loading...
حسن محمدی
آخرین ارسال های انجمن
حسن محمدی بازدید : 209 یکشنبه 13 مرداد 1392 نظرات (0)
در روزگاران قديم جنگل‏هاى بسيارى در انگلستان وجود داشت. مشهورترين آنها جنگلى به نام «شِرْوود» بود كه شكارگاه پادشاه محسوب مى‏شد. چند نفر از مخالفان شاه در اين جنگل زندگى مى‏كردند. آنان به اين جنگل پناه آورده بودند، زيرا بر ضد پادشاه و قوانين ظالمانه او شوريده بودند و كارهاى مخالف قوانين پادشاه انجام مى‏دادند؛ آنان اموال مسافران ثروتمند را مى‏دزديدند و بخشى از آن را در ميان بيچارگان پخش مى‏كردند. مردم نيز آنان را دوست داشتند و از قهرمانى‏هاى آنان و به ويژه رهبرشان «رابين‏هود» سخن مى‏گفتند.
صد تن از اين مخالفان با رهبر دلاورشان لباس سبز مى‏پوشيدند و سلاحشان تير و كمان و نيزه‏هاى بلند و شمشير بود. اگر يكى از آنان چيزى به‏دست مى‏آورد، آن را به رابين هود مى‏داد. او نيز پس از اين كه سهم بينوايان را كنار مى‏گذاشت، باقى‏مانده‏اش را به طور مساوى ميان همدستانش پخش مى‏كرد.

رابين هود به هيچ يك از افرادش اجازه نمى‏داد به كسى آزار برسانند مگر به ثروتمندانى كه تن به كار نمى‏دادند و در كاخ‏هاى بزرگ زندگى مى‏كردند و كشور از اموال آنان سودى نمى‏برد. وى و افرادش با بيچارگان به نيكى رفتار مى‏كردند و به آنان يارى مى‏رساندند و در ميان مردم به دوستى ستمديدگان مشهور بودند.
روزى رابين هود زير درختى پربرگ در كنار جاده ايستاده بود و به جيك‏جيك پرندگان در ميان برگ‏ها گوش مى‏داد، كه ناگهان ديد جوانى از آن حوالى مى‏گذرد؛ جوان لباس قرمز روشنى پوشيده بود و چهره‏اش از شادى مى‏درخشيد. رابين هود آن روز نخواست خوشى او را برهم‏بزند. روز بعد همان جوان را ديد كه از آن جا مى‏گذرد، ولى خوش و شادمان نيست و آن لباس قرمز زيبا را بر تن ندارد. او آه مى‏كشيد و مى‏گفت: «چه روز نحسى! چه اقبال‏بدى!»
رابين هود به وى نزديك شد و گفت: «آيا چيزى دارى كه به من و افرادم‏بدهى؟»
او پاسخ داد: من فقط پنج ليره و يك انگشتر طلا دارم.
- اين چيست؟ مى‏بينم كه حلقه ازدواج است.
- اين حلقه‏اى است كه هفت سال آن را نگه داشتم تا به دختر مورد علاقه‏ام كه منتظر بودم ديروز با او ازدواج كنم، اهدا كنم. ولى پدرش به عهد خود وفا نكرد و بر خلاف خواسته دختر، تصميم گرفت او را به عقد پيرمردى ثروتمند درآورد.
- اگر تو را در رسيدن به دختر مورد نظرت يارى كنم، به من چه خواهى‏داد؟
- اگر اين كار را بكنى، خادم تو خواهم شد.
- محل زندگى دختر از اين جنگل چه قدر فاصله دارد؟
- زياد دور نيست، ولى او امروز با پيرمرد ثروتمند ازدواج خواهد كرد و كليسايى كه جشن ازدواج در آن برگزار مى‏شود، پنج مايل از اين جنگل فاصله‏دارد.
رابين هود شتافت و لباس نوازندگان گيتار را پوشيد و پس از اين كه سفارش‏هاى لازم را به افرادش كرد، اندكى پيش از موعد عروسى به كليسا رفت. اسقف به وى گفت: «تو كيستى و اين جا چه كار مى‏كنى؟»
او پاسخ داد: «آقا، من بهترين نوازنده گيتار در اين منطقه هستم».
اسقف به وى خوش‏آمد گفت و او را به كليسا برد و گفت: «چه ورود بابركتى! هيچ كس نداريم كه بتواند در جشن عروسى بنوازد و من آهنگ گيتار را بيش از همه سازها مى‏پسندم».
در اين لحظه پيرمردى كه گذشت عمر مويش را سفيد و پشتش را خم كرده بود، وارد شد و در كنار او دختر جوانى بود با موهايى خرمايى، زيبا همچون گل و با چهره‏اى گرفته و چشمانى اشكبار.
رابين هود با خود گفت: «چه ظلم بزرگى! چگونه اين دختر زيبا با پيرمردى كه پايش لب گور است، ازدواج كند؟» او از كليسا بيرون رفت و سه بار در شيپورش دميد. بى‏درنگ حدود بيست جوان كه لباس سبز پوشيده بودند و كمان‏هاى بزرگى در دست داشتند، از جنگل بيرون آمدند و درحالى كه آن جوان جلو آنان راه مى‏رفت، وارد كليسا شدند. رابين هود به دختر جوان گفت: «آيا اين پيرمرد را كه كنار تو ايستاده، دوست دارى؟»
دختر پاسخ داد: «خير، آقاى من. پدرم به طمع مال او مرا وادار كرد با وى ازدواج كنم و من در اين دنيا جز خواستگارم "آلن دايل" هيچ كس را دوست ندارم».
رابين هود با صداى بلند گفت: «نبايد اين دختر به همسرى پيرمردى كه مورد علاقه‏اش نيست، درآيد. آقاى اسقف، عدالت اقتضا مى‏كند كه او با جوان مورد علاقه‏اش ازدواج كند».
اسقف ناچار شد مراسم ازدواج دختر جوان و محبوبش را برگزار كند. اما پيرمرد ثروتمند كه تصور مى‏كرد مى‏تواند دل پاك دختر را با پول بخرد، با ناكامى روانه خانه‏اش شد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سایتی با امکانات بروز - با آپدیت هفتگی - با تبادل اطلاعات و آماده برای تبادل اطلاعات در مورد صنعت لبنیات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    این سایت تا چه حد انتظارات شما رو برآورده کرده؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2970
  • کل نظرات : 86
  • افراد آنلاین : 41
  • تعداد اعضا : 288
  • آی پی امروز : 428
  • آی پی دیروز : 150
  • بازدید امروز : 819
  • باردید دیروز : 370
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,189
  • بازدید ماه : 7,774
  • بازدید سال : 94,687
  • بازدید کلی : 2,309,449
  • کدهای اختصاصی


    ختم صلوات

    ابزار نمایش اوقات شرعی

    وضعیت آب و هوا

    حديث تصادفی

    آیه الکرسی
    ترجمه آیه الکرسی
    خداست که معبودى جز او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبک او را فرو مى‌گیرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‌داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‌یابند. کرسى او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاى بزرگ. * در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست. * خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‌اند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‌برد. و [لى‌] کسانى که کفر ورزیده‌اند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها به در مى‌برند. آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند