امين و مؤ تمن كرد و گفت : اى عبدلله و اى محمد و اى ابراهيم عمو و سرور خود را همراهى كنيد و در سوار شدن (بر الاغ ) كمكش كنيد(105).
در نقلى ديگر چنين آمده كه ماءمون كه از شيوه برخورد پدرش با هفتمين مهر سپهر سرورى شگفت زده شده بود با جراءت و گستاخى خاص خودش از هارون الرشيد پرسيد كه اين كى بود كه با او چنين برخورد كردى و از تعبير پدر و مادرم فدايت با استفاده كردى ؟
هارون جواب داد او صاحب حق است .
پرسيدم : اگر اين را مى دانى چراحقش را نمى دهى .
جواب داد پسرم : ((الملك عقيم )) حكومت نازاست و به خدا سوگند اگر تو نيز بر سر آن با من درآويزى چشمانت را درخواهم آورد(106).!!
اين موضوع مهم ريشه در عدم تقواى سياسى هارون الرشيد و ماءمون دارد كه حب جاه و رياست طلبى آنان را به اعمال هولناكى چون اقدام به قتل امام معصوم وادار مى سازد.
2 - وادار ساختن امام رضا عليه السلام به پذيرش ولايت عهدى تحميلى با اهداف ذيل :
الف ) خلع برادرش مؤ تمن از ولايت عهدى حذف رقيب به دست رقيب ديگر و نيز گرفتن اعتراف از علويين به مشروعيت خلافت .
ب ) دامن زدن به كينه ديرينه عباسيان بر عليه بنى هاشم بويژه تهييج آنان بر عليه هشتمين مهر سپهر سرورى سلطان دين رضا عليه السلام .
ج ) ايمن شدن از جنبشها و شورشهاى مردمى بويژه حركات انقلابى و قدرتمند علويان و جلب محبت .. اقوام ضد عباسيين و ارضاى افكار عمومى شيعيان .
د) محاصره و زير نظر گرفتن رفت و آمد امام و ايجاد فاصله ميان آن حضرت و پايگاههاى گسترده مردمى و گرفتن اعتراف ضمنى از امام به مشروعيت تصرفاتش .
ه ) ايجاد شك و ترديد در دل مردم نسبت به آن حضرت : كه معناى عدم پذيرش و خواسته هاى خليفه چيست و پذيرش ولايت عهدى چه مفهومى دارد؟
و)آلوده كردن امام به زرق و ترق دنيوى وبه قول شيطانى خودش آوردن امام از عرش به فرش .
ز) بيم دادن عباسيان و تنبيه آنان .
ماءمون در عصر حضرت رضا عليه السلام راجع به برخى از اهدافش سخت كامياب گرديد، چراكه در مدت آن دو سالى كه حضرت رضا عليه السلام به عنوان ولى عهد زندگى كرده از قيام علويان يا حركت مردمى بر عليه ماءمون صحبتى به ميان نيامده و بطور قاطع احترام حضرت رضا عليه السلام در پيشگيرى از امور مذكور تاءثير بسيارى بسزائى داشته است .
ماءمون با ذكاوت و جامعه شناسى ويژه خويش از هر فرصتى جهت اقدامات عوام فريبانه و اغواى توده دهن بين جامعه به خوبى استفاده ميكرد كه از جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد:
1 - سكه زدن بر سيم و زر به نام حضرت رضا عليه السلام كه حيله و فريبى كارآمد و مؤثر درعوام مردم بود و بكارگيرى عنصر سحرآميز تبليغات گسترده دستگاه خلافت تاءثير آنرا بس خطير مى ساخت .
2 - تزويج دخترش ام حبيبه به حضرت رضا عليه السلام و...
البته امام رضا عليه السلام كاملا متوجه نيات شوم ايشان بود كه نمونه هاى تاريخى ذيل مؤ يد اين مدعاست .
الف ) از هروى نقل شده كه : به خدا سوگند كه رضا عليه السلام از ميل و رغبت اين امر را نپذيرفت ، او رابه كوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرو رفت (107).
ب ) در تاءييد همين قول هروى از ماءمون نقل شده كه وقتى خلافت را به امام عليه السلام عرضه كرد و آن حضرت نپذيرفت - چون به مكر و نيت شوم ماءمون وقوف كامل داشت و به اين موضوع قطع داشت كه ولايت عهدى را عرضه داشت آنرا نپذيرفت در آن زمان ماءمون به حضرت رضا عليه السلام گفت : تو مرا به كارى واميدارى كه خوشايندم نيست ، همانا كه از سطوت من ايمنى ، پس به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر ولايت عهدى را قبول نكنى ترا به آن مجبور مى كنم و اگر نپديرفتى گردنت را ميزنم (108).
ج ) نكته جالب اينكه امام به نحوى صريح يكى از اهدافش رابه خود مامون بازگو مى كند - كه او را متنبه سازد و بفهاند امام توجه اهداف شيطانى وى مى باشد- ((آيا مى خواهى مردم بگويند كه على بن موسى در دنيا پرهيزكار نيست ، بلكه دنيا از او پرهيز ميكند؟
آيا نمى بينى كه چگونه ولايت عهدى را از سرآز به دنيا و طمع به خلافت پذيرفت ؟!!(109).
د) وقتى امام به پذيرش ولايت عهدى مجبور شد فرمود:
من اين كار را مى پذيرم به اين شرط كه هيچكس را ستمى ندهم و كسى رابيكار نكنم و رسم و سنتى را نشكنم ، فقط دورادور ناظر بر امور باشم ، ماءمون نيز با اين نظر موافقت كرد(110).
امام با اين اقدام درعمل محيط تبعيدى كه ماءمون در صدد ايجاد آن بود به محل نشر و ترويج مبانى متقن كلامى شيعه اثنى عشرى و تجلى مظاهر دلربائى از عمل خدادادى امامت در پايتخت عباسى گرديد.
امام نه تنها در هيچ كارى از شئون حكومت عباسى دخالت نكرد و مسئوليت آنرا به عهده نگرفت ، بكله با حضور رسمى در مجالس و ملاقات هياءتهاى رسمى ميهمان و مناظره هاى علمى با دانشمندان دربار و پايتخت گامى بلند در جاافتادگى بيش از پيش معارف و فضايل اهل بيت و آشنايى اهل نظر باآن فرهنگ والا برداشتند، چرا كه : عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد.
3 - تغيير شعار و درفش عباسيان به رنگ سبز
ماءمون براى تبديل خلافت به سلطنت موروثى و پادشاهى با يك حركت بسيار عوام فريب ابتدا شعار و درفش عباسيان را كه سياه بود به رنگ سبز با عنوان تبليغاتى لباس على عليه السلام و فرزندانش تغيير داد.
در حاليكه دركتاب ((الوزراء و الكتاب )) جهشيارى چنين آمده كه : لباس ‍ سبزى كه ماءمون طى نخستين دوره خلافتش برگزيده متعلق به علويان نبود لباس پادشاهان فارس و زردشتيهاى آن نواحى بوده ، و لباس علويان به رنگ سفيد بود و عباسيان سياه مى پوشيدند و ادامه مى دهد كه : وقتى ماءمون با وزراء و نزديكانش به مشورت پرداخت نعيم بن حازم كه از مشاوران مورد اعتمادش بود به وى گفت : تو مى خواهى كه قدرت رااز بنى عباس بگيرى و به خاندان على دهى و پس از آن ، عليه ايشان نقشه چينى و خلافت رابه صورت پادشاهى درآورى و اگر چنين قصدى نداشتى از رنگ لباس على و فرزندانش كه سفيد است عدول نمى كردى و رنگ سبز را كه متعلق به كسرى و زردشتيان است انتخاب نمى كردى : و مى افزايد. كه عبيديها در مصر رنگ سفيد را به عنوان شعار خود برگزيدند و اگر رنگ اصالت علوى داشت مطمئنا انقلابيون آن را برمى گزيدند كه در تاريخ چنين چيزى گفته نشده است ، ولى آنچه كه اتفاق افتاده است اين بود كه در جريان درگيريهاى امين و ماءمون ابن طباطبا قيام كرد و پوشش سفيد را شعار خود قرار داد همچنانكه على بن محمد بن جعفر بن محمد در بصره نيز سر به شورش ‍ داشت و غلبه پيدا كرد و سفيد پوشيد و به همين ترتيب ديگر انقلابيون علوى نيز رنگ سفيد راشعار خود قرار دادند و جزاينها كه در اين باره آورده ، تحقيق آن براى ما چندان لزومى ندارد(111).
لكن واقعيت مسلم تاريخى است كه دستگاه حكومتى ماءمون با تبليغات دروغين و سرشار از تزوير پيرامون تبديل رنگ درفش لباس عباسيان به نحوى بس مؤثر در تحكيم پايه هاى حكومت ماءمون عباسى استفاده كردند و اكثريت عوام و دهن بين جامعه را تحت تاءثير قرار دادند.
ماءمون و حضرت امام محمد تقى عليه السلام :
اين خليفه باهوش ، دانشمند و سياستمدار در قبال نهمين مهر سپهر سرورى نيز سياستهاى شيطانى خود را با اهداف زير پيگيرى كرد:
1 - براى داشتن عامل نفوذى و مراقبت هميشگى در داخل منزل و سوءاستفاده هاى ديگر، دخترش ام فضل را به تزويج حضرت جواد عليه السلام درآورد و از اين راه مى خواست عباسيان را بر عليه امام عليه السلام تحريك نمايد در حاليكه ظاهرا مسئوليتى متوجه خودش ‍ نباشد.
2 - با نزديك كردن حضرت جواد عليه السلام به دربار در پى آلوده كردن امام عليه السلام به دنيا و برخورداريهاى دنيوى بود و در اين هدف شوم خويش سخت ناكام ماند.
3 - ملاطفت به امام جواد عليه السلام و دلجويى از شيعه وفروكش كردن قيام علويان .
4 - عوام فريبى : به عنوان مثال به متن زير توجه فرماييد.
گاهى مى گفت من به اين ازدواج اقدام كردم تا ابوجعفر عليه السلام از دخترم صاحب فرزند شود و من پدربزرگ كودكى باشم كه از نسل رسول الله صلى الله عليه و آله و على بن ابيطالب عليه السلام است (112).
لازم به يادآورى است كه منابع معتبر تاريخى به موضوع ازدواج حضرت جواد عليه السلام با صراحت اشاره كرده اند كه ماءمون همزمان با ولايت عهدى امام رضا عليه السلام دخترش ام فضل رابه همسرى امام جواد عليه السلام درآورد(113) و يا اينكه او را نامزد كرد براى امام جواد عليه السلام (114).
امام سئوالى كه دهن هر كاوشگر را به خود جلب مى كند اين است كه : آيا ازدواج امام محمد تقى عليه السلام با ام فضل يك پيوند مصلحتى همچون ازدواج رسول گرامى اسلام با عايشه بود يا اينكه بر اثر فشار و بنا به درخواست ماءمون صورت گرفت ؟
با مراجعه به متون ماد رو معتبر ذهن هر فرد منصفى اينرا در مى يابد كه قسم دوم يعنى بنابه فشار و درخواست ماءمون بود و در واقع تضمين كننده مصالح ماءمون بود نه مصلحت وبرخى كتب اختصاصى تدوين يافته در تحليل زندگى سياسى حضرت رضا عليه السلام به تفصيل در اين باره سخن گفته اند (115) كه خوانندگان اهل تحقيق مى توانند مراجعه نمايند، اميد است اين مختصر راجع به روشن كردن برخى از زواياى حساس زندگى امام نهم شيعيان جهان مؤثر باشد.
محورهاى عملكرد بسيار مؤثر و كارآمد امام جواد عليه السلام :تحليل دوره امامت بس پرخير و بركت نهمين مهر سپهر سرورى حضرت امام محمد تقى عليه السلام در جهت اثبات شايستگى امامان معصوم و دوازده گانه شيعه و ترسيم بخشى از شعور بالاى ولائى و سياسى تشيع در آن عصر و رشد فكرى آنان نقش بسيار مهم داشته و دارد. اينك جهت تبيين گوشه هايى از تاءثير بس خطير آن فصل درخشان و سراسر افتخار تاريخ امامت محورهايى را مورد بحث قرار مى دهيم .
1 - تصدى منصب والاى امامت در سن طفوليت :
امام محمد تقى الجواد عليه السلام در سنين كودكى بار سنگين امامت شيعه را بر دوش گرفتند وهمين امر در چندين محور، تجلى شايستگى هاى مورد نظر در تعيين امامت را به منصه ظهور رساند. دو ويژگى بارز برخوردارى از علم لدنى و عصمت همراه با قابليت فوق العاده جهت زمينه سازى براى نيل بدين موهبت ويژه الهى جهت هدايت مردم به سوى فضائل و ارزشهاى دين مبين اسلام و تبيين احكام شرع انور در آن حضرت به خوبى ظاهر شد و علاوه نصوص وارد شده پيرامون امامت ايشان ، جوابگوئى ايشان در مسائل مشكل علمى ، كلامى و شرعى و مجاب كردن افرادى نامى صاحب دعوى همچون يحيى بن اكثم به خوبى اثبات كرد كه وجود مقدس امام نهم عليه السلام مصداق بارز آيه كريمه : و آيتناه الحكم صبيا:
و به او در حال كودكى حكم داديم (116).
آيه فوق درباره يحيى بن زكريا است وليكن شامل حال اين ستاره فروزان آسمان هدايت نيز مى شود.
و رفتار و حضور اجتماعى وسياسى آن بزگوار با صدائى رسا ندا مى داد كه :
انى عبدالهل آتانى الكتاب و جعلنى نبيا .
همانا من بنده خدا هستم كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرارد داد(117)
ليكن از يكسو دوستان ناآگاه و از سوى ديگر دشمنان آگاه كه توان درك و يا پذيرش حقيقت متجلى در وجود امام نهم را نداشتند دست به توجيهات نابخردانه و يا عجولانه اى مى زدند. گاهى پذيرش امامت يك طفل را پس از مشاهده كرامت امامت به حساب پايين بودن سطح فكرى و فرهنگى تشيع گذاشتند و زمانى موضوع پذيرش امامت را به فرهنگ توراثى بودن سلطنت ارتباط دادند، حال آن كه اين موضوع ريشه در مبانى متقن و بسيار محكم كلام شيعى وحقانيت معيارها و شرايط مهم امامت در فرهنگ غنى شيعه دارد و تمامى آن تحليلها، سير در بيراهه و شدت و حدت آن ها باعث فزونى گمراهى بوده و هست .
ظهور آن همه كرامات ، آن اوج خارق العاده درمسائل علمى بى آنكه از احدى آن ها را فراگيرد، و پاسخ به سؤ الات مكرر فحول علماى وقت در مجلس متعدد، و برانگيختن اعجاب آنان همراه با گرفتن اعتراف از آن نام آوران ، عرصه فقاهت و درايت و كلام بر امامت اين فرزند اهل بيت و امام عصر وظهور جلوه هاى شيرين اجابت سريع دعا و شفابخشى به اذن خدا همه و همه اثبات كننده حقانيت ريشه دارى ، عمق و غناى فكرى و فرهنگى تشيع و كمالات فضائل غيرقابل دسترس ائمه بزرگوار دوازده گانه تشيع بر افرادى عادى بوده و هست .
ظهور آن همه كرامات ، آن اوج خارق العاده در مسائل علمى بى آنكه از احدى آنها را فرا بگيرند، و پاسخ به سوالات مكرر فحول علماى وقت در مجالس متعدد، و برانگيختن اعجاب آنان همراه با گرفتن اعتراف از آن نام آوران ، عرصه فقاهت و درايت و كلام بر امامت اين فرزند اهل بيت و امام عصر ظهور جلوه هاى شيرين اجابت سريع دعا و شفابخشى به اذن خدا همه و همه اثبات كننده حقانيت ، ريشه دارى ، عمق ، و غناى فكرى و فرهنگى تشيع و كمالات فضايل غيرقابل دسترس ائمه بزرگوار دوازده گانه تشيع بر افراد عادى بوده و هست .
و اين فصل اول براى نخستين بار در تاريخ امامت شيعى توسط حضرت جواد الائمه عليه السلام پياده گرديد.
2 - مقابله با تهاجم فرهنگى و دفع شبهات :
بدون شك عناصرى چون تاريخ ، تمدن ، ديرينه ، علمى ، آداب و سنن ، زبان و قابليتهاى آن ، امور سياسى و در راءس آن ها عامل خطير عقيده و باور دينى در ساختار فرهنگ هر جامعه اى نقش بسزايى داشته و دارند.
ليكن در مقام تعريف فرهنگ با در نظر گرفتن تعدد بس گسترده عوام مؤثر در ساختار آن ، به نظر مى رسد كه جامعترين تعريف فرهنگ عبارت باشد از اينكه : فرهنگ مجموعه يافته ها و پذيرفته هاى جامعه بشرى است . حال با در نظر داشتن اين واقعيت مسلم تاريخى كه اواخر عصر حكومتى هارون الرشيد و تقريبا تمام دوره ماءمون عباسى زمان نضج و رشد علوم اسلامى ، ادبيات و بويژه علم كلام ارزيابى مى شود.
