عادل پاسخ داد: «مىگويند من كيف زدهام، ولى من اين كار را نكردهام و در جايى كه دزدى در آن اتفاق افتاده، نبودهام. من نمىدانم براى اثبات بىگناهى خود چه كارى بايد بكنم؟»زندانبانْ «عادل» را به سياهچال انداخت و در را به رويش بست. عادل بيچاره ترسيد و خشمگين شد و با خود گفت: «چقدر بد است كه انسان وارد زندان شود! ولى بدتر اين است كه بدون گناه او را به زندان ببرند». عادل از ته دل احساس مىكرد كه بىگناه است. پليس او را متهم كرده بود كه كيف زنى را زده است. زن نيز اين اتهام را در مورد او تأييد مىكرد. قاضى او را به دو سال زندان محكوم كرد تا برايش درسى باشد.
پيش از اين كه به زندان افتد، به دفتر مدير زندان رفت. مدير مردى پاكدل بود و با زندانيان به مهربانى رفتار مىكرد. او به پرونده عادل نگاهى كرد و گفت: «عادل، صبح به خير، چرا تو را به اين جا آوردهاند؟»
مدير زندان دلش به حال او سوخت و گفت: «براى هميشه در زندان نمىمانى. آيا وكيلت به تو نگفته است كه حق دارى تجديد نظر بخواهى؟»
عادل پاسخ داد: «من وكيل نداشتم. تجديد نظر يعنى چه؟»
مدير گفت: «تجديد نظر يعنى اين كه تو نامهاى به دادگاهى كه از دادگاه كنونى تو بالاتر باشد، بنويسى و در آن يادآور شوى كه بىگناه هستى و بدون داشتن وكيل برايت حكم صادر كردهاند».
اندوه بر چهره عادل ظاهر شد و چيزى نمانده بود كه اشك از چشمانش سرازير شود. او گفت: «من خواندن و نوشتن نمىدانم، پس چگونه نامه بنويسم؟»
مدير گفت: «بنابراين، خوب شد كه به اين زندان آمدى؛ زيرا اين جا مدرسهاى وجود دارد كه مىتوانى در آن خواندن و نوشتن بياموزى».
عادل به مدرسه زندان رفت. در آغاز آموختن برايش دشوار بود، ولى به آزادى بيشتر علاقه داشت. هر چه علاقه بيشتر باشد، آموختن آسانتر مىشود. مدتى بعد دانست كه دانش واقعاً لذتبخش است. او هرگاه چيز تازهاى مىآموخت، شادى بيشترى احساس مىكرد.
سرانجام، عادل توانست نامهاى به دادگاه بالاتر بنويسد. مدير زندان هم او را به نوشتن نامه تشويق كرد. او قلمى برداشت و چنين نوشت:
نام من عادل امين است و به اتهامِ زدن كيف خانمى به دو سال زندان محكوم شدهام. من اين كار را نكردهام، ولى هيچ كس حاضر نيست سخن مرا باور كند. هنگامى كه برايم حكم صادر شد، وكيلى نداشتم. بدبختانه قاضى هم از قيافهام خوشش نيامد.
اميدوارم مرا يارى كنيد، زيرا من بىگناه هستم.
عادل امين
اعضاى دادگاه نامه او را خواندند و دانستند كه عادل، وكيلى نداشته است. آنان گفتند چنين چيزى مخالف قانون است و دستور دادند دادگاهى ديگر پس از اين كه وكيلى براى او تعيين شد، به پروندهاش رسيدگى كند. زنى كه كيفش را زده بودند، احضار شد؛ ولى نتوانست اثبات كند كه عادل اين كار را كردهاست. بنا براين، دادگاه بىگناهى او را اعلام كرد و عادل توانست از درى كه قلم به رويش گشوده بود، زندان را ترك كند.