شخصيت عملى خود ماءمون و رقابت دائمى ايشان با دربارهاى سلاطين وقت و تلاش مضاعف ايشان در جذب علماى تمامى فرق
اسلامى به دربارش باعث شده بود كه مرو و بغداد محل تجمع دانشمندان و زورآزمايى عملى آنان از يكسو و تهييج حسادت عملى آنها از سوى ديگر گردد و ماءمون عباسى كه خود بهره اى وافر از گنجينه هاى علمى برده و اهل ذوق و نظر بود به رونق مجالس مناظره واستدلال و طرح شبهات دامن ميزد كه نمونه هاى فراوانى از اين سنخ جلسات رادر تاريخ زندگانى حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام مى توان يافت كه در اين مختصر نمونه هايى از استدلال بسيار متين نهمين مهر سپهر سرورى تقديم شده است .
آنچه كه تا كنون براى برخى از مورخين مخفى مانده و از روى عمد به آن نپرداخته ايم اين نكته ظريف هست كه تغيير و تبدل فرهنگ نيز نياز مبرم به يك طح عمليات دقيق و با رمز و راز پيچيده مخصوص ظرافت كارهاى فرهنگى دارد و همين موضوع توسط معاندين با اسلام امامت و ولايت و در يك كلمه اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله مد نظر قرار گرفت و با كمال تاءسف آنها با استفاده بهينه از غفلت موجود در ميان عامه مسلمين در اين زمينه موفقيتهايى هم بدست آوردند كه به عنوان مثال چند مورد ذكر مى شود.
الف ) آنان كه حساسيت عامه مسلمين را در قبال نص آيات قرآن دريافته بودند و به جنبه ابعاد گوناگون اعجاز كلام وحى واقف بودند به جاى تحريف ظاهر قرآن و تلاش در زمينه آن با تمام توان خويش در صدد تحريف مفهومى فرهنگ اسلام و قرآن برآمدند كه هم غير محسوس وهم در آينده اى نه چندان دور منشاء فوايد فراوانى براى آن ها بود.
مثلا به جاى بحث اجتماعى راجع به مفاهيم اجتماعى و احكام سياسى اجتماعى اسلام عزيز و تبيين جايگاه رفيع امامت در حيات و نمو جامعه بشرى مباحث انحرافى غير ضرورى را رايج كرده و افكار و آراء متفكران مسلمان را به سوى آنها سوق دادند و اين موضوع در سطح وسيعى ازعلوم اسلامى مطرح و تا آن حد پيش رفت كه حتى محدثينى كه راجع به سياسيات فقه اسلامى روايت جمع آورى و تنظيم كرده بودند و مورد بى مهرى قرار گرفته اند و حتى اگر نتوانسته اند به آنان وصله اى بچسبانند حداقل با صراحت آنها را بارز عالمان به زمان القاى شبهه نموده شخصيت اين ستاره هاى فروزان آسمان معرفت را در هاله اى از ابهام قرار دهند.
ب ) دامن زدن به ترويج احاديث جعلى كه عمده آن ها در عصر بعد از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و در نزاع دو جريان اسلام امامت با اسلام خلافت و بويژه در دوره اقتدار بنى اميه ساخته و پرداخته شد و برخى موارد هم التقاط آراء و نظرات يهود و مسيحيت باافكار اسلامى منشاء آنها بوده و در مناظره هاى امام هشتم و حضرت جواد عليه السلام نمونه هايى از هر دسته ديده مى شود.
ج ) ميدان دادن به علماى كم بهره از فضايل معنوى و يا برخوردار از ضفعهاى نفسانى همچون حب شديد جاه و رياست و يا عشق بيش از حد به مال و برخوردايهاى دنيوى و نيز رويارو قرار دادن آنان با علماى ولائى ، اين دژهاى حصين هدايت كه شمع وجود خود را وقف ظلمت زدائى جهل و خرافه از جامعه بشريت كرده و عزم خود را در هدايت مسلمين به ساحل نجات جزم كرده بودند و اين حربه از ديرباز بر عليه ائمه طاهرين و شاگردان و شيفتگان بصير آنان به كار گرفته شده بود و در زمان امام جواد عليه السلام نيز ادامه داشت روزى اين حربه چنان كار آمد بود كه در مجلسى كه سرور و سالار آزاد مردان حاضر بودند مسئله شرعى مطرح مى شد و زمانيكه آن امام همام و بى شرمانه مى گفتند: از شما كه سؤ ال نكردم بگذار فلانى كه ريشش سفيد شده جواب دهد!!
و روزى يحيى بن اكثم آن عالم بى عمل شيفته جاه و مال دنيا گستاخانه در صدد ضربه زدن به امام بر حق حضرت جواد عليه السلام بر مى آمد، و دهها زمينه ديگر كه تفصيل آنها دراين مختصر نمى گنجد.
حال پس از يادآورى بسيار مختصر زمينه هاى موجود در عصر امام نهم عليه السلام به خوبى مى توان دريافت كه آن حضرت يك تنه در برابر آن همه فتنه هاى سياسى و فرهنگى ايستاد و چهره اى بسيار متمدن و تابناك از فرهنگ غنى اسلام امامت رابه نمايش گذاشت آن اسوه تقواى مثبت و كارآمد با آن كه مى توانست دركمال برخوردارى از نعمات و لذات دنيوى باشد با زهد بى نظير درس عملى ، اقبال به ارزشها و اتصاف به زيور فضيلتهاى معنوى و مكارم والاى اخلاقى ، فلسفه ، بعثت مقدس نبوى و سيره مستمره اجداد طاهرينش را به نمايش گذاشت و از اين طريق تبليغات چندين ساله مغرضان و دشمنان ديرين اهل بيت عصمت و طهارت را مبنى بر اينكه اين دنياست كه بر ايشان ادبار كرده و در دسترس آنان نيست نه آن كه آن ها از روى انتخاب ارزشى آنرا برگزيده باشند خنثى كرد و آن نقشه هاى شيطانى را نقش بر آب ساخت دراين عرصه نقش مؤثر آن حضرت به حدى موفق بود كه هم ناچار دشمنان به آن اعتراف كردند و علاوه خود آنها هم شيفته مشى انسانى وسلوك معنوى آن سمبل و الگوى كامل انسان نمونه شدند و اين حقيقت را لمس كرده اند كه حضرت ايشان با همه مقدسش ‍ حقيقت انسانيت را يافته و ارزشهاى والاى كرامت انسانى را پذيرفته و با جان و روان خويش عجين ساخته است .
3 - تجلى جلوه هاى شيرين علم لدنى در طفوليت :
مدت هفده سال دوره سراپا توفيق سرشار از افتخار حضرت جواد عليه السلام صحنه هاى دلربا و متعددى از اين مرحله را ثبت و ضبط كرده است و جالب اينكه بسيارى از به اصطلاح خواص عصر ايشان همه با وجود مشاهده اين نمونه هاى نشاءت گرفته از علم لدنى نمى توانستند مابين شخصيت حقيقى آن حضرت سن و سال شناسنامه اى آنجناب فرق بگذارند به عنوان مثال به مورد ذيل توجه فرمائيد.
على بن حسان واسطى مى گويد: تعدادى اسباب بازى از نقره همراه برداشتم و گفتم (چون امام خردسال است ) آنها را براى آن حضرت هديه مى برم ! (خدمت ايشان رسيدم مردم مسائل را مى پرسيدند و او جواب مى داد) چون سؤ الاتشان تمام شد و رفتند امام برخاست و رفت و من نيز به دنبال ايشان رفتم و بوسيله خادمش اجازه ملاقات گرفتم و داخل شدم سلام كردم ، جواب سلام دادند اما ناراحت به نظر مى رسيدند و به من اجازه نشستن ندادند پيش رفتم و اسباب بازى ها را نزد او گذاشتم غضبناك به من نگريست و اسباب بازيها را به چپ و راست پرتاب نمود و فرمود: خدا مرا براى بازى نيافريده است ، مرا با بازى چكار؟!!
من اسباب بازيها را برداشتم و از آن گرامى پوزش خواستم و ا پذيرفت و مرا بخشيد و بيرون آمدم (118).
در اين واقعيت مسلم تاريخى نكته اى نهفته است و آن اينكه سبفت زمانى همواره ملازم سبقت رتبى نيست وبسا افراديكه از نظر زمان سابق هستند ولى از حيث منزلت و ربته معرفت به پايه اى كه باست مى رسيدند نائل نشده اند و چه بسا افراديكه از نظر زمان متاءخرند ولكن از حيث رتبه معرفت و امام شناسى بسى پيشتاز و ممتاز هستند بطور قطعى مى توان گفت كه اگر على بن حسان از منزلت شايسته امام شناسى بهره وافى داشتند هرگز چنان نمى كردند.
يكى ديگر از موارديكه در اين زمينه اعجاب همگان را بر مى انگيخت اين بود كه وقتى مسئله اى در نزد آن امام هدايت مطرح مى شد چنان فروع مسئله را با اشراف خارق العاده اى مى شكافتند كه هم باعث اعجاب غيرقابل انكار حضار و پرسشگر مى شد هم منبعى بس پرخير و بركت براى شيفتگان راسخان در علم و صاحبان سر الهى ميگشت . براى تاءييد اين مدعا به حديث ذيل توجه فرمائيد:
على بن ابراهيم از پدرش روايت مى كند كه گروهى از شيعيان شهرهاى دور از امام جواد عليه السلام اجازه تشرف گرفته و به خدمتش رسيدند و در يك مجلس سى هزار مساءله از او پرسيدند و حضرت جواب دادند در حاليكه دهساله بودند(119).
شايد تعداد مسئله مطرح شده از آن حضرت در يك مجلس ناظر به فروعى باشد كه از هر يك از مسائل منشعب مى شد و مجموع آن ها به سى هزار مسئله برسد و يا حاكى از كثرت سؤ الات مطرح شده باشد.
4 - استحكام و قوت روزافزون و تشكيلاتى تشيع :
برخلاف انتظار عوام مردم و برخى از افرادى كه داعيه بصيرت داشتند، دوره امامت حضرت امام محمد تقى عليه السلام نه تنها باعث ركود و سستى تشيع نشد بكله نضج روزافزون و انسجام بيش از پيش آنرا هم به دنبال داشت به نحوى كه در زمان حضرت جواد عليه السلام يك وحدت رويه محسوسى ميان بزرگان شيعه بوجود آمد و با تدبير حضرت ايشان نوعى سلسله مراتب در ميان بزرگان شيعه رايج شد كه اين امر نه تنها بر عظمت شيعه به نحوى روزافزون اضافه مى كرد بلكه در سير موفقيتهاى حركات اجتماعى و انقلابى شيعه هم تاءثير مثبتى داشت و همين وحدت بزرگان و ظهور عظمت شخصيت ممتاز امام جواد عليه السلام در برهه هاى مختلف و ايجاد فضاى مناسب براى طرح آراء و افكار اسلامى فرصتى براى مطرح شدن مبانى مستحكم كلامى و فقهى شيعه شد و بسيارى از افكار صاحب نظران جوياى حقيقت را به فرهنگ غنى اسلام جذب كرد.
5 - جمع آورى موفق خمس و سايرى حقوق واجب مالى :
شايد بتوان گفت كه دوره اوج انسجام جمع آورى خمس و نصب وكلاى خاصه اين امر، عصر امامت بس مطلوب و رهبرى شايان حضرت جوادالائمه عليه السلام است .
توقيعات و احكام صادر شده از طرف ايشان و بوجود آوردن نوعى محوريت متمركز منطقه اى براى جمع آورى خمس و زكات و ساير حقوق مالى ، باعث شد علماى اسلام با دستى باز اطمينان خاطر بيش از پيش براى سياستگذارى امور علمى ، از قبيل تشكيل حوزه هاى گسترده درسى و جمع آورى و تدوين كتب گوناگون در رشته هاى متعدد علوم اسلامى و جمع آورى حديث و نيز امور اجتماعى نظير مساعدت به فقراى شيعه ، مشاركت در كارهاى نيك و باقيات صالحات ، اهتمام ورزند و اين حركت پويا و تشكيلاتى نه تنها باعث گسترده مذهب انسان ساز وحركت آفرين شيعه اثنى عشرى شد بلكه با اخلاص بسيار بالا و روحيه ولائى نستوه و خستگى ناپذير وكلاى عدول كه بدون اعتنا به مشكلات و سردى و گرمى ساير تنگناهاى ايجاد شده توسط امراى ستم پيشه حتى عده اى از افراد به انحراف كشيده اهل نظر و در برخى موارد اهل زهد و عبادت را متوجه حقانيت مذهب حقه جعفرى كرده و به اسلام امامت جذب نمايند كه نمونه اين نوع از عملكرد را در شرح حال مختصر على بن مهزيار تقديم كرده ايم .
شهادت امام جواد عليه السلام :روز به روز بر اثر امامت و رهبرى بسيار موفق حضرت جواد عليه السلام شيعه رشد وقوت بيشترى كسب مى كرد و روند تشكيلاتى دقيق ، وحدت رويه حاكم در شيوه رفتار بزرگان شيعى ، انسجام محسوس وكلاء و نمايندگان آن حضرت ، بكارگيرى موفق عنصر گرانبها و سياسى تقيه و بالاخره حسد و كينه ديرين بنى عباس تحمل وجود با بركت امام محمد تقى عليه السلام را بر آنان سخت بلكه جانكاه كرده بود.
ماءمون در هفده رجب سال 218 ه‍ق (120) يا شعبان سال 218 ه‍ق (121) مرد و برادرش معتصم كه نام وى محمد يا ابراهيم و كينه اش ابواسحاق بود به قدرت رسيد.
او كه از نظر شخصيت فردى ، هرگز همتاى برادرش ماءمون خليفه دانشمند عباسى نبود لذا هرگز تاب و ياراى مشاهده حضور فيزيكى امام نهم شيعيان جهان را نداشت تا چه رسد به اينكه بالندگى و نشاط غير قابل انكار تشيع را شاهد باشد. به همين دليل تصميم گرفت كه امام را به بغداد احضار نمايد و به عبدالملك بن زيات نوشت كه حضرت جواد (ع ) و ام فضل را به بغداد نزد من بفرست ، او آنها را فرستاد معتصم - براى ظاهرسازى و عوامفريبى كه سيره هميشگى آنها بود - از آن ها به گرمى استقبال كرد و هدايائى براى آنها برد و آنان را به مهمانيهاى باشكوهى دعوت نمود(122).
او كه از رشك بيش از حد و كم علاقه شدن ام فضل دختر ماءمون به همسر امام نهم به حضرت امام محمدتقى عليه السلام آگاه بود و ميدانست كه وى گمان دارد امام جواد عليه السلام مادر امام هادى عليه السلام را بر او ترجيح مى دهد و بيشتر به او محبت مى كند با همكارى جعفر پسر ماءمون (123) و برادر ام فضل و از راه حيله و نيرنگ زمينه اى فراهم ساخت كه ام فضل را تحريك و به قتل امام جواد وادار نمايد و در اين كار موفق شد و آن زن بخت برگشته ، بى وفا و بدكردار خواسته آندو را اجابت كرد.
معتصم يا جعفر سمى را در انگور رازقى تزريق كردند(124) و براى ام فضل فرستادند و او نيز آنرا در كاسه اى گذاشت و جلو همسر جوانش حضرت جواد عليه السلام نهاد و يا آنكه خودش مسموم كرد و اقدامات بعدى را بجاى آورد و زمانيكه حضرت جواد عليه السلام از آن انگور ميل فرمودند، طولى نكشيد كه آن عزيز آثار زهر را احساس فرمودند و كم كم درد شديد برايشان عارض گرديد به سختى ايشانرا رنجور ساخت در آن حال آن زن نابكار پشيمان شده و گريه مى كرد حضرت جواد عليه السلام فرمودند: اكنون كه مرا كشتى - اين گريه ات ديگر براى چيست ؟به خدا سوگند به چنان فقر و تنگدستى گرفتار مى شوى كه قابل جبران نباشد و به دردى مبتلا مى شوى كه درمان ندارد و به بلائى گرفتار مى شوى كه پوشيده نماند.
بر اثر نفرين امام در يكى ازمخفى ترين اعضاى بدن ام فضل دردى پديد آمد كه همه دارائيش رابراى درمان آن هزينه كرد ولى سودى نديد و به گدايى از ديگران نيازمند شد و با خوارى از دنيا رفت و برادرش جعفر نيز در حال مستى به چاه افتاد و مرده اش را از قعر چاه بيرون آوردند(125).
آرى بدين ترتيب يازدهمين معصوم و نهمين امام در بيست و پنجمين بهار عمر شريف خويش بدست همسرى خائن جنايتكار و با دستور و تحريك اميرى جورپيشه و همدستى برادر زنى بى وفا، مظلومانه در ديار غربت و از طريق مسموميت با زهر دار فانى را وداع گفت و خلعت رعناى شهادت را كه زيور بسيار گرانبهاى اولياى الهى و اجداد طاهرين معصوم و مظلومش ‍ بود به تن كرد و نه تنها شيعه بلكه تقوى و بخشندگى ، عصمت و عدالت ، زهد و كرامت رابر عزاى جانكاه نشانده و در مقبره قريش بغداد و پشت قبر مطهر جد مظلوم باب الحوائجش موسى بن جعفر عليه السلام ماءوى گزيد(126).

ره توشه فضيلت در فرمايشات امام محمد تقى عليه السلام :1 - من استغنى بالله افتقر الناس اليه و من اتقى الله احبه الناس ‍ .
كسى كه با توكل به خداوند روى نياز از مردم برگرداند مردم به او نيازمند مى شوند (و به او روى مى آورد) و كسى كه تقواى الهى را پيشه كند مردم او را دوست مى دارند(127).
2 - اهل المعروف الى اصطناعه احوج من اهل الحاجة اليه لاءن لهم اجرهم و فخره و ذكره فما اصطنع الرجل من معروف فانما يبدء فيه نفسه .
نياز نيكوكاران به احسان بيش از نيازمندان است زيرا نيكوكارى براى آنان پاداش ، افتخار و نام نيك به دنبال دارد، بنابراين انسان هرگاه كار نيكى انجام دهد ابتدا به خويشتن نيكى كرده است (128).
3 - ثلاث يبلغن بالعبد رضوان الله تعالى : كثره الاستغفار ولين الجانب و كثرة الصدقة وثلاث من كن فيه لم يندم : ترك العجله و المشورة و التوكل على الله عندالعزم .
سه ويژگى انسان را به رضوان الهى رهنمون مى شود: آمرزش خواستن زياد از خداوند و نرمخويى و زياد صدقه دادن .
و سه خصلت در هر فرد باشد پشيمان نمى شود: شتاب نورزيدن در كارها، مشورت و نظرخواهى از ديگران ، توكل بر خدا به هنگام تصميم گيرى (129).
4 - قال فى جواب رجل قاله له : اوصنى بوصية جامعة مختصرة : صن نفسك عن عار العاجلة و نارالاجله .
خود را از كارهايى كه موجب ننگ در دنيا و عذاب آتش در آخرت است حفظ كن (130).
5 - اربع خصال تعين المرءعلى العمل : الصحة و الغنى والعلم والتوفيق .
چهار ويژگى ، هر فردى را براى انجام عمل يارى مى كند كه عبارتند از: صحت و سلامت بدن و توانگرى و بى نيازى مادى و دانش و توفيق الهى (131).
در توضيح اين روايت يادآورى چند نكته مفيد است :
در يك تقسيم بندى كلى امام نهم عليه السلام كارها را به دو دسته مادى بدنى و فكرى و فرهنگى تقسيم فرموده و پس از آن صحت بدن و توانگرى مادى را ياور انسان در كارهاى بدنى و مادى دانسته اند و در امور فرهنگى و فكرى دو عنصر علم و توفيق الهى را ياور انسان معرفى فرموده اند.
بررسى گذراى تاريخ دانشمندان حاكى از اين مطلب مهم است كه عالمى كه عاقل باشد از توفيق الهى برخودار شود ميتواند درخشش لازم رادر آسمان علم از آن خود كند چرا كه عقل را مى پروراند و عقل هم علم را راه مى اندازد و به تعبير ديگر عقل مديريت علم را بر عهده مى گيرد در يك كلمه عقل مدير و علم مربى است وليكن اين نكته رابايستى در گوش كردكه علم بى توفيق درخت بى بر است و به همين خاطر حضرت جواد عليه السلام را به توفيق الهى را در كنار هم ذكر فرموده اند اينك به چند نمونه از علماى مؤ يد به توفيق الهى اشاره مى كنيم .
علامه مجلسى با حدود 500 جلد كتاب ، شيخ صدوق با 300 جلد كتاب ، شيخ مفيد با 200 جلد كتاب ، فضل بن شاذان از ياران امام نهم با 180 جلد كتاب ، علامه شهيد آيت الله حاج شيخ مرتضى مطهرى با حدود 60 جلد كتاب و آنهمه كاميابى و اثر در نسل پژوهشگر و تشنه معارف اسلامى جوان از علماى موفق هستند.
با آرزوى توفيق الهى در انجام وظايف دينى ، و اجتماعى و علمى براى عموم شيفتگان خدمت در عرصه فرهنگ كه مى خواهند شمع وجودشان ظلمت زداى جهل از جامعه بشرى باشد روايت ديگر در همين زمينه از آن خورشيد فروزان هدايت تقديم مى شود.
6 - المؤمن يحتاج الى ثلاث خصال : توفيق من الله و واعظ من نفسه و قبول ممن ينصحه .
مؤمن به سه خصلت نيازمند است : توفيق الهى و واعظ درونى (وجدان بيدار و متنبه شدن در قبال اندرزهاى نفس لوامه ) و نصيحت پذيرى از كسى كه او را از روى خيرخواهى اندرز مى دهد(132).
اينجا مناسب است جمله اى پيرامون جايگاه توفيق در سرنوشت انسان از كلام دلرباى مقتداى بى همتاى مؤمنان و امير بيان على عليه السلام اشاره شود آن حضرت فرمود: ولاقائد خير من التوفيق رهبرى بهتر از توفيق وجود ندارد(133).
7 - انه من وثق بالله اراه السرور... والثقة بالله حصن لايتحصن فيه الاالمؤمن .
هركس به خداوند اعتماد كند، رب العالمين سرور و شادابى را به او مينماياند، اميدوارى و اعتماد به خدا دژى است كه در آن دژ پناه نمى برد مگر مؤمن (134).
انسان به اميد زنده است و نقش اميد در كردار و سرنوشت انسان غير قابل انكار مى باشد. به همين دليل علماى تربيتى همواره بر تقويت نخل اميد در ساختار شخصيت انسان اصرار داشته و دارند، در همين راستا آئين معاد و معاش ، مكتب بى نظير انسان سازى اسلام از هر فرصتى براى ايجاد و تقويت نور اميد در قلب بشر شود مى جويد تا آنجا كه وقتى فهرست گناهان كبيره را ترسيم مى نمايد قنوط و نااميدى از رحمت الهى را در راءس همه گناهان غيرقابل بخشش قرار مى دهد با آرزوى آن كه عموم شيفتگان ولايت در اين دژ مستحكم پناه برند و آمال خويش و امت اسلام را محقق ساخته ، نور اميد در قلوب سرشار از ايمان مؤمنين را بارور نمايند.
در ادامه اين بحث براى روشن شدن نقش خطير اعتماد، حسن ظن و اميد به خداى رحمان آفات ياءس و نوميدى از رحمت الهى را بصورت خيلى مختصر بيان مى كنيم تا از باب تعرف الاشياء باضدادها گوشه اى از موضوع برايمان معلوم شود.
اولا : اين امر خالق هست كه : ياعبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمت الله .
يعنى اى بندگان من كه بر خويشتن ستم روا داشته و اسراف كرده ايد ازرحمت خدا نااميد نشويد چرا كه :
ان الله يغفرالذنوب جميعا وانه هوالغفور الرحيم .
همانا خداوند همه گناهان را مى بخشد و همانا اوست بسيار آمرزنده مهربان (135).
و در آيه كريمه اى ديگر چنين مى فرمايد:
و من يقنط من رحمة ربه الاالضالون .
كيست كه از رحمت خدا نوميد شود مگر گمراهان (136).
و در آيه اى ديگر نوميدى از رحمت حق را موجب كفر معرفى فرموده اند: لايباءس من روح الله الاالقوم الكافرين : از روح (رحمت خداوند نوميد نمى شود مگر كافران (137).
همين موضوع باعث شد اميرمؤمنان در جواب آن مردى كه در اثر گناهان از رحمت حق نوميد شده و نااميدى خود را ابراز مى كرد چنين فرمودند: كه اى مرد، نااميدى تو از رحمت خدا بدتر است از گناهى كه كرده اى .
نقل شده است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر بدانيد آنچه را كه من مى دانم كم خواهيد خنديد وبسيار خواهيد گريست و به بيابانها و صحراها بيرون خواهيد رفت و بر سينه هاى خود خواهيد زد و به پروردگار خود پناه خواهيد برد پس جبرئيل نازل شد و گفت پروردگار مى فرمايد:
بندگان مرا از من نااميد مكن (138).
البته بايد توجه داشت كه اميد و نوميدى شمشير دو دم است و در كاربرد آن بايستى از هرگونه افراط وتفريط اجتناب كرد چرا كه از يكسو اگر انسان به چيزى اميدوار نباشد او را دوست نداشته و بدان عشق نمى ورزد و از سوى ديگر اميد بيش از حد به رحمت الهى ميتواند سرآغاز آفاتى چون تسويف و تعليل در توبه و خداى ناكرده اصرار درگناه و پرده درى شود.
خدايا ترا به فضل و كرم خويش و جود امام جوادمان سوگند مى دهيم كه همواره نور اميد را در قلوبمان فروزان كن و از عزت بندگيت عزيزمان بفرما.
8 - و من توكل على الله كفاه الامور و التوكل على الله نجاة من كل سوء و حرز من كل عدو .
و هركس كه به خدا توكل نمايد خداوند كارهايش را كفايت مى كند و توكل برخدا مايه نجات از هر بدى و ايمنى از هر دشمن است (139).
بدان اى عزيز كه توكل نشانه قوت اعتقاد فرد و داراى درجات ومراتبى هست . حداقل مراتب توكل اين است كه ميزان اطمينان او در حق خداوند به هنگام واگذارى امورش مثل اعتماد به وكيل كردن يكى از همنوعان خودش باشد. اين مرحله منافاتى با سعى و تدبير فردتوكل كننده ندارد، چنانكه موكل تلاش خود را مى كند و از وكيل هم بهره مند مى شود.
مرحله دوم از درجات توكل اين است كه حال متوكل با خدا همچون حال طفل با مادرش هست كه جز به مادر اعتماد ندارد و در اين مرحله انسان با دعا و تضرع به خدا پناه برده و امورش را به حضرت حق واگذار مى كند.
مرحله سوم : كامتلرين درجات توكل است كه فرد خود را كاملا تسليم خدا كرده و جز خدا به كس ياچيزى حتى حجاب نور، دل نمى بندد كه نمونه كامل آنرا در حالات ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام به هنگام پرتاب به سوى آتش مى تواند ديد كه با نهايت اطمينان به حضرت حق نه تنها به همه اسباب مساعدت نه مى گويد بلكه از طرح سؤ ال و خواست خود نيز امتناع مى ورزد با اين استدلال كه با علم خدا به من ديگر سؤ ال و خواسته اى لازم نيست هرچه او مصلحت بيند همان خير و فلاح است .
اينك ملاك ومعيارى بر حصول توكل ذكر مى شود و آن اين است كه فرد نايل به مقام توكل هيچگاه مضطرب و بى تاب نمى شود و پس از آنكه تلاش ‍ ميسور و مقدور خود را در طبق اخلاص گذاشت ديگر نگران آينده كار نمى شود و مانسل انقلاب در حالات گوناگون امام شهيدان و منادى و احياگر اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در عصر جاويد خمينى بزرگ تجلى مقام توكل را به طور واضح ديديم كه يكى از بهترين منظره هاى آن در جواب به سوال خبرنگار كه پس از سالهاى ممتادى تبعيد، ظفرمندانه وارد ايران اسلامى مى شويد چه احساسى داريد فرمود: هيچ يعنى من ماءمور به تكليفم و نه نتيجه خدايا ترا به صدق و صفاى روح خدا درعصرمان ما را به مقام توكل نايل فرما.
9) والذين عز و العلم كنز والصمت نور :
دين مايه عزت است و علم گنجينه و سكوت نور است (140).
بدون شك برنامه هاى عبادى ، اخلاقى ، اجتماعى و سياسى دينى عزت و سربلندى انسان را همراه دارد و انسان سراپا نياز را تا بدان حد تعالى مى دهد كه خالق صمد و بى نياز عالم مشترى او مى شود آنهم بابهاى جنت و رضوان الهى و چه عزتى از اين برتر؟
علم گنجينه است : در شرح و توضيح اين كلام محتواى حضرت جواد عليه السلام يادآورى چند نكته مفيد به نظر مى آيد.
علم داراى ارزش ذاتى است و اسلام علم را عامل احياى نفوس مى داند و اين تعبير شيواى امير بيان دليل اين مدعاست كه :
العلم محيى النفس .
دانش واقعى زنده كننده نفس و روح آدمى است (141).
در كلام جاويد بزرگ استاد دانشگاه هدايت حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم راجع به علم و جايگاه آن تعبيرى شيرين به شرح ذيل آمده است :
العلم نور يقذفه الله فى قلوب من يشاء .
علم نورى است كه خداوند در دل هر كه بخواهد مى اكفند(142).
دركلام اميرمؤمنان على عليه السلام : علم چراغ عقل و روشن كننده خرد است اصلا در جمله ميتوان گفت كه روح اسلام با جهل ناسازگارى دارد چرا كه بدون رشد فكرى و فرهنگى و آشنايى عميق با حقايق ، قدر و منزلت اسلام ناشناخته مانده و در ميان پيروان اسلام ناچيز جلوه مى كند.
به همين دليل علم و عالم در فرهنگ والاى دين مبين اسلام ارجمند هستند تا آن حد كه پاداش عالم از روزه دار شب زنده دارى كه در راه خدا جهاد كند بيشتر است (143) و اگر اين علم با زيور حلم و خويشتندارى و وقار و تواضع و انس و سازگارى با مردم آراسته شود اكسير حيات و مايه نجات از هر مهلكه است .
على عليه السلام در يك تقسيم بندى كلى چنين مى فرمايد: دانشمندان دو دسته اند: دسته اول : دانشمندى كه به علم خويش عمل مى كند و رستگار مى شود.
دسته دوم : دانشمندى كه به علم خود عمل نمى كند و هلاك مى گردد(144).
و در تعابير نغز سنت كه دريايى بيكران از معارف و حكم نجاتبخش هست آثارى بس خطير براى علم واقعى ذكر شده است كه نمونه هايى از آن مضامين بلندرا تقديم مى داريم :
1 - كسى كه بر رشد عملى او اضافه شود لكن بر زهدش نسبت به دنيا افزوده نگردد جز بر دورى او از خدا اضافه نمى شود( پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله )(145).
2 - علم به فراگيرى نيست ، بلكه آن نورى است كه خداى متعال در دل هر كه بخواهد هدايتش كند، قرار ميدهد. پس اگر خواستى دانش به دست آورى در درجه اول حقيقت بندگى را در قلبت فراهم كن و علم رابراى عمل به آن فرا بگير و از خدا بخواه كه توفيق فهم آنرا به تو بدهد(146) (حضرت امام صادق عليه السلام )
3 - غايت علم خوف از خداوند سبحان و ميوه علم اخلاص عمل است (حضرت على عليه السلام )(147).
4 - خشيت ميراث دانش است و علم شعاع معرفت وقلب ايمان است و هر كه از خشيت محروم باشد عالم نيست هر چند در متشابهات علم به موشكافى بپردازد خداوند متعال مى فرمايد تنها دانشمندان از بندگان خدا هستند كه از او مى هراسند(148).
(حضرت امام صادق عليه السلام )
قابل ذكر است با همه ارج و منزلتى كه اسلام به علم و عالم قائل است ، ليكن مابين علم ممدوح اسلام و عمل يك رابطه و پيوستگى خاصى وجود دارد.
هرچند آنانكه نمى دانند با فرد دانا برابر نيستند ولى پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: كل علم و بال على صاحبه الامن عمل به (149).
هر عملى و بال صاحب خويش است ، مگر كسى كه به دانش خود عمل نمايد و عمل به علم علاوه بر پاداش اخروى به عالم ، عامل بس مؤثر در رشد عملى اوست براى تاءييد اين مدعا، شكافنده علوم نبوى و پنجمين ستاره تابناك آسمان امامت در اين زمينه مى فرمايد: ((من عمل بما يعلم علمه مالم يعلم :
هر كس به آنچه ميداند عمل نمايد خداوند آنچه را كه نمى داند به او ياد ميدهد(150).
امام جواد عليه السلام در آخرين قسمت اين فراز فرمودند: ((الصمت نور)) سكوت و خاموشى نور است . براى دريافت بخشى از اين سخن بلند و سرشار از حكمت وقتى به فرهنگ اهل بيت عليه السلام مراجعه مى كنيم مى بينيم زمانيكه از علامات مؤمن سخن به ميان مى آيد كثرت خموشى و سكوت و اينكه با سكوتش اندوهگين نمى شود(151).از جمله نشانه هاى بارز است و هيبت و بزرگى ثمره زيادى سكوت است و تدارك آنچه به سبب خاموشى از آن كوتاهى شده آسانتر است از آنچه به واسطه صحبت از دست رفته است و در تعبير كلام نبوى سكوت مايه نجات معرفى شده است .
با در نظر گرفتن اين مختصر از معارف روائى و توجه به سيره عملى اصحاب در نحوه مواظبت از زبان و تمرين سكوت مى توان به اهميت موضوع پى برد و بعد از اينكه آمار گناهان زبان را تصور نمائيم ما نيز اين كلام حضرت جوادالائمه عليه السلام را از جان و دل تكرار خواهيم كرد كه سكوت نور است و مايه بركت .
10 - ((غاية الزهد الورع )).
هدف و سرانجام زهد پاكدامنى است .
يكى از محورهاى بسيار مهم تاءكيدات اخلاقى بزرگان دينى ، نبى اكرم و ائمه معصومين صلوات الله عليهم جا انداختن رويه رهادت و حقيتق زهد در جامعه اسلامى بوده وهست .
قبل از به ارائه مطالبى راجع به اين موضوع مهم يك تعريف ساده از زهد ارائه مى كنيم :
زهد همان ساده زيستى همراه با قناعت است ، براى تاءييد مدعا ابتدا از سيره عملى امام پارسايان حضرت على عليه السلام يك نمونه گويا ذكر مى شود:
اصبغ بن نباته از على عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمودند: تقريبا پنج سال است كه در كوفه حكومت مى كنم ، روزى كه وارد كوفه شدم اين لباس ، اين مركب و اين اساس جزيى را داشتم اگر روزى كه بر مى گردم غير از اينها داشته باشم : فاننى من الخائنين همانا من از خيانتكاران هستم (152).
در تعريف حقيقت زهد آن امام زاهدان چنين مى فرمايد:
(حقيقت ) زهد ما بين دو كلمه از قرآن است كه خداى سبحان فرمود: برآنچه از دستتان مى رود ناراحت نشويد و بخاطر آن چه به شما مى رسد خوشحال نشويد و هركس كه برگذشته افسوس نخورد وبه آينده شاد نگردد. براستى كه هر دو طرف زهد را بدست آورده است (153).
به خاطر آثار بسيار خطير زهد، نشانه لطف و خيرخواهى خداوند به انسان تعبير شده است به اين بيان شيرين امام ششم توجه فرماييد كه : اذا ارادالله بعبد خيرا زهده فى الدنيا و بصره عيوب الدنيا .
زمانيكه خداوند به بنده اى خير اراده فرمايد او را در دنيا زاهد كرده و نسبت به عيبهاى دنيا بصير مى كند(154).
و اينكه با نگاهى گذرا به آثارى دنيوى زهد بحث را ادامه مى دهيم : على عليه السلام مى فرمايد: كسى كه نسبت به دنيا زاهد و بى رغبت شد مصيبتها را خوار و آسان مى شمارد(155).
و در كلام نغز پيامبر گرامى اسلام چنين آمده كه :
من زهد فيها اعطاه الله علما بغير تعلم وهدى بغير هدايت .
كسى كه در دنيا زهد ورزد خداوند به او علم بدون يادگيرى اعطا مى فرمايد و هدايتى بدون راهنمايى ديگران (156).
حال اى عزير اين نكته ظريف را توجه فرموده و به صفحه دل بنگار كه اگر موفق شوى هواهاى نفسانى رابا عنصر زهادت بميرانى و چشم را با توتيا اشك زينت دهى آنگاه به اين تمجيد علوى نائل مى شوى كه :
طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الآخرة .
خوشا به حال زاهدان در دنيا و شيفتگان آخرت (157).
حال براى فهم سخن جاويد امام نهم به اين كلام على عليه السلام گوش جان بسپار كه فرمود: ((هيچ ورعى همچون توقف به هنگام شبهه نيست و هيچ زهدى همانند بى رغبتى در حرام نمى باشد(158).
پس هدف و سرانجام زهد، ورع است زيرا ورع عنصرى است كه انسان را از معاصى باز ميدارد.
11 - ((ولاهم للدين مثل البدع )).
امام جواد عليه السلام مى فرمايد:
هيچ چيزى همچون بدعتها دين را ويران نمى كند و از بين نمى برد. تعريف بدعت داخل كردن آنچه كه از دين نمى باشد به مجموعه دين ، بدعت ناميده مى شود و مردم از حيث عمل به برنامه هاى دينى به دو دسته كلى تقسيم مى شوند:
دسته اى پيرو شريعت هستند و عده اى بدعت گذارند و بدون دليل از سنت معصومين ياكتاب مجيد و بى آنكه از نور وجود حجت بهره مند شوند برنامه هايى را به دين نسبت مى دهند.
به اين حقيقت تلخ بايد اذعان كرد كه در عوام مردم نوعى خرافه گرائى وجود دارد اگر كسى بگويد شتر پريد مردم عامى بدون آنكه بگويند شتر كه پر ندارد سؤ ال مى كنند به كجا فرود آمد، از اين ضعف عمومى عده اى دشمنان آگاه استفاده مى كنند و از هر فرصتى براى ترويج بدعتها به نان دين سود مى جويند و اين موضوع در قرن اخير كه با پيروزى انقلاب اسلامى در سراسر جهان به قرن احياى تفكر دينى نام گرفته ازشدت و حدت خاصى برخوردار هست اينك براى كمك به تصور عمق خطر حديثى از اميرمؤمنان تقديم مى شود:
((همانا بدعتهاى شبيه به ستمها هلاك كننده اند مگر آنكه خداوند حفظ نمايد))(159).
بشر در اين عصر تسخير كرات كه شاهد رشد روزافزون تكنيك و دانش ‍ خويش هست هر چند در زندگى ماشينى رفاه خوبى براى خودش فراهم ساخته ليكن با همه وجود، انحطاط اخلاقى و سير قهقرايى ارزشى و افول ارزشها در جامعه بشرى را لمس مى كند و پس از مقدارى تحقيق واقع بينانه علاج دردهاى خود را نسخه دين يافته بويژه اقبال به دين مبين اسلام در سراسر گيتى ملموس است و مجامع علمى سياسى اين موضوع را كاملا مورد تحقيق و مطالعه قرار داده اند كه در اروپا و آمريكا بالندگى اسلام با ساير اديان قابل مقايسه نيست و در آفريقا و آسيا اعتماد به نفس مسلمين و مباهات آنان به ارزشهاى اسلامى سير صعودى دارد به همين خاطر از گذشته تاكنون و در آينده نيز عده اى شيطان صفت براى تحقق نيات شيطانى خويش خواسته اند با داخل كردن افكار و اعمال ساختگى به مجموعه دين و ترويج بدعتها چهره تابناك و جذاب دين را مشوه نمايند.
امام جواد عليه السلام اين حقيقت را مورد اشاره قرار داده اند اميد است با سود بردن از اين درس جاويد مكتب آزادگان حق مدار اسلام و شناخت دقيق مبانى و معارف دينى و ارزشهاى اصيل اسلامى به نوبه خود گامى در جهت آشنايى دنيا با آرمانهاى انسان ساز اسلام عزيز برداشته و در افشاى بدعتها و جلوگيرى از ترويج آنها كوتاهى نكنيم .
12 - ولا افسد للرجال من الطمع (160).
هيچ چيزى مانند طمع شخصيتها را فاسد نمى كند.
13 - و بالراعى تصلح الرعية و بالدعا تصرف البلية .
با حاكم رعيت سروسامان مى يابد و بوسيله دعا بلا برطرف مى شود(161) در حديث فوق يك پيوستگى بسيار عميقى ميان حاكم و رعيت در متون اسلامى ترسيم شده است بطوريكه آندو عامل سرو سامان يافتن يكديگر معرفى شده اند .
اين يك واقعيت است كه تعداد افراد دهن بين و سطحى نگر همواره بيش از انسانهاى ژرف نگر بوده و خواص كمتر بودند و هستند.
و اين قاعده كه الناس على دين ملوكهم درباره عوام مردم صادق است و با اصلاح حكومت آنان نيز سروسامان مى يابند.
در فرهنگ اهل بيت دعا مغز عبادت و دثار (لباس زيرين ) مؤمن و عالم انس ‍ معرفى شده و اين مطلب يادآورى شده كه به هركس توفيق دعا داده شود از توفيق اجابت هم برخوردار مى شود.
دراين فراز امام نهم نقش حكومت در اصلاح مردم و تاءثير دعا را در برگرداندن بلايا مورد توجه قرار مى دهد.
14 - و من ركب مركب العمر اهتدى الى مضمار النصر و من شتم اجيب و من غرس اشجار التقى اجتنى اثمار المنى (162).
هر كس كه به مركب عمر سوار شود (از لحظات عمر به خوبى استفاده كند) به ميدان پيروزى راه مى يابد، هركس دشنام دهد جواب داه مى شود و كسى كه درختهاى تقوار رابكارد ميوه هاى آرزو را مى چيند (به آرزوهايش ‍ مى رسد)
15 - لم يستكمل العبد حقيقة الايمان حيت يؤ ثر دينه على شهوته ولن يهلك حتى يؤ ثر شهوته على دينه .
بنده حقيقت ايمان را كامل نمى كند مگر آنكه دينش را بر شهوتش ترجيح دهد و هرگز هلاك نمى شود، مگر آن كه شهوتش را بر دينش ترجيح دهد(163).
16 - يوم العدل على الظالم اشد من يوم الجور على المظلوم .(164)
روز عدالت و دادخواهى بر ستمگر سختتر از روز ستم بر مظلوم است .
17 - القصد الى الله بالقلوب ابلغ من اثبات الجوارح بالاعمال .
با دل متوجه خدا شدن از واداشتن اعضا بر عمل مؤثرتر است (165).اين فرمايش حضرت امام محمد تقى عليه السلام ناظر است به تاءثير حضور قلب در عبادت و همچنين فكر كردن در آيات و نشانه هاى خداوند و از آن طريق متوجه خالق بى همتا شدن است و شايد روى همين ملاك باشد كه در بعضى از نصوص آمده است : تفكر ساعة افضل من عبادة سبعين سنه ع يك ساعت فكر كردن ازعبادت هفتاد سال برتر است .
بنابراين بايستى ابتدا، دل را از هواها زدود و با حضور قلب به عبادت مهيا شده و اعضا و جوارح را بر عبادت الهى وادار ساخت .
چرا كه گفته اند:

آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب به خانه زدن پس ميهمان طلب .

18 - ثلاث من عمل الابرار: اقامة الفرائض و اجتناب المحارم و احتراس من الغلفة فى الدين .
سه كار از اعمال نيكان است : برپاداشتن واجبات الهى و دورى از حرامها و مواظبت از غفلت در دين (166).
19 - التوبة على اربع دعائم : ندم بالقلب و استغفار باللسان و عمل بالجوار و عزم ان لايعود توبه داراى چهار ستون است ، پشيمانى با قلب ، طلب آمرزش با زبان ، و عمل با اعضاى بدن و تصميم بر اينكه برگناه برنگردد(167).
20 - لاتكن ولى الله فى العلانيه عدوالله فى السر .
در ظاهر دوست خدا و در سر و نهان دشمن خدا مباش .
كفى بالمرء خيانة ان يكون امينا للخونة .
در خيانت و دغل كارى هر فردى همين بس كه امين خيانتكاران باشد.
21 - من اطاع هواه اعطى عدوه مناه 
هركس از هواهاى نفسش پيروى كند به دشمنش ، رسيدن به آرزويش را اعطا كرده است .
22 - الثقة بالله ثمن لكل غال و سلم الى كل عال .
اعتماد به خدا بهاى هر چيز گرانقيمت و نردبان براى نيل به هر بلندى و رفعت است (168).
23 - موت الانسان بالذنوب اكبر من موته بالاجل و حياته بالبركة اكبر من حياته بالعمر .
مرگ انسان بواسطه گناهان بزرگتر از مرگش به سبب اجل است و زندگى با بركت بزرگتر از زندگى با عمر بيشتر است (169).
24 - العلما غرباءلكثرة الجهال بينهم .
دانشمندان غريبان جامعه هستند چون جاهلان در بين آنها زياد هستند(170).
25 - من حسن خلق الرجل كفه ذاه كفه اذاه و من سخائر بره بمن يجب حقه عليه و من كرمه ايثار على نفسه و من علامة صداقته لك كثرة موافقة و قلة مخالفته و من شكره معرفته احسان من احسن اليه و من تواضعه معرفته بقدره و من سلامته قلة حفظه لعيوب غيره و عنايته لصلاح عيوبه .
از خوش اخلاقى فرد جلوگيرى اوست اذيتش را و از سخاوت اوست نيكيش به كسى كه حقش بر او واجب است و از كرم اوست ترجيح دادن آن فرد بر خودش و از نشانه صداقت او بر تو زيادى موافقت اوست با تو و كمى مخالفتش و از نشانه هاى فروتنى اوست شناخت او به قدر و منزلت خودش ‍ و از نشانه هاى سلامت اوست كم حفظ كردنش عيوب ديگرى را و توجهش ‍ به اصلاح كردن معايب خودش (171).
26 - ((الصبر على المصيبة مصيبة للشامت ))
شكيبائى در برابر مصيبت ، مصيبتى است بر شمااست كننده (172).
27 - ((الفقه ثمن لكل غال و سلم الى كل عال ))
دين شناسى قيمت هر چيز گرانبها و نردبان ترقى براى نيل به هر بلندى و رفعت است (173).
28 - اياك و مصاحبة الشرير فانه كاسيف يحسن منظره و يقبح اثره .
از دوستى و هم صحبتى فرد شرور بپرهيز، همانا او چون شمشير است ظاهرش زيبا و تماشايى و اثرش زشت است .
الايام تهتك لك الامر عن الاسرار الكامنة .
گذر ايام براى تو رازهاى پوشيده را آشكار مى سازد(174).
29 - ما عظمت نعم الله على احد الا عظمت اليه حوائج الناس فمن الم يحتمل تلك المؤ ونة عرض تلك النعمة للزوال .
نعمتهاى خدا به فردى افزون نمى شود مگر آنكه نيازهاى مردم به او زياد شود. پس كسى كه از عهده رفع نيازهاى مردم برنيايد آن نعمت در معرض ‍ نابودى قرار مى گيرد(175).
30 - ستمگر و كمك كننده به او و راضى به ستم هر سه در ظلم شريك هستند(176).
31 - من امل فاجرا كان ادنى عقوبته الحرمان .
كسيكه به فرد فاجر اميدوار باشد كمترين مجازات او نوميدى خواهد بود(177).
((من استحسن قبيحا كان شريكا فيه ))
32 - هر كس كار زشتى را تحسين نمايد در آن كار ناپسند شريك (178) است .
33 - الناس اشكال و كل يعمل على شاكلته و الناس اخوان فمن كانت اخوته فى غير ذات الله تعالى فانها تعود فانها تعود عداوة و ذلك قوله عزوجل : اخلاء بعضهم لبعض عدو الاالمتقين .
مردم چند دسته اند و هر كدام مطابق سرشت خود عمل مى كنند و مردم برادران همديگرند هركس براى غير خدا دوستى نمايد آن دوستيش به دشمنى مى انجامد. و اين سخن خداى عزوجل است : دوستان بعضى از آنان دشمن برخى ديگرند مگر افراد با تقوا(179).
34 - ثلاث خصال تجلب بهن المحبة : الانصاف فى المعاشرة والمواساة فى الشدة والانطواء و الرجوع الى قلب سليم .
سه ويژگى است كه بواسطه آنها محبت جلب مى شود: انصاف درهم نشينى و رفت و آمد و يارى رساندن در سختى و گرفتارى و نرم شدن و بازگشت به قلب سليم (180).
35 - من عرف الحكمة لم يصبر على الازدياد منها الجمال فى اللسان و الكمال فى العقل .
كسى كه حكمت را شناخت براى زياد فراگرفتن از آن بى تابى مى كند زيبايى در زبان (بيان ) است و كمال در عقل است (181).
36 - عليكم بطلب العلم فان طلبه فريضة والبحث عنه نافلة و هو صلة بين الاخوان و دليل على مرؤ ت وتحفة فى المجالس و صاحب فى السفر و آنس فى الغربة .
بر شما باد فراگيرى دانش پس همانا فراگيرى دانش واجب است و بحث از آن مستحب است و آن مايه پيوند و ارتباط بين برادران و راهنماى بر مردانگى و جوانمردى و هديه اى در مجلسها و دوست در سفر و مونس در تنهايى است (182).
37 - ما يعباء بمن يوم هذاالبيت اذا لم يكن فيه ثلاث خصال : ورع يعجزه عن معاصى الله و حلم يملك به غضبه و حسن الصاحبه لمن صحبه 
به كسى كه اين خانه را قصد نمايد اعتنا نمى شود زمانى كه در آن سه ويژگى نباشد: پاكدامنى كه او را از معصيتهاى خدا باز دارد و بردبارى كه بواسطه آن بر غضبش مالك شود و خوب دوستى كردن با كسى كه با او دوستى مى كند(183).
38 - مقتل الرجل بين فكيه والراءى مع الاناة و بئس الظهير الراءس ‍ الفطير .
قتلگاه هر فرد بين دو فك اوست و مشورت با خودخواهان و چه بد كمك و ياورى است راءى خام و نسنجيده (184).
39 - ما انعم الله على عبد نعمة فلعم انها من الله الا كتب الله على اسمه شكرها له قبل ان يحمده و لا اذنب العبد ذنبا فعلم ان الله يطلع عليه ان شاء عذبه و ان شاء غفر له قبل ان يستغفر .
خداوند به بنده اى نعمتى نداده كه بداند آن نعمت از خداست مگر آنكه به اسم بنده شكر آن نعمت را به خدا مى نويسد قبل از آن كه آن فرد حمدالهى را به جاى آورد و بنده اى گناهى را مرتكب نمى شود كه بداند همانا خداوند بر او مطلع است اگر بخواهد عذابش مى كند اگر بخواهد بر او مى بخشد مگر آنكه قبل از استغفارش او را مى آمرزد
(185).
40 - كيف يضيع من الله تعالى كافله و كيف ينجو من الله تعالى طالبه و من انقطع الى غيرالله و كله الله اليه و من عمل على غير علم افسد اكثر مما يصلح .
چگونه ضايع و تلف مى شود كسى كه خداوند تعالى پذيراى تعهد اوست و چگونه نجات مى يابد كسى كه خدا درپى اوست كسى كه از خداوند نااميد شود و به ديگرى اميدوار شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند. كسى كه عملى را بدون علم انجام دهد بيشتر از آنچه اصلاح كند و كار نيك بجاى آورده تباه ميكند(186).
41 - قال له رجل اوصنى ؟ قال عليه السلام و تقبل ؟ قال : نعم قال : توسد الصبر واعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوى و اعلم انك لن تخلو من عين الله فانظر كيف تكون .
مردى از آن حضرت درخواست نصيحت كرد، فرمود، مى پذيرى ؟
گفت آرى .
فرمود: صبر را بالش خودساز، فقر را در آغوش گير لذتها را واگذار، با هوس ‍ مخالفت كن و بدانكه هرگز از مراقبت خداوند بيرون نيستى پس ببين درچه حالى ؟(187).
42 - قال عليه السلام اوحى الله الى بعض الانبياه اما زهدك فى الدنيا فتعجلك الراحه واما انقطاعك الى فيعززك بى ولكن هل عديت لى عدوا وواليت لى وليا . خداوند به برخى از پيامبران وحى كرد: اما دل كندنت از دنيا آسايشى بود كه بدان شتافتى اما پيوستنت به من عزتى بود كه بدان دست يافتى (و اينها براى خودت بود) آيا براى من با دشمنم دشمنى كردى و با دوستم طرح دوستى ريختى ؟(188).
اين حديث دلالت بر اهميت تولى و تبرى دارد.
43 - من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله فقد عبدالله و كان الناطق ينطق عن لسان ابليس .
هر كه به گوينده اى گوش دهد او را پرستيده ، اگر از خدا دم زند، خدا را پرستيده واگر از شيطان گويد - شيطان را پرسيتده (189).
44 - تاءخير التوبة اغترار و طول التسويف حيرة و الاعتلال على الله هلكه والاصرار على الذنب امن لمكرالله ولاياءمن مكرالله الاالقوم الخاسرون .
تاءخير توبه غرور است ، ادامه تاءخير سرشكستگى ، امروز و فردا كردن با خدا باعث هلاكت و نابودى است ، پافشارى برگناه نتيجه ايمنى از مكر خدا است ((و از مكر خدا جز زيانكاران ايمن نباشند))(190).
45 - ان الهل عبادا يخصهم بالنعم و يقرها فيهم ما بذلوها فاذا منعوها نزعها عنهم و حولها الى غيرهم .
فرمود: خدا رابندگانى است كه مخصوص گردانده آنانرا به نعمتها و پايدار مى كند آن نعمتها در ايشان تا زمانيكه بذل مى كنند آنرا، پس زمانيكه ممانعت كرده ، بذل ننمايند خداوند آن نعمتها را از آنان گرفته و غير ايشان تحويل مى دهد(191).
46 - العاف زينة و الشكر زينة الغنى و البصر زينة البلا و التواضع زينة الحسب ، و الفصاحة زينه الكلام و العدل زينة الايمان ، السكينة زينة العباده و الحفظ زينة الراويه و خفض الجناح زينة العلم و حسن الادب زينة العقل و بسط الوجه زينة الحلم و الايثار زينة الزهد و بذل المحمود زينة النفس و كثرة الكباء زينة الخوف و التقلل زينة القناعة و ترك المنه زينة المعروف و الخشوع زينة الصلاة و ترك مالا يعنى زينة الورع .
پاكدامنى زينت فقر، سپاسگزارى ، زينت توانگرى ، شكيبائى ، زينت بلا و مصيبت ، فروتنى زينت شخصيت اكتسابى ، فصاحت زينت سخنورى ، دادگرى زينت ايمان ، آرامش زينت عبادت ، حافظه قوى زينت نقل قول ، فروتنى زينت دانش ، ادب نيكو زينت عقل ، پارسائى ، احسان بر فقرا زينت نفس ، زيادى گريه زينت خوف ، سازگارى با ندارى زينت قناعت ، ترك منت زينت احسان و نيكى ، خشوع زينت نماز و فروگذاشتن آنچه به انسان مربوط نيست زينت پارسائى است (192).
تعاهدوا امر الصلوة وحافظوا عليها و استكثروا منا و تقربوا بها فانها كانت على المؤمنين كتابا موقوتا الا تسمعون الى جواب اهل النار حين سئلوا: (ماسلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين وانها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و...
مراعات كنيد امر نماز را و بر آن محافظت كنيد و زياد به جاى آوريد از آن و بواسطه نماز به خدا تقرب جوئيد زيرا آن بر مؤمنين واجب است ، آيا نمى شنويد پاسخ اهل دوزخ را زمانيكه پرسيده شوند چه چيز شما را در آتش داخل كرد؟ گويند از نمازگزاران نبوديم و براستيكه نماز گناهان را مى ريزد مانند ريختن برگ و باز مى كند زنجيرهاى گناه را همچون باز كردن زنجير از گردن حيوان و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تشبيه كرد آنرا به چشمه آب گرم كه بر در مرد باشد و او در شبانه روز پنج بار در آن شستشو نمايد پس معلوم نيست كه بر بدن او چرك بماند و...(193).
اين واجب خطير شرعى گاه عرصه عروج عارفان و زمانى مظهر تجلى عظمت وحدت مسلمين در صفوف جماعت و نمازهاى عبادى سياسى جمعه است و محبوب اولياى الهى كه هركس به اندازه معرفت خويش از اين بحر مواج بهره مند مى شود.
و در اين فراز از حديث زينت امام نهم حضرت جوادالائمه عليه السلام خشوع را زينت نماز اين ركن اساسى دين معاد و معاش يعنى اسلام عزيز معرفى مى فرمايد.
وترك مالا يعنى زينة الورع .
و فروگذاشتن آنچه به انسان مربوط نيست زينت پارسائى است .
ورع يكى از كمالات بسيار ارجمندى است كه بزرگان دين در سفارش بدان اصرار بسيار زيادى دارند و بااوصاف و تعابير گوناگونى از آن سخن به ميان مى آورند كه احاديث الگوى كامل ورع ، اول مرد مسلمان ، قهرمان و شير بيشه توحيد حضرت على عليه السلام نمونه هايى از آن تعابير لطيف است .
گاهى آن حضرت همنشينى و الفت با اهل ورع را مدنظر قرار داده و چنين فرموده كه :
والصق باهل الورع .
خود را به پرهيزكاران بچسبان (194).
و زمانى آثار ورع را مورد اشاره قرار مى دهد و مى فرمايدئ كه :
ولا معقل احسن من الورع .
پناهگاهى بهتر از پارسايى نيست (195).
و در قسمت پايانى حديث بلند حضرت جواد عليه السلام فروگذاشتن كارهايى كه به انسان ارتباطى ندارد و زينت ورع و فرمولى براى تكميل كردن اين ورع و كارآمدى بيش از پيش اين سپر و پناهگاه ، فضايل اخلاقى معرفى شده است .
توضيح حديث شريف :
اسلام آئين معاد ومعاش بر مبناى فطرت و خرد و جوابگوى كليه نيازها، تمايلات و خواسته هاى فطرى بشر بوده و هست .
يكى از تمايلات فطرى انسان زيبادوستى و زينت گرائى است ، اين ميل مطابق با سرشت ، در برنامه هاى اسلام عزيز، فروگذار و مورد غفلت واقع نشده است ، هم در معجزه جاويد پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم يعنى قرآن مجيد و هم كلام معصومين عليهم السلام اين مفسران حقيقى قرآن و راسخان در علم به موضوع زينت توجه شايانى شده است .
در قرآن كريم گاهى مناظر زيباى روى زمين مورد اشاره واقع شده كه :
انا جعلنا ما على الارض زينة لها (196).
آنچه در روى زمين است ما آن را زينت زمين قرار داديم - نه زينت شما -
گاهى به منظره هاى دلرباى آسمانى اشاره شده كه :
انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب (197).
ما آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم .
وگاهى به ناپايدارى اين زيورهاى دنيوى اشاره شده كه :
حتى اذخذت الارض زخرفها وازينت وظن اهلها انهم قادرون عليها آتيها امرنا ليلا و نهارا 
وقتى زمين زينت خود را گرفت و متزين شد و اهل زمين كه داراى اين باغ و بوستانند بخاطر اين كه متمكن و چيزدار هستند، خيال كردند كارى از آن ها ساخته است در همين مقطع ، فرمان ما شبانه يا روزانه فرا مى رسد.
فجعلناها حصيدا كاءن لم تغن بالامس ما اين بستانهاى سرسبز و خرم را آنچنان درو پژمرده مى كنيم كه گويا ديروز در اين جا باغى نبوده است (198).
ليكن در كتاب هدايت بشر و معجزه جاويد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هيچكدام از اين زيورهاى ناپايدار زينت انسان معرفى نشده ، بلكه اينها زينت زمين يا آسمان هستند و براى زينت انسان عنصرى خطير و اكسيرى بسيار گرانبها تحت عنوان لطيف ((ايمان )) معرفى شده ، آنجا كه مى فرمايد:
ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينة فى قلوبكم (199).
خدايا باور به مبداء، معاد، وحى و نبوت را محبوب انسان قرار داد و با اكسير ايمان جان آدمى را آراست و موضوع بسيار مهم دل بستن به قدرت لايزال الهى و دل كندن از غير خدا را زيور انسان خواند و در اين كلام نغز نكته هاى فراوانى نهفته است ، از جمله اينكه اى انسان كه لايق مقام رفيع خليفة اللهى هستى زيور تو: ماشين مدل بالاى تيزرو، انگشتر گرانقيمت ، خانه وسيع مملو از فرش و ظرف و آراسته با سنگهاى قيمتى ، درجه نظامى ارشد، گروه ممتاز ادارى ، لباس گرانبها، حساب بانكى سرشار از اعتبار و بالاخره شهرت اجتماعى و... نيست بلكه زيور جان ارزشمند شما ايمان و معنويت است و امتيازات ناشى از ايمان و علو رتبه چنانچه در كلام بلند و دلرباى بزرگ معمار اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله وسلم به اميرمؤ منان و امام پارسايان على عليه السلام چنين آمده كه :
يا على ان الله قد زينك بزينة لم يزين به احدا .
يا على خداوند ترا با زينتى آراسته كه احدى را نياراسته است .
زيرا كه تو در دلهاى پاكان محبوبى و دلهاى پاك مهر تو را مى پذيرد چونكه تو هم خود آراسته اى و هم زينت دلهاى پاك مؤمنين خواهى بود(200).
حال برمى گرديم به كلام بسيار والاى نهمين مهر سپهر امامت حضرت جواد الائمه عليه السلام كه به تفصيل راجع به اين ميل فطرى بشر و نحوه تحقق آن در فضايل اخلاقى و اسباب زيور جان و روان آدمى سخن گفته و روح انسانهاى شيفته كمالات شايسته انسانى را سيراب كرده است .
و امام جواد عليه السلام مى فرمايد:
العاف زينة الفقر: پاكدامنى زينت فقر است .
در قاموس تربيتى فرهنگ والاى اهل بيت عصمت و طهارت عفاف از منزلت بس بالايى برخوردار است ، چنانكه على عليه السلام مى فرمايد:
افضل العبادة العفاف :
برترين عبادت پاكدامنى است (201).
لكن متاءسفانه در اغلب موارد فقر سرآغاز معاصى را يا همراه با معاصى است . چنانچه مشهور است كه : كادالفقر ان يكون كفرا به همين جهت حفظ عفاف و وارستگى در حال فقر داراى ارج والايى است زيرا در روايات وارد شده كه فقراى عفيف و پاكان بى چيز قبل از شهدا وارد بهشت مى شوند و در جواب سؤ ال شهدا كه بار خدايا ما در راه حفظ دينت از سر و جان گذشتيم و سرمايه جوانى را صرف كرديم . پس اينان كيستند كه قبل از ما به بزم بهشت راه يافتند جواب آيد آرى چنين است كه مى گوييد لكن آن يكبار بيش نبود ولى اينها فقرائى هستند كه روزى چند بار در آتش فقر سوختند وليكن خود را به گناه و خيانت آلوده نكردند.
و لذا حضرت جواد عليه السلام در مقام شمارش زيورهاى جان و روان ابتدا عفاف را زينت فقر معرفى مى كنند.
الشكر زينة الغنى :
سپاسگزارى زينت توانگرى است .

شكر نعمت نعمتت افزون كند
كفر نعمت از كفت بيرون كند

بدان كه اى عزيز كه شرط استمرار نعمت دستگيرى از نيازمندان است و شكر تنها شكر زبانى نيست هر چند شناخت نعمت و شكر زبانى هم از فضيلت برخوردار است ليكن در شكر توانگرى سنگينى كفه ترازو متوجه شكر عملى و مساعدت بر نيازمندان و فقراست ، و در همين مقام اين نعمت توانگرى خدادادى اقتضا دارد كه براى شكر نعمت و تدارك استمرار آن انسان از هر فرصتى براى احسان استفاده نمايد وسائل و نيازمند را رسول و فرستاده خدا دانسته و احسان و نيكى را پس انداز واقعى تلقى نمايد و با همين منطق اين حقيقت روشن مى شود كه نياز محسن به احسان از احتياج فقير بدان بيشتر و منافعى كه عايد فرد نيكوكار مى شود بسى بيشتر هست .
الصبر زينة البلاء 
صبر در جاى جاى احكام عاليه و قوانين راقيه اسلامى نقشى به سزا دارد، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: صبر بر سه قسم است صبر هنگام مصيبت ، صبر بر طاعت ، صبر براى دورى از گناه (202).
و امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
لاايمان لمن لاصبر له :
كسى كه شكيبايى ندارد ايمان ندارد(203).
و اين قانون كلى در بين متشرعين مشهور است كه :

هر كه در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش مى دهند

و روى همين اصل است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده كه فرمودند: هر آينه در بهشت منازل و درجاتى است كه بندگان با اعمالشان بدان نمى رسند.
پرسيدند: چه كسانى به آن نائل مى شوند؟ فرمود:
اهل بلاها و غمها(204).
حال كه در فرهنگ اسلام بلا نوازش تلقى مى شود، اين تعبير شيرين امام نهم عليه السلام به خوبى روشن مى شود كه شكيبايى زينت بلاست و كامل كننده اجر انسان در قبال آن مصيبت .
و التواضع زينة الحسب فروتنى زينت شخصيت اكتسابى انسان هست بطور كلى شخصيت هر فرد را به دو دسته مى توان تقسيم كرد:
الف ) شخصيت نسبى كه از طريق خانواده و بدون اراده و اختيار انسان به فرد ميرسد و بسا افتخاراتى كه بدون زحمت به فرد از اين طريق مى رسد و بسا مواردى كه انسان را به خاطر همين شخصيت نسبى قدح و سرزنش ‍ مى كنند و موقعيت خانوادگى اسباب سرشكستگى را فراهم مى نمايد. وليكن اين دسته زياد مهم نيست هرچند كه بطور قطع يكى از مرجحات مى تواند باشد وهست .
ب ) شخصيت حسبى : كه همان شخصيت اكتسابى فرد مى باشد و عناصرى چون علم ، مديريت ، تجربه ، ايمان و دارايى درتشكيل ان سهم به سزائى را ايفا مى كنند.
در تعبير جذاب امام محمد تقى عليه السلام تواضع زينة شخصيت اكتسبابى فرد معرفى شده است براى تبيين مطلب ابتدا سيرى اجمالى به جايگاه تواضع در معارف اهل بيت عليهم السلام مى كنيم .
تواضع درجاتى دارد از جمله اينكه شخص منزلت و اندازه خود را بشناسد. آنگاه با قلب سالم و آرام خود را همان منزلت خويش نازل نمايد، دوست نداشته باشد با احدى رفتار كند مگر مانند آنچه كه دوست داد با او رفتار شود، اگر از كسى بدى ببيند آنرا با نيكى دفع نمايد، خشم خود را فرونشاند و نسبت به مردم داراى گذشت باشد(205).
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مقربترين مردم به خدا متواضعان و دورترين مردم از خدا متكبرين هستند(206).
امام موسى بن جعفر عليه السلام درباره تواضع مى فرمايد: در حق مردم بجاى آورى آنچه را كه دوست دارى ديگران در حق تو انجام دهند(207).
و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
من توضع الله رفع الله :
هر كس براى خدا تواضع كند خداوند رتبه او را رفيع و والا مى گرداند(208).
حال كه گوشه اى از منزلت و جايگاه برتر تواضع در ساختار شخصيت معنوى انسان معلوم شد مى توان بخشى از مضمون بس والاى كلام نغز حضرت جواد الائمه عليه السلام را تصور كرد كه فرمود فروتنى زينت شخصيت اكستابى است . خوشا به حال آنانكه اين سيره حسنه پيامبر رحمت و امام پارسايان عليهماالسلام رااخذ و از طريق تواضع به خدا رفعت معنوى در آسمان فضيلت را از آن خود نمايند.
والفصاحة زينة الكلام 
كلام وسيله ارتباط بيانگر شخصيت و ترجمان دل انسان است ، انسانها از طريق كلام به مفاهيم مورد نظر فرد مقابل پى برده و در برخى موارد ابعادى از شخصيت او را نيز مى شناسد. روى همين مبنا حكما گفته اند كه شخصيت انسان در زير زبان او نهفته است و

تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد

حال كه كلام از چنين رتبه و اعتبارى برخوردار هست بديهى است كه فصاحت و بكارگيرى كلمات شيوا و بى عيب زينت كلام و از اسباب تعالى انسان خواهد بود.
والعدل زينة الايمان عدل گمشده بشريت و گره گشاى بسيارى از مشكلات جامعه بشرى است و اسلام عزيز اين گوهر گرانبهاى معنوى و عامل سعادت جامعه بشريت را در مورد متعددى به عنوان يكى از اصليترين ملاكهاى گزينش جهت واگذارى اختيار و حاكميت در رده هاى مختلف حكومتى ، اجتماعى و عبادى قرار داده است ، ليكن اين حقيقت كه توصيف عدالت بس آسان و مراعات آن سخت مشكل هست كار را از صعوبت خاصى برخوردار مى نمايد.
ابتدا نظر خواننده محترم را به تعبيرى شيوا از بزرگ مروج مذهب شيعه اثنى عشرى حضرت صادق عليه السلام جلب مى نمايد كه فرمودند:
عدل از عسل ناب شيرينتر، از كف سبكتر و از مشك خوشبوتر است (209) اين اكسير گرانبها محبوب عامه بشرى است و حتى جانيترين افراد وقتى در انظار مردم حاضر مى شوند سعى مى كنند اعمال خود را در راستاى دادگرى جلوه دهند چون ايمان عبارت از شناخت بادل و اعتراف با زبان و عمل با اعضا و جوارح است وعدل هر چيز را در جاى خود گذشتن و از طريق خودسازى خود را ملتزم به طاعت ساختن و از گناهان و حتى مكروهات دورى كردن است .
پس حق اين است كه عدل زينت ايمان و زيور جان و روان آدمى است والسكينة زينة العبادة عبادت نردبان ترقى و عرصه عشق بازى با جانان حقيقى ، ميدان رهيدن از پوچى و اتصال به مبداء اعلاء و قدرت لايزال الهى است ، بنابراين آرامش روحى و روانى همراه با طماءنينه و سكون كامل به هنگام اداى اذكار و اوراد پرمحتواى عبادى زينت و زمينه ساز تسريع طى مراحل كمال توسطى انسان ماءنوس با عبادت بوده و هست .
والحفظ زينة الرواية حافظه قوى در مطلق نقل وقول داراى ارزش و زينت آن مى باشد اين امر درموضوع روايت از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين با توجه به نقش خطير روايات در تبيين احكام و ترويج علوم اسلامى از اهميتى ويژه برخوردار است لذا امام نهم عليه السلام فرموده اند: حافظه قوى و امانتدارى در نقل ، زيور روايت هست .
و خفض الجناح زينة العلم : فروتنى زينت علم است )).
چون ارزش علم ذاتى است همگان حتى افراد نادان شيفته عمل هستند ولى چه بسيار اتفاقى مى افتد كه علم دامى از دامهاى شيطان و حجاب اكبر مى شود يكى از جولانگاههاى شيطانى كبر و غرور است كه دامنگير دانشمندان مى شود به همين خاطر در مفاهيم تربيتى احاديث ارزشمند حضرات معصومين اين موضوع مورد توجه قرار گرفته است از جمله ششمين فروزان آسمان امامت و هدايت چنين فرموده اند كه :
تواضعوالمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم ولاتكونوا علماء جبارين .
و فروتنى نماييد بر كسانى كه به آنها علم مى آموزيد و تواضع كنيد بر افراديكه از آن ها علم فرا مى گيريد و دانشمندان متكبر و ستم پيشه نباشد(210).
و حسن الادب زينة العقل 
و ادب نيك زينت عقل است .
ابتدا نمونه هايى از معانى عقل در احاديث حضرات معصومين عليهم السلام تقديم مى شود.
1 - گاهى عقل به توان درك خير و شر تشخيص بين آن دو و شناخت اسباب امور اطلاق مى شود اين همان ملاك تكليف در احكام شرعى است .
2 - گاهى عقل به حالت و ملكه اى گفته مى شود كه انسان را به گزينش خير و منافع و دورى از ضرر و شر وادار مى سازد.
3 - گاهى عقل در معناى تعقل بكار مى رود به معنى علم در اين معنا عقل در مقابل جهل است نه جنون اغلب احاديث در معناى دوم و سوم بكار برده شده است كه اينكه نمونه هايى در اين زمينه ذكر مى شود.
از امام صادق عليه السلام پرسيدند:
ما العقل ؟ قال عليه السلام : ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان : عقل چيست ؟ فرمود آنچه كه بواسطه آن خداى رحمان عبادت مى شود و بهشت بدست مى آيد.
امام رضا عليه السلام فرمودند: صديق كل امرى ء عقله و عدوه جهله دوست هر فرد عقل اوست و دشمن او جهل و نادانيش . وقتى امام صادق عليه السلام در نشانه هاى عقل سخن مى گفتند چنين فرمودند:
من كان عاقلا كان له دين 
كسيكه عاقل باشد ديندار است (211).
و ناگفته پيداست كه از جمله نشانه هاى بارز ديندارى حياى زياد و برخوردارى از آداب دينى و انسانى هست چرا كه در كلام معصومين هم چنين آمده كه :
تواضعوا للحق تكن اعقل الناس 
در برابر حق متواضع باش تا عاقلترين مردم شوى .
و به همين خاطر در سخن دلنشين حضرت محمد تقى عليه السلام چنين تعبير شد كه حسن ادب زينت عقل است و روشن است كه ادب نيك ره آورد پيروى از مبانى ارزشى دين مبين و دورى از ضد ارزشها و ناهنجاريهاى دينى است و همين زينت عقل و طريق سعادت بشرى است .
و بسط الوجه زينة الحلم 
و گشاده رويى زينت حلم است .
بردبارى و حلم در قاموس فرهنگ والاى اسلامى از اهميت و جايگاه بس ‍ رفيعى برخوردار هست ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كفى بالحلم ناصرا 
براى يارى انسان حلم و بردبارى كافى است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: خداوند انسان بردبار پاكدامن را دوست ميدارد. همچنين پيامبر در اين زمينه فرمودند كه : يا على آيا خبر دهم به شما كه شبيهترين شما به من از حيث اخلاق كيست ؟ عرض ‍ كردم بله يا رسول الله فرمود: خوش اخلاقترين شما و بردبارترينتان و نيكوكارترينتان به خويشاوندانش و آنكه از خودش شديد حسابكشى و دادخواهى نمايد - از حيث رفتار به من شبيهتر است -(212).
و اين زيور جان آدمى يعنى بردبارى زمانيكه باگشاده رويى و خوشرويى همراه شود ديگر نور على نور دلرباتر مى شود به همين خاطر نهمين اختر فروزان آسمان امامت عليه السلام از خوشرويى به عنوان زينت حلم ياد كردند.
والايثار زينة الزهد : مقدم كردن ديگرى برخود زينت زهد است . ايثار در احاديث اهل بيت سلام الله عليهم در دو مفهوم بكار رفته است :
الف ) مقدم كردن رضاى الهى بر هواى نفس كه از آن به عنوان سودمندترين تجارت ياد شده و آسمانها و زمين قيامت روزى وى معرفى شده اند(213).
ب ) ترجيح ديگرى برخود: كه هم در قرآن كريم و هم در احاديث معصومين مورد توجه قرار گرفته است كه به عنوان نمونه چند مورد ذكر مى شود:
در قرآن كريم چنين آمده : يؤ ثرون على انفسهم و لوكان بهم خصاصة ديگران رابر خود مقدم مى دارند هرچند خود به آن نيازمند باشند(214).
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خدا را جنتى است كه جز سه دسته در آن داخل نمى شود: يكى از آنها كسانى هستند كه برادر مؤمن خود را به خاطر بر خويشتن مقدم مى دارند (اهل ايثارند)(215).
و امام پارسايان حضرت على عليه السلام مى فرمايند: مكارم اخلاقى كامل نمى شود مگر با پاكدامنى و ايثار(216).
با توجه به اينكه زهد بى اعتنايى به دنياست و تقويت حالت عبوديت در خويشتن و با عنايت به اينكه ذروه كمال مكارم اخلاق در ايثار تجلى مى يابد پس حقيقتا و از جان و دل مى توان گفت كه ايثار زينت زهد است .
و بذل المجهود زينة النفس 
احسان بر فقرا زينت نفس است .
امام پارسايان حضرت على عليه السلام كلامى نغز در اين رابطه دارند كه براى روشن شدن اهميت موضوع آن را تقديم مى كنيم .
هركس از بذل آنچه دارد بر نيازمند بخل ورزد، عضب خدا بر او فزونى ميگيرد(217) باز آن حضرت مى فرمايد:
السخاء خلق الانبياء .
بخشندگى اخلاق پيامبران است (218).
سخاوت روزى را زياد مى كند و علاوه زينت جان و ران آدمى است و كثرة البكاء زينة الخوف .
زيادى گريه زينت خوف از خداست .
اشك با معرفت ارزش خاصى در نزد اهل دل و احاديث گرانقدر حضرات معصومين عليهم السلام دارد و بطويكه در كلام قدسى پيامبر رحمت اشك از خوف خدا نجات بخش و به هر قطره اشك عارفانه پاداش قصر بهشتى نقل شده است و از ديدگاه امام باقر عليه السلام اشك بر گونه محبوبترين قطرات در نزد خداست و امام صادق عليه السلام مى فرمايند در روز قيامت هر چشمى گريان است مگر سه چشم : چشمى كه از حرامهاى الهى چشم پوشى نمايد و چشمى كه شب را در طاعت الهى به بيدارى بگذراند و چشمى كه در دل شب از خوف الهى گريه نمايد(219).
و در اين كلام بلند حضرت امام محمد تقى عليه السلام زيادى گريه زينت خوف از خدا معرفى شده است .
والتقلل زينة القناعة 
و سازگارى با ندارى زينت قناعت است .
قناعت گوهر گرانبها و از محاسن اخلاقى كليه مكاتب الهى و عقلاى عالم بوده و هست و در كلام بزرگان از جايگاه خاصى برخوردار مى باشد به عنوان نمونه مى توان به احاديث ذيل اشاره كرد:
من قنع بما رزقة الله فهو من اغنى الناس :
از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نقل شده است كه : هر كه به آنچه خدا روزيش كند، قانع باشد بى نيازترين مردم است (220).
من رضى من الله باليسير من المعاش رضى الله منه باليسير من العمل .
هر كه به معاش اندك خدا راضى گردد، خدا هم به عمل اندك او راضى شود(221).
القناعة مال لاينفد :
قناعت مالى است كه تمام نمى شود(222).
كفى بالقناعة ملكا :
بس است (اين ) با قناعت مى توان پادشاهى كرد(223).
در ادامه تاءكيد براهميت قناعت اين كلام پرمفهوم از نهمين مهر سپهر امامت صادر شد كه سازگارى با فقر و كمبودها زينت قناعت است .
و ترك المن زينة المعروف .
فروگذاشتن و ترك كردن منت زينت احسان است .
به رخ كشيدن كار نيك و منت گذاشتن در دين مبين اسلام به شدت تقبيح شده است به عنوان نمونه در آيه كريمه مى فرمايد:
يا ايهاالذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى .
اى كسانى كه ايمان آورديد كارهاى نيك خود را با منت و آزار تباه مكنيد(224).
و امام پارسايان و موحدان على اميرمؤمنان مى فرمايد:
فان المن يبطل الاحسان .
همانا منت احسان را باطل مى كند.
و در سفارش امور حكومتى به مالك اشتر چنين مى فرمايد كه :
اياك والمن على رعيتك باحسانك : بپرهيز از منت گذاردن بر مردم به سبب نيكى كردنت (225).
و در همين راستاست كه امام نهم شيعيان جهان مى فرمايد ترك منت گذاردن زينت احسان است .
والخشوع زينة الصلاة .
و خشوع زينت نماز است .
نماز اين اقيانوس بيكران فضيلت ، عبوديت و معنويت در ساختار احكام اسلام از اهميت بسيار زيادى برخوردار است بطوريكه در قرآن كريم از علائم بسيار ايمان شمرده شده و واجب بر عموم مسلمين معرفى شده است و آنگاه كه قرآن كريم مشخصات بارز جامعه اسلامى و حكمرانان مؤمن را بيان مى فرمايد نماز چنين جلوه كرده است كه : الذين ان مكناهم فى الارض اقامواالصلوة 
مؤمنان واقعى كسانى هستند كه اگر آنانرا در روى زمين متمكن سازيم نماز را برپاى مى دارند(226).
و فلسسفه خلقت ، خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم راجع به جايگاه نماز در دين مبين اسلام چنين مى فرمايد:
لكل شى ء وجه و وجه دينكم الصلاة فلا يشينن احدكم وجه دينه : هر چيزى چهره اى دارد و صورت دين شما نماز است پس مبادا يكى از شما چهره دينش را معيوب نمايد.
و نيز فرمودند كه :
ليس منى من استخف بصلاته لايرد على الحوض لاوالله .
كسى كه نمازش را سبك بشمارد از من نيست بخدا سوگند به محضر من در حوض وارد نمى شود( از شفاعت من برخوردار نمى گردد)
و حضرت على عليه السلام آن خانه زاد خدا و اولين شهيد محراب در تاريخ اسلام راجع به نماز چنين فرمود كه :
قال عليه السلام الفضايل اربعة اجناس احدها الحكمة و قوامها فى الكفره و الثانى العفة و قوامها فى الشهوة والثالث القوة و قوامها فى الغضب والرابع العدل و قوامه فى اعتدال قوى النفس (227) فضايل داراى چهار جنس هستند يكى از آنها عقل و خرد است و نيروى آن در انديشه و فكر است و دومى پاكدامنى است و نيروى آن در خواستن است و سوم غلبه و توانايى است و نيروى آن در غضب است و چهارم عدل است و نيروى آن در درستى نيروهاى روح آدمى است .
47 - اقصد العلماء للمحجه الممسك عند الشبهه والجدل يورث الريا و من اخطا وجوه خذلته الحيل و الطامع فى وثاق الذل و من احب البقاء فليعد للبلاء .
ميانه روترين دانشمندان در استدلال كسى است كه هنگام شبهه خوددارى نمايد و مناقشه در بحث موجب ريا مى شود و كسى كه در اطراف مطالب خطا نمايد حيله ها او را خوار مى نمايد. و فرد آزمند و حريص پايبند ذلت و خوارى است و هركس بقاء را دوست بدارد پس بايد براى بلا خود را آماده سازد.
48 - لايطولن عليكم الامل فتقسوا قلوبكم .
آرزوهاى خود را دراز نكنيد كه در اينصورت دلهاى شما سخت و سياه مى گردد.
49 - ديدار از برادران دينى يك نوع مصونيت و مايه بارورى عقل است هرچند كه زمان آن كم باشد(228).
50 - على بن مهزيار مى گويد ابوالحسن بن حصين به اتفاق من براى ابوجعفر دوم (امام جواد عليه السلام ) نوشتيم : فدايت شويم دوستان شما در مورد نماز صبح اختلاف نظر دارند برخى نماز صبح را تا هنگام طلوع فجر اول در آسمان مى خوانند و بعضى ديگر تا هنگامى نماز مى خوانند كه در پايين قسمت افق نمايان گردد و ما نمى دانيم كداميك از اين وقت نماز را برايمان بيان فرمائيد و با ماه و سپيده در سرخى خود معين فرمائيد و بفرماييد كه به هنگام ابرى بودن چه بايد كرد و در سفر و حضر چگونه بايد نماز خواند. حضرت با خط خود نوشتند:
الفجر - يرحمك الله - هو الخيط الابيض المعترض ليس هوالابيض ‍ صعداء فلا تصل فى سفر ولاحضر حتى تتبينه فان الله تبارك و تعالى لم يجعل خلقه فى شبهه من هذا ((كلوا و اشرلوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض ‍ من الخيط الاسود من الفجر (229).
فالخيط الابيض هو المعترض الذى يحرم به الاكل و الشرب فى الصوم و كذلك هوالذى توجب به الصلاة :

خداى رحمت كند سپيده ، نخ سپيد نمايان است و نه آن سپيدى كه گسترده مى شود و در سفر و حضر تنها زمانى نماز بخوان كه آنرا دريابى كه خداى تبارك و تعالى ، خلق خود را در شبهه قرار نداده و در اين باره فرموده :
((بخوريد و بياشاميد تا هنگامى كه نخ سپيد از نخ سياه در سپيده برايتان از همه تمييز داده شود)) بنابراين ملاك سرزدن سپيده ، مشخص شدن نخ سپيد است و در همين حد است كه در روزه گرفتن ، خوردن و نوشيدن حرام مى شود و در همين فاصله بايد نماز را به جاى آورد(230).
51 - على بن مهزيار از يحيى بن ابى عمران همدانى روايت كرده مى گويد: براى امام جواد عليه السلام نوشتم : فدايت گردم درباره فردى كه در نماز خود تنها سوره فاتحة الكتاب را با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز و در سوره هاى ديگر بسم الله الرحمن الرحيم نگويد چه مى فرمائيد: عباسى در اين باره مى گويد: اشكالى ندارد.
حضرت با خط خود در پاسخ نوشتند:
به كورى چشم عباسى ، بايد نمازش را تكرار كند(231).
قابل يادآورى است كه اين عباسى ، هشام ابن ابراهيم عباسى است كه باحضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام سر ستيزه و عناد داشت و سعى مى كرد در فتواهاى خودش با ايند و امام معصوم مخالفت نمايد.
52 - على بن مهزيار نقل ميكند كه على بن اسباط نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشت در مورد دخترانش و اينكه كسى مانند او را براى آن ها سراغ ندارد امام نهم به ايشان نوشتند كه :
فهمت ما ذكرت من امر بنائك و انك لاتجد احدا مثلك فلا تنظر فى ذلك رحمك الله فان رسول الله صلى الله عليه و آله قال : اذا جاءكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير(232) .
دانستم كه در مورد دخترانت چه مى گويى و كسى مانند خود را براى آنها سراغ ندارى خدايت رحمت كند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين مورد فرمود:
هرگاه كسى به خواستگارى دختران شما آمد كه از اخلاق و دينش راضى بوديد به او زن بدهيد كه اگر چنين نكنيد فتنه و فساد بزرگى روى زمين بوجود مى آيد.
اينك بخاطر اهميت موضوع و باتوجه به اينكه جمعيت اين مملكت آقا امام زمان عجل الله فرجه الشريف يك جمعيت كاملا جوان است و دشمنان اسلام و قرآن و فرهنگ غنى اسلام و ايران عزيز از ديرباز جهت تباه كردن نسل جوان اين ملت فهيم برنامه ريزى كرده و مى كند و اين جنگ تمام عيار امروزه با در اختيار داشتن ماهواره هاى بسيار مدرن و بكارگيرى امواج صدا و سيما و تسخير رسانه هاى گروهى هر لحظه به رنگى جلوه كرده و ابعاد خطرناكى يافته است .
جهت رويارويى با اين خطر چند راه حل اساسى وجود دارد و از جمله بهترين آنها تسهيل امر ازدواج مى باشد كه جهت ياد آورى به خواننده محترم شيفته فرهنگ انسان ساز اسلام ناب گلچينى از احاديث معصومين صلوات الله عليهم اجمعين تقديم مى گردد.
اسلام ازدواج را سنت نبوى معرفى مى كند و رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: ما بنى نباءفى الاسلام حب الى الله عزوجل من التزويج 
و در اسلام بنائى محبوبتر از ازدواج درنزد خداوند عزوجل نهاده نشد(233).
و به همين دليل شفاعت و واسطه شدن در امر ازدواج از جمله كارهاى نيك مسلمين شمرده شده و امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من زوج اعزبا ممن ينظر الله اليه يوم القيامة .
كسى كه زن دهد مجردى را از اين فرد از آن كسانى است كه خداوند در روز قيامت به او نظر رحمت مى اندازد(234).
ازدواج از چنان منزلتى برخوردار شده كه عامل تكميل ايمان و زياد شدن ثواب اعمال عبادى محسوب شده است .
ليكن يك واقعيت تلخ را بايد بپذيريم و آن اينكه در حال حاضر ما و اكثريت افراد جامعه از فرهنگ و ارزشهاى اصيل اسلام ناب محدى صلى الله عليه و آله و سلم فاصله گرفته ايم كه به عنوان مثال يك عنصر ازرشى اسلام را مورد بحث قرار مى دهيم :
برترين زنان امت اسلام كيست ؟
رسول گرامى اسلام در اين باره مى فرمايند:
افضل نساءامتى اصحبهن وجها و اقلهن مهرا .
برترين زنان امت من كسى است كه چهره اش درخشان و مهريه اش كمتر باشد(235).
و حال آنكه در جامعه ما با نهادهاى مختلف كه متاءسفانه روز به روز هم سير صعودى دارد هزينه ازدواج و ميزان مهريه همگام با توقعات سيرى ناپذير رفته رفته سن ازدواج را بالا مى برد و از اين امر مقدس غولى در ذهن جوانان ترسيم مى نمايد و اگر به اين معضل دامهاى نهاده در برابر سرمايه هاى امت اسلام و نسل جوان كشور را اضافه نمائيم بطور قطع احتمال خطرپذيرى جوانان بالاتر خواهد رفت اميد است كه سخنوران و هنرمندان و اهل قلم هر فرديكه به نوعى از نفوذ كلام خدادادى برخوردار هست در تبيين معضل مذكور و تشريح عواقب خطرناك آن بكوشند و در احياى اين ارزش اسلام عزيز سهيم باشند انشاءالله .
اينك براى آنكه خواننده عزيز ميزان فاصله بوجود آمده بين ما و فرهنگ حاكم در عصر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را به آسانى تصور نمايند نمونه اى از ازدواجهاى آسان صدر اسلام ذكر مى شود: روزى پيامبر آمدند ديدند جويبر - كه مسلمانى سياهپوست ، فقير و از اصحاب صفه بود و با چند نفر از فقيران در ايوان مسجد زندگى مى كرد سر به زانوان گذاشته و اندوهگين است . فرمودند جويبر زن مى خواهى ؟
عرض كرد يا رسول الله چه كسى به من زن مى دهد؟!
فرمودند: بلند شو برو در خانه زيادبن زبير و بگو پيامبر گفت كه فاطمه ات را به من بده .

زياد بن زبير چه كسى است ؟او اول متمول ، اول با شخصيت و اول طائفه دار در مدينه است .
فاطمه زياد بن زبير كيست ؟ دخترى با شخصيت و فهميده ، علاوه بر اين بسيار قوى باوقار و زيباست .
جويبر با ترديد آمد و در زد. زياد آمد و جويبر عرض كرد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است دخترت فاطمه را براى من عقد كنى گفت خوب شما برو الان من خودم به نزد پيغمبر مى آيم . دختر خانم پشت در شنيد و گفت پدر موضوع چيست ؟گفت : جويبر، سياهى است كه به خواستگارى تو آمده و مى گويد پيغمبر چنين فرموده است .
دختر گفت : چه جواب داديد؟
زياد گفت : گفتم الان خود به نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى آيم .
دختر گفت : اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرموده باشد، اين سخن شما جسارت به مقام مقدس ايشان است .
زياد گفت : چه كنم ؟
گفت : برو او را برگردان تا بيايد و در خانه بنشيند، خودت خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم برو و ببين چه فرموده ؟
زياد اينچنين كرد و از حضرت درباره مطلب سوال كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بله من گفته ام فاطمه ات را به عقد جويبر درآور.
زياد به نزد دختر آمد و گفت پيغمبر اينطور فرمود.
دختر عرض كرد هرچه پيغمبر مى گويد بايد عمل نمود. خانه اى برايش تهيه كردند و هماندم مراسم عروسى برگزار شد.
و دختر را به حجله بردند. جويبر وارد حجله شد و معلوم است شخصى كه چند ساعت قبل در صفه با پيراهنى زندگى مى كرده و آنهم پيراهنى كهنه كه حتى بعضى از آنان با يك لباس مندرس كه شايد جويبر هم از همينها، بوده حالا وارد مى شود و مى بيند خانه ، زنى بسيار با جمال و زندگى دارد از اول شب تا صبح نزديك دختر نرفت و مشغول عبادت شد. شبهاى دوم و سوم نيز مشغول عبادت شد زنان خوشحال شدند و گفتند مثل اين كه جويبر لذت نمى خواهد پس قضيه تمام شد. لذا خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم آمده و گفتند يا رسول الله ! او نزديك اين دختر نمى رود معلوم است كه زن نمى خواهد.پيامبر او را طلب كرده و فرمودند: جويبر! مى گويند كه تو زن نمى خواهى ؟ گفت چرا يا رسول الله فرموده اند: پس چرا اينچنين مى كنى ؟
گفت يا رسول الله وقتى وارد اتاق شدم ، نعمت هاى الهى را ديدم و بايد شكر اين نعمتها را بجا آورم لذا تصميم گرفتم سه شب عبادت كنم ديگر شب سوم تمام شد، امشب شب عروسى خانم است (236).
اسلام آئين فطرت و تاءمين كننده تمامى نيازهاى انسان است و از جمله براى ارضاء غرايز از راه حلال برنامه دارد و همين ازدواج يكى از آنهاست و ساير زينتها را هم تجويز كرده است براى تاءييد مدعا به آيات زير توجه فرمائيد.
يابنى ادم اخذ خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا واشربوا ولاتسرفوا انه لايحب المسرفين (237).
اى فرزندان آدم در هر مسجد زينتتان را بگيريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد همانا او اسراف كنندگان را دوست نمى دارد.
قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق .
اى پيامبر بگو چه كسى حرام كرده زينتى را كه خداوند براى بندگانش خارج كرده و پاكيزه اى از روزى را.
قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون . (238)
بگو اين نعمات در دنيا براى اهل ايمان است و نيكوتر از اينها در آخرت برايشان خواهد بود.
چنين تفصيل ميدهم آيات را براى گروهى كه مى دانند البته بايد توجه داشت كه در قبال اين وسوسه هاى هميشگى نفسانى و شيطانى علاوه بر ازدواج بايستى عنصارى كارآمد چون عقل ، علم ، وجدان اخلاقى ، تربيت ، قانون ، نظارت ملى و از همه مهمتر ايمان بكار گرفت كه هر دو قسم آن يعنى هم ايمان علمى و استدلالى وهم ايمان قلبى و عاطفى را بكار گرفت و حتما بايست متوجه بود كه تقيد و تعبد به ظواهر شرع انور، دورى از گناه و توبه سريع و صادقانه پس از سرزدن گناه از انسان ، آراسته شدن به زيور شكيبايى و صبر، انجام مستحبات و از همه مهمتر و كاراتر توسل به اهل بيت عصمت و طهارت مى توان دربارورى و استحكام ايمان قلبى نقش بسيار مهمى را ايفا كرد.
در خاتمه توضيح مختصر اين كلام بلند امام نهم چون از شبيخون فرهنگى سخنى به ميان آمد بى مناسبت نيست كه اشاره اى بسيار گذرا به اين موضوع واهداف آن داشته باشيم .
قبل از پرداختن به اين قسمت بهتر است به تعبير دلرباى مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى در اين مورد توجه نمائيم :
((براى يك ملت فاجعه فرهنگى از فاجعه اقتصادى بسيار سنگين تر و خسارت بارتر است ، يورش فرهنگى از يورش فرهنگى بسيار بى رحمانه تر و صعب العلاجتر است (239) )).
كارى كه از لحاظ فرهنگى دشمن مى كند نه تنها يك تهاجم فرهنگى ، بلكه بايد گفت يك شبيخون فرهنگى ، يك غارت فرهنگى و يك قتل عام فرهنگى است (240).
با اين تعبير روشن معلوم مى شود كه تهاجم فرهنگى در چهار نخ موى سر تعدادى بى بند و بار و يا لباس زننده تعدادى هرزه خلاصه نمى شود هرچند كه اينها هم ضد ارزش هستند. بلكه اهداف ديگرى را دنبال مى كنند.
اهداف شبيخون فرهنگى :1 - جا انداختن برترى نژاد غربى
2 - حاكم كردن فرهنگ مصرف زدگى
3 - مخدوش كردن فرهنگ عفاف و ترويج فرهنگ ابتذال و بى قيدى .
4 - نااميد كردن ملتها از نهضتها و تحركات اجتماعى
5 - دين ستيزى و بويژه جنگ تمام عيار با اسلام عزيز كه با ارائه تزى نوين در حاكميت تمام اميدهاى مستكبرين را به نوميدى تبديل كرده است .
6 - دامن زدن به اختلافات قومى نژادى و مذهبى و...
حال براى مقابله با اين تهاجم گسترده بايستى ما خود را براى اقدامات ذيل مهيا كنيم .
راههاى مقابله با شبيخون فرهنگى :1 - با بيانى رسا و متقن از طريق رسانه هاى نوشتارى ، گفتارى و تصويرى براى شناساندن علمى موضوعات اساسى توحيد و خداشناسى به زبان روز و فارغ از پيچيدگيهاى خاص علوم عقلى و به نحو همه فهم ، نبوت و نياز عامه بشر به رسالت و قانون الهى تبيين جايگاه ، ايمان در فعاليتهاى انسان و رهانيدن وى از هلاكت پوچى ، بيان اهميت موضوع امامت و رهبرى و مرجعيت در رفع نيازهاى دينى
2 - ارزشهاى اخلاقى اسلام عزيز نظير حرمت جايگاه انسان در اسلام ، چگونگى برخورد دين با عواطف فطرى انسانى ، راه حلهاى دينى براى رفع معضلات اخلاقى جامعه بشرى را براى عموم افراد جامعه به تناسب منزلت علمى و اجتماعيشان بيان نمائيم .
3 - تلاش گسترده براى تقويت روحيه علمى همراه با يادآورى ديرينه فرهنگى و حفظ و نگهدارى ميراثهاى گرانبهاى فرهنگى به منظور تقويت روحيه خودباورى در ملتهاى مسلمان جهان .
4 - بيان جايگاه روشن حقوق بشر در اسلام وافشاى چهره كريه جنايتكاران مدعى حقوق بشر در مجامع بين المللى واهداف شوم آنان .
5 - انقلاب اخلاقى گسترده براى احياى ارزشهاى دينى و از بين بردن بدعتها.
6 - تقويت بنيه دفاعى و نظامى امت اسلام جهت علاى كلمة الله و دفاع ازحريم و منافع مسليمن .
7 - جهاد اقتصادى گسترده امت اسلام همراه با احياى وجدان كارى ، نظام و انضباط اقتصادى و ترويج روحيه ارزشى قناعت در عموم مسلمين .
و...
اميد است كه اين مختصر براى ايجاد زمينه تنبه و عزم و جزم در نويسنده و خواننده عزيز مؤثر باشد ان شاءالله .
54 - النعمة داعية المقت و من جازاك بالشكر فقد اعطاك اكثر مما اخذ منك :
ناسپاسى نعمت موجب دشمنى خداست و كسى كه پاداش دهد ترا بواسطه تشكر كردن هر آينه زيادتر از آنچه از تو گرفته به تو داده است (241).
55 - عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه :
سرآغاز نامه عمل فرد كامياب و سعادتمند مدح نيكو و نام نيك بر اوست .
56 - لوكانت السماوات والارض رتقا على عبد ثم التقى الله تعالى لجعل منها مخرجا :
هرگاه آسمانها و زمين بر بنده اى بسته باشد سپس تقواى الهى را پيشه نمايد هرآينه خداوند از آن ها براى او راه بيرون آمدنى قرار مى دهد(242).

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سایتی با امکانات بروز - با آپدیت هفتگی - با تبادل اطلاعات و آماده برای تبادل اطلاعات در مورد صنعت لبنیات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    این سایت تا چه حد انتظارات شما رو برآورده کرده؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2970
  • کل نظرات : 86
  • افراد آنلاین : 179
  • تعداد اعضا : 288
  • آی پی امروز : 350
  • آی پی دیروز : 113
  • بازدید امروز : 714
  • باردید دیروز : 476
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,625
  • بازدید ماه : 11,687
  • بازدید سال : 98,600
  • بازدید کلی : 2,313,362
  • کدهای اختصاصی


    ختم صلوات

    ابزار نمایش اوقات شرعی

    وضعیت آب و هوا

    حديث تصادفی

    آیه الکرسی
    ترجمه آیه الکرسی
    خداست که معبودى جز او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبک او را فرو مى‌گیرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‌داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‌یابند. کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاى بزرگ. * در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست. * خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‌اند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‌برد. و [لى‌] کسانى که کفر ورزیده‌اند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مى‌برند. آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند